روز بعد، خانواده رسالت و بازماندگان شهداي کربلا را براي بردن به کوفه و بارگاه ابن‏زياد و سپس به شام براي ملاقات يزيد به حرکت درآوردند. در مورد حرکت کاروان مزبور، در کتب مختلفه عنوانهاي گوناگوني به کار رفته مانند «کاروان اسرا» يا «اسيران اهل بيت» و نظائر آن. که هيچ يک از آنها شايسته و برازنده آن شخصيتهائي که کاروان مزبور را تشکيل مي‏دادند نمي‏باشد. درست است که آنها را به صورت اسرا درآوردند - بر روي اسبهاي بدون زين و برگ نشانيدند - مردان را حتي حضرت سجاد را با دست بسته و ريسمان به گردن، پياده به حرکت درآوردند.... در بين راه مورد ستم و آزار قرار دادند. [ صفحه 202] آري همه آنها درست است ولي هيچگاه، هيچيک از آنها که از علو طبع و عزت و شرف به حد اعلي برخوردار بودند کمترين اظهار عجز و ناتواني نکردند و کمترين شکايت و شکوائيه ننمودند. البته معاندين و عمال ابن‏زياد آنها را از نظر وضعيت حرکت به حالت اسيران رده‏بندي نمودند ولي هيچ کدام از آنها نه تنها حالت سرافکنده‏گي و شرمساري را که اسرا قاعدتا دارا مي‏باشند بر خود نگرفتند بلکه شرافت و بزرگواري از حرکات و جنات آنها کاملا هويدا بود. آيا رفتار و کرداري که حضرت امام زين‏العابدين و حضرت زينب کبري معمول داشتند آيا مي‏توان به اعمال يک نفر اسير تشبيه نمود... آيا بيانات شيوا و کوبنده زينب گرامي را با داشتن آن همه مصائب و شدائد مي‏توان از يک اسير توقع داشت. ابدا - ابدا... آيا شايسته است براي زينب کبري عنوان اسيري قائل گرديد در حالي که در کوفه و در ميان بازار که از جمعيت مالامال بود آن نطق آتشين را خطاب به کوفيان که از مشاهده خانواده شهيدان به گريه افتاده بودند ايراد فرمود..... درست توجه فرمائيد و به قسمتي از آن [ صفحه 203] گوش دهيد. «اي مردم کوفه، اي اهل غدر و مکر و حيله - اي مردمي که بر طبق دعوتنامه‏هاي خود، با ما عهد و پيمان بستيد و ما را نزد خود به کوفه دعوت کرديد و بعد تمام آنها را ناديده انگاشتند و با دشمنان و مخالفين خانواده رسالت طرح دوستي و همکاري را بنا نهاديد و در نتيجه چنين فاجعه و واقعه بزرگي را به وجود آورديد... و اکنون، شما... شما عهدشکنان بر مصيبت وارده بر ما که ناشي از بي‏وفائي شما بوده اشک مي‏ريزيد... اي کاش. آب ديدگان شما نايستد و گريه شما پايان نگيرد...». «آري قسم به ذات پاک خدا، بايد هم گريه کنيد. ولي نه، گريه بر حال ما، بلکه بر وضع زار و آينده نکبت‏بار خودتان که با دست خود و با رفتار و کردارتان آن را پي‏ريزي نموده‏ايد. شما سزاوار آن هستيد که در دوران زندگي بسيار بگرييد و از خنده و شادماني به دور باشيد». در جاي ديگر، موقعي که ابن‏زياد به آن حضرت اظهار داشت که «خدا را سپاس. که شما را با کشته شدن رسوا نمود و دروغ بودن رسالت را فاش کرد» زينب، آن بانوي [ صفحه 204] شير دل در نهايت شدت پاسخ داد: (اي ابن‏زياد. از خداوند جز خوبي و جز رستگاري و جز فلاح و عاقبت به خيري چيز ديگري مشاهده نکردم. خداوند برطبق مصلحت خويش شهادت را براي آنها مقرر فرمود و حکم تقدير را بر آنها جاري ساخت. ليکن در روز