بالاخره سپيدهي صبح دميد و روز داخل گشت و عباس مانند آفتاب از خيمههاي حسين به سوي شريعهي فرات خارج شد که سپاه ما مانند مور و ملخ متوجه او شده و از هر طرف او را تيرباران نموديم.
[ صفحه 41]
ولي او چنان شجاعت و رشادت داشت که ميمنه و ميسرهي لشکر ما را درهم شکست و داخل شريعهي فرات شد، مشک آب را پر کرد و سر آن را محکم بست و بي آنکه خودش آب بياشامد از شريعه بيرون شد.
آمد به يادش از لب خشک برادرش
شد غيرت فرات، دو چشم به خون ترش
گفتا نخورد آب گلستان حيدري
داري تو ميل آب! کجا شد برادري!
تشنه است آنکه نوگل فتوت است
لب تر مکن ز آب، که دور از مروت است
نوشي تو آب و تشنه شه دين! رضا مباش
خوش نوکري، ولي چنين بيوفا نباش
به دوش آب، تشنه لب، برداشت مشک و گفت: اي دل!
به ياد آر از حسين تشنه لب، با من مدارا کن
علي اکبر لبش خشکيده، اصغر از عطش در غش
حرام است اين چنين آبي مخور؛ ترک تمنا کن
به دريا پا نهاد و خشک لب، بيرون شد از دريا
مروت بين؛ جوانمردي نگر؛ غيرت تماشا کن
به هر حال مشک را پر از آب کرد و بر دوش راستش انداخت و به جانب خيمه
[ صفحه 42]
حرکت کرد.
آنگاه من با صداي بلند به لشکر خود گفتم، واي بر شما اگر حسين يک قطره از اين آب را بياشامد همهي ما را از بين ميبرد و احدي را زنده نميگذارد.
لشکر با شنيدن اين صيحهي من به صورت جمعي و يکدفعه بر او حمله کردند که مردي از طايفهي ازد، ضربتي بر دست راست او زد و آن را قطع نمود.
و الله ان قطعتموا يميني
اني احامي ابدا عن ديني
و عن امام صادق اليقين
نجل النبي الطاهر الامين
عباس شمشير را به دست چپ گرفت و در حالي که مشک آب را به دوش انداخته بود بر ما حمله کرد و جمع کثيري از شجاعان و دلاوران ما را بکشت؛ ليکن ما تمام فکر و خيال خود را متوجه مشک آب کرده بوديم که هر طوري شده آن را پاره کنيم.
لذا من مشک آب را هدف قرار داده و شمشيرم را حوالهي آن کردم، عباس متوجه شد و به من حمله کرد و من با شمشير دست چپ او را بريدم.
يا نفس لا تخشي من الکفاري
و ابشري برحمة الجباري
مع النبي سيد الابراري
مع جمله السادات و الاطهاري
قد قطعوا ببغيهم يساري
فاصلهم يا رب حر الناري [1] .
و يک نفر ديگر با عمودي از آهن بر سر او زد؛ به طوري که مغز سر او بر کتفش جاري شد و از بالاي اسب بر زمين افتاد و فرياد يا اخا، واحسينا، واابتا و واعلياي او بلند شد.
[ صفحه 43]
|