1) مردي به نام «عبدالله بن عقبه غنوي» پاي به ميدان گذارد و مبارز طلبيد، حضرت عباس عليه‏السلام به ميدان رفت و با او روبرو شد و پس از خواندن رجز و معرفي خود، به او فرمود: «اي مرد جنگي از مبارزه با من صرفنظر کن زيرا که تو به ميدان آمدي نمي‏دانستي با من روبرو خواهي شد، حال به جهت احساني که پدرم بر پدرت کرده، ميدان را ترک کن و برگرد! عبدالله بن عقبه قبول نکرد و خواستار جنگ شد. حضرت اسب را به حرکت درآورد و شمشير را کشيد و عمدا به شمشير او اصابت داد و طوري وانمود کرد که ضربه‏اي به شصت او رسيده است به حدي که صداي هلهله‏ي دشمن بلند شد و مجددا فرمود: ميدان را ترک کن، به سبب آنکه پدرانمان با هم نمکي خورده‏اند. آن مرد دلش مي‏خواست ميدان را ترک کند، لکن چون در نزد سلحشوران خجل مي‏شد از اين کار بازداشت. لذا دفعه‏ي دوم باز اسبها را به حرکت در آوردند و حضرت عباس بن علي عليه‏السلام شمشيري بر رکاب او زد که صدايش را همه شنيدند ولي عبدالله مجروح نشد. آخرالامر عبدالله، که خود را در مقابل عباس ناتوان ديد، با آنکه از [ صفحه 30] شجاعان عرب بود از ميدان گريخت و به لشگر بازگشت و آن حضرت نيز در عين حال مي‏توانست او را تعقيب کند و از پشت او را بکشد، لکن نقشه را طوري چيد که او جان سالم به در برد. 2) مبارز ديگري که نامش «صفوان بن ابطح» بود سوار بر اسب، نعره ‏زنان از لشکر عمر سعد خارج شد و به جنگ حضرت ابوالفضل عليه‏السلام آمد او که در سنگ اندازي و نيزه اندازي مهارت بيشتري داشت، رجز خواند و همين که بنا به حمله شد او دست به خورجين خود برد و سنگ بزرگي را برآورده و حواله به صورت مبارک حضرت ابوالفضل عليه‏السلام کرد که حضرت خم شد و سنگ از بالاي سرش بر زمين افتاد. سپس آن حضرت شمشير را حواله‏ي دست صفوان نمود و در نتيجه دست او بريده شد و آويزان گرديد و از آن خون مي‏ريخت. دوباره اسبها را به حرکت درآوردند، اين بار او با نيزه‏اي صفوان را از کمر به نيم نمود و صفوان ديگر قدرت مبارزه و جنگيدن را نداشت و از طرفي خون از بدنش مي‏رفت و ضعف او را گرفته بود. با اين حال مجددا آماده مبارزه شد، حضرت ابوالفضل عليه‏السلام فرمود: اي مرد شجاع، به منزلت برگرد و جراح را خبر کن تا دستت را معالجه نمايد. اما او روي برگشت نداشت و اصرار مي‏ورزيد مرا به قتل برسان! جوانمردي حضرت عباس عليه‏السلام اجازه نمي‏داد کسي را که ديگر [ صفحه 31] نمي‏توانست بجنگد، بکشد لذا او را رها کرد و به انبوه لشکر حمله‏ور شد که در اين حمله به قولي 520 نفر را کشت.