قيامت آنان و تو اي پسر زياد در برابر عدل و قضاوت الهي قرار مي‏گيريد و نتايج اعمال و رفتار خود را ملاحظه خواهيد نمود. درست توجه کن و در نظرت مجسم نما که در آن روز، رستگاري از آن که خواهد بود و آتش جهنم درانتظار کي... اي پسر مرجانه... مادر به حال تو گريه کند و در عزاي تو بنشيند) آيا به چنين افراد و به چنين کارواني که زينب گرامي يکي از آنان و نماينده و سخنگوي ايشان بود مي‏توان عنوان اسيري اطلاق نمود. هرگز - هرگز... براي اين که اين امر بيش از پيش تأييد گردد و منطقي‏تر و مستدل‏تر مورد بحث قرار گيرد شما را در معيت کاروان بازماندگان شهداي کربلا به بارگاه يزيد مي‏بريم و در جريان وقايع آن قرار مي‏گيريم، طالاري است در نهايت بزرگي و عظمت. کليه سرداران [ صفحه 205] و رجال مقتدر و متنفذ آن روزي در آن گرد آمده و يزيد با يک دنيا تکبر بر مسند خاص خود جلوس نموده است. اهل بيت که در پيشاپيش آنها چهارمين امام بزرگوار ما يعني حضرت سجاد و حضرت زينب قرار دارند در کناري ايستاده و سرهاي شهدا مانند سر مبارک حضرت عباس بر بالاي نيزه‏ها به چشم مي‏خورد. سر مطهر و مقدس اباعبدالله الحسين که در ظرفي قرار داشت در مقابل يزيد، وضع خاصي به اين مجلس مي‏بخشيد. يزيد در حالي که به اين جريانات نظاره مي‏کرد و از اين فتح و پيروزي ظاهري، که نصيب او گرديد در دنيائي از سرور و شعف غوطه مي‏خورد با چوبدستي و يا با خيزراني که در دست داشت به سر مقدس سيدالشهدا بناي جسارت را گذارد و ضمن آن از اين موفقيتي که به دست آورده و جريان عاشورا را به نفع خود خاتمه داده اظهار مسرت نمود و سپس اين اشعار را که کاملا بوي انتقامجوئي از مفاد آن به چشم مي‏خورد قرائت نمود. ليت اشياخي ببدر شهدوا جزع الخرزج من وقع الاسل‏ [ صفحه 206] و اهلوا و استهلو فرحا ثم قالوا يا يزيد لا تش يعني: اي کاش آباء و اجداد من که در غزوه بدر به دست مسلمين کشته شدند در چنين موقعي حضور داشتند و مشاهده مي‏کردند که انتقام آنها را چه خوب، از خانواده پيامبر گرفته‏ام... و مسلما در آن حالت هلهله و شادي مي‏کردند و مرا با اين عملي که کرده‏ام تشويق و ترغيب مي‏نمودند» يزيد پس از اين اشعار نگاهي به سوي اهل بيت انداخت و اشعار کنايه‏آميز خود را با نگاههاي متکبرانه توأم ساخت و تصور مي‏نمود که با اين ترتيب خانواده رسالت را بيشتر در معرض نکوهش قرار داده است. ليکن هنوز انعکاس مفهوم اشعار يزيد در صحن طالار و از ذهن حضار محو نگرديده بود که حضرت زينب به جوابگوئي پرداخت و در چنان محيط رعب‏آور، چنان به شدت زبان به انتقاد از يزيد و اعمالش گشود که بر طبق نوشته مورخين همه را به ياد بيانات فصيح و بليغ پدر گراميش مولاي متقيان انداخت... ببينيد زينب چه گفت: [ صفحه 207] (اي يزيد. اي نواده ابوسفيان تو خود بهتر از هر کس آگاهي که با اين عمل، چه گناه بزرگي را مرتکب گرديدي و به چه عمل ناشايست اقدام کردي. اي متکبر اي خون‏آشام. با اين رفتار و کردار بالاترين بي‏احترامي و بي‏حرمتي را درباره خانواده رسالت انجام دادي و آنها را از اين شهر به آن شهر و از اين نقطه به آن