مادر امالبنين گفت: دخترم خوابت راست و درست است؛ زيرا تو با مردي جليل القدر، بلند مرتبه و فرمانروايي ازدواج ميکني و از او چهار فرزند ميآوري که سيماي اولين آنها چون ماه تابان و سه نفر ديگر چون ستاره ميدرخشند.
وقتي پدر به صورت پنهاني خواب دخترش را شنيد و با خوشحالي و خرسندي زايدالوصفي به مادر و دختر نزديک شد و گفت:
دخترم! خواب تو راست و درست است.
مادر امالبنين از حزام پرسيد: تو از کجا ميداني که ميگويي خواب او درست و راست است؟!
حزام با خوشحالي گفت: از آنجا که عقيل بن ابيطالب که هم اکنون در خانهي ما به سر ميبرد، به خواستگاري امالبنين آمده است.
ثمامه پرسيد: براي چه شخصي خواستگاري ميکند؟ داماد کيست؟
حزام گفت: براي مظهر العجائب، سهم الله الصائب، يکه تاز شرق و غرب؛ امام علي بن ابيطالب عليهالسلام.
امالبنين با شنيدن اين کلمات از پدر و مادرش سرش را پايين انداخت و از روي خجالت و رعايت ادب از پدر و مادر کناره گرفت و آنان را تنها گذاشت.
|