1) بعد از ظهر روز تاسوعا، شمر بن ذوالجوشن خود را نزديک خيمههاي امام حسين عليهالسلام و يارانش رسانيد، و در آنجا ايستاد و فرياد زد: اين بنو اختنا؟ اين العباس و اخوته؟!
کجايند خواهر زادگان ما؟ کجاست عباس و برادرانش؟
عباس و برادرانش سخن او را شنيدند ولي از او دوري جستند و پشت به او کردند.
امام حسين عليهالسلام به آنها فرمود: «گرچه شمر، فاسد و پليد است، ولي جواب او را بدهيد»
ابوالفضل عليهالسلام و برادرانش به پيش آمدند و خطاب به شمر گفتند: «چه ميگويي، به ما چه کار داري؟»
شمر گفت: اي خواهر زادگانم، شما در امان هستيد خود را با حسين به کشتن ندهيد، به اطاعت اميرمؤمنان يزيد در آييد.»
در اين هنگام حضرت ابوالفضل عليهالسلام با کمال شجاعت چنين جواب داد:
«خداوند تو و امان تو را لعنت کند، آيا به ما امان ميدهي و براي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله امام حسين عليهالسلام اماني نيست و تو به ما امر ميکني که در اطاعت لعينان و فرزندان ملعون شدگان پليد در آييم؟»
شمر خوار و ذليل شد و به سوي سپاه خود برگشت.
[ صفحه 27]
2) مطابق پارهاي از روايات، شمر در روز عاشورا نيز، امان خود را به عباس و برادرانش عرضه کرد و فرياد زد: اي خواهر زادگان من، خود را به خاطر برادرتان حسين به کشتن ندهيد، و به اطاعت اميرمؤمنان يزيد در آييد.
حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام قاطعانه اينگونه جواب داد: «اي دشمن خدا دستهايت بريده و قطع باد، چقدر بد و زشت است اين اماني که آوردهاي، آيا به ما فرمان ميدهي که برادر و آقاي خود حسين عليهالسلام را ترک کنيم و به اطاعت لعينان و فرزندان لعين زادگان در آييم؟
به اين ترتيب، شمر دوبار (يکبار در روز تاسوعا و بار ديگر در روز عاشورا) اعلان امان کرد، ولي عباس عليهالسلام و برادرانش امان نامهي او را رد کردند.
و در اينجا بايد متذکر شوم به اينکه: در ميان عرب رسم بود که دختران قبيلهي خود را خواهر ميگفتند، نظر به اينکه شمر از قبيلهي «بني کلاب» بود و مادر ابوالفضل عليهالسلام نيز از اين قبيله بود لذا شمر از امالبنين عليهاالسلام تعبير به خواهر کرد.
3) عبدالله بن ابي محل بن حزام برادرزادهي حضرت امالبنين عليهاالسلام بود، او از ابنزياد براي پسر عمههاي خود (حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام و برادران ديگرش) امان نامه گرفت سپس آن را به غلامش به نام کرمان داد تا به عباس و برادرانش برساند، کرمان به کربلا آمد، يک
[ صفحه 28]
راست جانب خيمهگاه امام حسين عليهالسلام رفت و عباس عليهالسلام را ديد و امان نامه را به او داد و گفت: اين امان نامه را پسر دائيتان عبدالله، براي شما فرستاده است.
حضرت ابوالفضل و برادرانش به کرمان گفتند: «سلام ما را به دائيمان برسان و بگو: «امان الله خير من امان ابن سميه
امان خدا بهتر از امان پسر سميه (زن بدکار) است»
در اينجا نيز عباس عليهالسلام بر سکوي افتخار و قهرماني، راست قامت ايستاد و در برابر پستيها قد خم نکرد و دنيا را بر آخرت ترجيح نداد.
شعر [1] .
منم عباس کز جان سرفرازم ميتوان گفتن
به جانان بستهام دل عشقبازم ميتوان گفتن
وضو با خون گرفتم ظهر روز عاشورا بدشت کربلا
سر و جان داده در راه نمازم ميتوان گفتن
[ صفحه 29]
|