نقطه کشاندي در حالي که نه مأوا و مسکني داشتند و نه وسائل استراحت و ارتزاق اي يزيد... تصور نکني که تذکر اين نکات براي پيدايش حس ارفاق مي‏باشد و از آنها استنباط ترحم و استرحام نمائي اگر چنين افکاري به تو دست داده باشد سخت در اشتباهي.... زيرا دختران پيامبر و خانواده رسالت در قبال حوادث و پيش‏آمدها دچار عجز و لابه و سرشکستگي نمي‏شوند و روح بزرگ و عزت و شرافت آنها هيچ گاه معطوف به ذلت و خواري نمي‏گردد... از اينها گذشته، آيا از تو که نواده هند جگرخوار هستي غير از اين، انتظاري مي‏توان داشت و از تو، توئي که رگ و ريشه‏ات با عداوت اهل بيت و اسلام آغشته است چه چيزي مي‏توان توقع داشت...» [ صفحه 208] ما نمي‏خواهيم تمام بيانات آتشين حضرت زينب را در بارگاه يزيد در اينجا منعکس نمائيم زيرا درج تمام آنها به زندگاني آن حضرت ارتباط دارد که به اميد خدا به چاپ و انتشار آن جداگانه مبادرت خواهد گرديد. ولي همين قدر و همين قسمتي که از سخنراني مفصل آن بانوي گرامي نقل گرديد براي استناد ما کافي مي‏باشد. با توجه به جملات فوق به ويژه آن قسمت که حضرت زينب مي‏فرمايد «خانواده رسالت دچار عجز و لابه نمي‏شوند و روح بزرگ آنها معطوف به ذلت و خواري نمي‏گردد» آيا مي‏توانيم بر آنها کلمه اسير و يا «اسرا» را به کار بريم و آن همه علو طبع و عزت و شرافت جبلي را ناديده انگاريم... اگر بخواهيم براي کارواني که بازماندگان شهداي کربلا را در بر داشت عنواني انتخاب کنيم هيچ کلمه‏اي بهتر از «کاروان تبليغات» نمي‏توانيم پيدا نمائيم زيرا اين اسم با توجه به نتايجي که از حرکت اين کاروان و وقايع مربوط به آن به دست آمد از هر اسمي و از هر عنواني مناسب‏تر و زيبنده‏تر است... اگر برنامه حرکت اين کاروان صورت [ صفحه 209] عمل به خود نمي‏گرفت هيچگاه عمل يزيد و دستيارانش به آن زودي علني نمي‏گرديد. البته هيچ وقت حق و حقيقت زير ابر باقي نمي‏ماند و به هر ترتيبي که باشد ولو بعد از مدت مديدي متجلي مي‏گردد... قيام حضرت امام حسين (ع) و واقعه جانگداز کربلا نيز البته روزي روشن مي‏گرديد و در معرض افکار عمومي قرار مي‏گرفت ولي کاروان مزبور با آن ترتيب حرکت و با آن سخنرانيهاي عبرت‏انگيز زينب گرامي به قدري در روشن شدن افکار مردم اثر گذارد که بيش از حد انتظار و بيش از مدتي که پيش‏بيني مي‏گرديد فجايع عمرسعد و ابن‏زياد را برملا ساخت و از همان ابتداي امر چه در دارالحکومه ابن‏زياد و چه در بارگاه يزيد اختلاف بين آنها آغاز گرديد.... اين کاروان تبليغات بود که مردم شام و کوفه، و اهالي و ساکنين بين راه را در جريان امر قرار داد و اين بيانات بانوي دلير و با شهامت عاشوراي حسيني بود که چشم و گوش افراد را باز کرد. خوبي اين کاروان از نظر تبليغات اين بود که مردم با مشاهده کاروانيان مظالم يزيد و عمالش را به رأي العين نيز مشاهده مي‏کردند و در نتيجه وقتي آن را با نطقهاي آتشين زينب (ع) توأم و همراه [ صفحه 210] مي‏ديدند اثري ناگفتني بر جاي مي‏گذارد، و بالاخره فايده بزرگي که از اين کاروان عايد گرديد همان انقلاب فکري عظيمي بود که تمام