نمايش شجاعت، دلاوري و سلحشوري حضرت عباس عليهالسلام منحصر به کربلا نبوده؛ بلکه در زمان پدر و در نوجواني تواناييهاي خود را به منصهي ظهور گذاشته و عملا وقوع دو موضوع را به پدر نويد داده است:
موضوع اول: اينکه عملا به پدر نشان داد آنچه در هنگام ازدواج با مادرم امالبنين اراده کرده بودي و از خدا خواسته بودي از او فرزندي پيدا کني که به ياري دينت بپردازد، اينک ببين آن آمال و آرزويت برآورده شده و به حاجت خويش رسيدهاي.
موضوع دوم: اينکه آرزو داشتي از مادرم فرزندي پيدا کني که بازوي حسينت
[ صفحه 21]
باشد و در کربلا او را ياري نمايد، اينک ببين آن جربزه، جوانمردي، شجاعت، دلاوري و سلحشوري در من هست؛ که حکايت ذيل بيانگر اين حقيقت است.
صاحب کبريت احمر مينويسد:
چنانکه در برخي از کتابهاي مورد اعتماد نقل شده: عباس عليهالسلام در جنگ صفين بازو و ياور حسين عليهالسلام بود.
روزي که لشکر حضرت علي عليهالسلام بر لشکر معاويه پيروز شد و آنان را (که آب را بر حضرت علي عليهالسلام بسته بودند) از کنار فرات دور کردند و شريعه به تصرف اصحاب آن حضرت درآمد، يکي از آن روزها جوان نقاب داري در سنين 15 تا 17 سالگي، از لشکر مولاي متقيان به مبارزات پرداخت که از حيث هيبت و سطوت ظاهري چنان بود که اصحاب معاويه از مبارزت با او ترسيدند.
معاويه به ابنشعثا که يکي از شجاع مردان لشکرش بود گفت:
برو اين نوجوان را از پاي درآور، برو حساب اين پسر بچه را برس.
اين فرمان معاويه براي ابنشعثا خيلي گران آمد که چرا معاويه او را تا اين حد کوچک شمرد و به مبارزه با يک نوجوان 15 تا 17 ساله امر کرد، لذا از روي ناراحتي و خودبزرگ بيني و مسخره به معاويه گفت:
اهل شام مرا با ده هزار سواره نظام برابري ميکردند و تو مرا به مبارزه با يک پسر بچه ميفرستي، من هفت پسر دارم، يکي از آنها را به مبارزه با او ميفرستم تا کارش را تمام کند.
يکي از پسرانش آمد به ميدان که حضرت عباس در اولين فرصت او را به درک فرستاد، ديگري را فرستاد اباالفضل او را هم به برادرش ملحق کرد، سومي، چهارمي... تا هفت پسرش تمام شد و...
[ صفحه 22]
بديهي است ابنشعثا با آن ادعاي بزرگ، با مشاهدهي اين شجاعت و دلاوري از يک نوجوان نقابدار و کشته شدن هفت پسرش به دست او، هر لحظه عرصهي زندگي بر او تنگتر ميشد و آتش غضبش شعلهور ميگشت.
لذا در حالي که خشم سراسر وجودش را احاطه کرده بود، با کوهي از غرور و نخوت و خودبزرگ بيني، جهت مبارزه با نوجوان نقابدار به ميدان آمد با اين خواب و خيال که با يک ضربت آن جوان را از پاي درآورده و بازميگردد.
غافل از اينکه اين جوان 15-17 ساله فرزند فاتح خيبر، پرورش يافتهي مکتب ايمان علي و تربيت يافتهي دامن فاطمهي امالبنين است و شجاعت و دلاوري را از پدر و مادر به ميراث گرفته.
وقتي به ميدان آمد، حضرت عباس بر او حمله کرد و با استمداد از نيروي لايزال الهي ابنشعثا را از پاي درآورد و به هفت پسرش ملحق نمود.
لشکر معاويه از مشاهدهي اين جريان خود را باختند و احدي ديگر حاضر نشد به مبارزه با جوان 15 - 17 ساله بيايد.
آنگاه حضرت علي عليهالسلام او را فراخواند، هنگامي که نقاب از چهره برافکند متوجه شدند قمر بنيهاشم اباالفضل العباس است. [1] .
ناگفته نماند که گفتن، شنيدن و نوشتن اين گونه حکايات به زبان و قلم آسان ميآيد، ولي در مقام عمل هيچ شک و ترديدي نيست که ابراز اين دلاورمرديها از افراد معمولي و به صورت مادي غير ممکن است، بلکه بيترديد عنايت حق تعالي و نيروي الهي او را ياري ميداده است...
[ صفحه 23]
|