حزام بن خالد، پدر امالبنين، دربارهي ولادت امالبنين چنين ميگويد:
با جماعتي از رفقا به سفر رفته بودم، شبي در عالم خواب ديدم، جداي از رفقا و همسفريهايم به تنهايي در صحرايي نشستهام و در آن حال در گرانسنگي را در دست خود ميگردانم و از زيبايي، درخشندگي و ارزشمندي آن در شگفتي فرورفته بودم؛ در همان حال مردي سوار بر اسب به جانب من آمد، سلام کرد و جوابش را گرفت.
سپس گفت: اين در را چقدر ميفروشي؟
گفتم: من نميدانم چقدر ارزش دارد، ولي تو که از راه رسيده و پيشنهاد خريد آن را ميدهي، حتما ميداني چقدر ارزش دارد.
آن مرد گفت: من هم نميدانم چقدر ارزش دارد؛ ليکن من به تو پيشنهاد ميکنم که اين در را به يکي از بزرگان و فرمانروايان هديه کن، در عوض من ضامن ميشوم به تو چيزي بدهم که بالاتر از درهم و دينار و زر و سيم دنيايي باشد.
من از مرد سواره پرسيدم: آن چيز مورد ضمانت تو که از درهم و دينار ارزشمنمدتر است چيست؟
گفت: آن عزت و شرافت ابدي است که تا قيامت باقي خواهد ماند.
[ صفحه 49]
من گفتم: آيا تو آنچه را گفتي ضمانت ميکني؟
گفت: آري، آنچه را گفتم ضمانت ميکنم.
به او گفتم: آيا تو واسطه ميشوي که اين در را به آن شخص بزرگوار و فرمانروا برساني؟
گفت: آري من واسطه ميشوم، تو اين در را به من بده تا من به او بدهم، من هم به عهد خود وفا ميکنم و آنچه را گفتم و به تو قول دادم انجام ميدهم.
آنگاه از خواب بيدار شدم و قضيهي خواب را به طور کامل براي رفقايم نقل کردم و از آنها خواستم که خوابم را تعبير کنند.
يکي از رفقا گفت: اين خواب تو (خواب رحماني و رؤياي صادقه است) خوب و درست است؛ زيرا تو داراي دختري خواهي شد که يکي از بزرگان و فروانروايان او را به عقد خود درميآورد و آن دختر و آن ازدواج باعث عزت و شرافت ابدي تو خواهد شد.
وقتي از سفر بازگشتم، همزمان با ورود من همسرم ثمامه بنت سهيل فاطمهي امالبنين را زائيد، من خيلي خوشحال و خرسند شدم و با خود گفتم معلوم ميشود آن خوابي که در سفر ديدم (و آن تعبيري که فلاني کرد) راست و درست بوده است.
اهل و عيال خانه از من پرسيدند اين مولود را چه بناميم؟
شما که پدر خانواده هستي، چه نامي براي اين فرزندت انتخاب کرده يا ميکني؟
من گفتم: نامش را فاطمه و کنيهاش را امالبنين نهادم...
اين قضيه در همين جا پايان يافت و در محدودهي فکر، خيال و ذهن خانوادهي
[ صفحه 50]
حزام بن خالد محفوظ ماند و حسب ظاهر فراموش شد تا زمان تحققش فرارسد. و آن چند سال پس از شهادت فاطمهي زهرا سلاماللهعليها بود مولاي متقيان علي عليهالسلام تصميم به تجديد فراش و ازدواج مجدد گرفت و در صدد برآمد زني بگيرد که از صفات و خصال اخلاق و نژادي خاص برخوردار باشد.
|