عالم اسلام را فراگرفت و مقدمات گرفتن انتقام شهداي عاشورا پي‏ريزي نمود و به همين دلائل است که ما عنوان «کاروان تبليغات» را به کار برديم و تصور مي‏کنيم به حق آن را انتخاب کرده باشيم. از آن جائي که جريان مبسوط و مشروح اين کاروان و متن کامل سخنان حضرت زينب (ع) با زندگاني آن حضرت مربوط است لذا بيش از اين در اين باره ادامه مطلب نمي‏دهيم مضافا اين که تصور مي‏کنيم تا آن اندازه که لازم بوده مطلب را موشکافي نموده باشيم. در هر حال نتيجه‏اي که از اين کاروان تبليغات به دست آمد. اختلاف بين يزيد و سردارانش - اختلاف بين يزيد، و خانواده‏اش - مطرود شدن شمر ذي‏الجوشن از بارگاه يزيد، از بين رفتن وعده‏هائي که به ابن‏زياد و سايرين داده شده بود - آگاهي مردم از افکار و اعمال پليد امويان - افزايش و ازدياد ارادت مردم به بازماندگان شهدا - همدردي همگاني با خانواده رسالت - ندامت بي‏حد و حصر يزيد و قاتلين شهداي سرزمين کربلا - بازگشت [ صفحه 211] حضرت سجاد (ع) و حضرت زينب (ع) و سايرين از شام با عزت و احترام هر چه تمامتر و بالاخره پي‏ريزي مقدمات انتقام شهداي روز عاشورا... آري اينها بود نتيجه که براي يزيد و عمال وي بوجود آورد. کاروان، کارواني که عزيزترين و شريفترين خانواده رسالت را با خود داشت آهنگ بازگشت از شام را نمود. يزيد که با شنيدن نطقهاي آتشين خواهر گرامي سيدالشهدا و همچنين از ترس افکار عمومي دچار ندامت شده بود و مي‏خواست به هر طريقي است به اصطلاح جبران مافات بنمايد دستور داد در رفاهيت و آسايش بازماندگان شهداي کربلا مراقبت لازم به عمل آيد. در موقع مراجعت، اهالي شهرها و آباديهاي بين راه که کاملا متوجه جريان امر شده بودند استقبال و بدرقه از روي کمال احترام معمول مي‏داشتند... ولي حضرت سجاد (ع) و زينب (ع) و ساير اهل بيت کجا به اين جريانات توجه داشتند. فکر و حواس آنها به سرزمين کربلا يعني سرزميني که اجساد عزيزان خود را بدون کفن و دفن در آن باقي گذارده بودند متوجه بود و مي‏خواستند هر چه [ صفحه 212] زودتر به آن مکان برسند و از سرنوشت جسدهاي شهدا باخبر گردند زيرا موقعي که آنان را به سوي کوفه و شام حرکت دادند اجازه آن که بتوانند بدن آنها را به خاک بسپرند به آنان داده نشد... در اين مورد که اجساد شهدا چند روز در روي زمين و در معرض آفتاب سوزان قرار داشت اختلاف روايت وجود دارد. ولي نظريه‏اي که با توجه به جميع جهات صحيح‏تر مي‏باشد اين است که اجساد مزبور بعد از 3 روز به وسيله قبايل بني‏اسد و بني‏عامر به خاک سپرده شد بدون آن که به تشخيص آنها که کدام يک از شهدا هستند توفيق يابند زيرا املاک شناختن قاعدتا صورت و چهره مي‏باشد که متأسفانه با جدا نمودن سر مطهر آنان و انتقال آنها نزد ابن‏زياد و يزيد، شناختن اجساد ميسر نگرديد و فقط تعدادي از رؤساي قبايل مزبور يعني بني‏اسد و بني‏عامر، که از نظر کلي به اجساد بعضي مانند حضرت امام حسين و حضرت علي‏اکبر و يا حبيب بن مظاهر آشنائي داشتند با شناسائي، به دفن آنها توفيق پيدا کردند و بقيه شهدا را بدون تشخيص نام به خاک سپردند. ولي شناختن جسد پاک