حزام گفت: ان شاء الله خير است، ما راضي شديم که دخترمان کنيز و خدمتکار اميرالمؤمنين باشد. عقيل فرمود: نگو کنيز، بلکه بگو همسر علي بن ابيطالب. سپس از پدر دختر پرسيد: آيا مهريه‏ي خاصي را براي ام‏البنين در نظر داريد؟ حزام گفت: دختر ما هديه و بخششي باشد به محضر پسر عموي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم. عقيل فرمود: نه! بهتر است براي او مهريه‏اي قرار دهيم و مهريه‏اش همان پانصد درهمي باشد که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم براي دختران و همسرانش قرار داده. حزام گفت: اي عقيل! حقيقت اين است که قبيله و خاندان ما چشم طمع به مال و ثروت و مهريه‏ي کلان ندوخته‏اند؛ بلکه چشم طمع به شرافت و حسب و نسب مردان دوخته‏اند؛ يعني ما شخصيت و اصل و نسب افراد را در نظر مي‏گيريم نه مال و ثروت آنها را. سپس حزام نزد عيالش بازگشت و با خوشحالي گفت: بشارت باد بر تو که؛ سعي و تلاشت به ثمر رسيد؛ سعادتمندي و خوشبختي به تو روي آورد؛ بزرگوراي [ صفحه 60] تو افزون گرديد و اسم و آوازه‏ي تو بالا گرفت (که توانسته‏اي دختري در دامن خود پرورش دهي و تربيت نمايي که شايستگي و لياقت همسري مولاي متقيان را دارد)؛ زيرا عقيل پذيرفت که دختر تو همسر برادرش اميرالمؤمنين صاحب انوار و هيبت و وقار گردد.