حضرت ابوالفضل با آنکه فاقد سر بود بسيار سهل و آسان به نظر رسيد زيرا تنها شهيدي [ صفحه 213] که دو دست در بدن نداشت و در موقع مبارزه از طرف کفار قطع گرديده قمر بني‏هاشم بود و اين نشانه بارز، شناسائي حضرت عباس را تسهيل و امکان‏پذير ساخت و علاوه بر آن موضوع ديگري که تشخيص جسد حضرت ابوالفضل را آسان نمود جدا بودن و فاصله داشتن آن با ساير اجساد مي‏باشد... در روز عاشورا هر يک از افراد که به درجه شهادت نائل مي‏آمدند توسط سيدالشهدا (ع) به يک نقطه معلومي حمل و پهلوي هم قرار مي‏گرفتند و فقط بدن قمر بني‏هاشم بود که در اثر ضربات زياد و جدا شدن دست، انتقال آن نزد اجساد ساير شهدا امکان‏پذير نگرديد... و با اين ترتيب و به اين دو دليل بود که جسد حضرت ابوالفضل آسان‏تر و سهل‏تر مورد شناسائي قرار گرفت. مرقد مطهر حضرت عباس در کربلا معلي که هم اکنون زيارتگاه مشتاقان و محبان آن حضرت مي‏باشد، در همان مکاني است که آن وجود عزيز در نزديکيهاي نهر علقمه به شهادت رسيد و در راه هدف مقدس برادر و در راه حق و حقيقت آن جانبازي و فداکاري شگرف را به منصه ظهور و عمل درآورد. [ صفحه 214] نخستين فردي که براي حضرت ابوالفضل به عزاداري پرداخت و در شهادت آن وجود عزيز مراسم تعزيت را به جا آورد حضرت اباعبدالله الحسين (ع) است که در آخرين لحظات بر بالين برادر حاضر بوده و سپري شدن آخرين دقايق قمر بني‏هاشم را ملاحظه فرمود. حضرت زينب (ع) و ام‏کلثوم و ساير بازماندگان شهداي کربلا در موقع مراجعت و اقامت چند روزه خود در سرزمين کربلا بر شهادت عزيزان خود از جمله حضرت عباس عزاداري نمودند و بر مزار آنها اشک‏ريزان نوحه‏سرائي نمودند... ولي. ولي تنها فردي که هيچ گاه يعني تا پايان زندگي اشک از چشمانش باز نايستاد و ندبه و زاري او پايان نپذيرفت حضرت ام‏البنين مادر گرامي حضرت ابوالفضل بود که در عزاداري فرزند رشيد و فداکار خود تا پايان عمر سوگواري نمود. روزي که پس از واقعه کربلا و جريان کوفه و شام ام‏البنين به مدينه بازگشت افراد خانواده رسالت که در مدينه اقامت داشتند و همچنين افراد قبله او يعني بني‏کلاب به استقبال وي آمدند تا مراتب تسليت خود را به آن مادر داغديده اعلام [ صفحه 215] دارند. ولي به محض آن که چشم ام‏البنين بر آنها افتاد و اسم عباس را از زبان آنها شنيد چنان دچار تأثر و حسرت گرديد و چنان صدا به گريه و زاري بلند فرمود که نه تنها حاضرين بلکه ساکنين شهر را دچار تألم نمود و مدينه يک پارچه سوگواري گرديد. يکي از مستقبلين در حالي که از شدت تأثر به خوبي قادر به تکلم نبود گفت: ما همه با تو همدرديم و در فقدان قمر بني‏هاشم ماتم‏زده مي‏باشيم ولي تو اي ام‏البنين... مادر گرامي حضرت ابوالفضل از شنيدن کلمه «ام‏البنين» چنان ناراحتيش شدت کرد و چنان صدا به گريه بلند نمود که آن شخص نتوانست ادامه سخن بدهد و ام‏البنين در حالي که آشفته‏تر گرديده بود اشعار زير را که گويا مربوط به همين حالت باشد في المجلس قرائت فرمود: لاتدعوني و يک ام‏البنين‏ تذکريني بليوث العرين‏ کانت بنون لي ادعي بهم‏ و ليوم اصبحت و لامن بنين‏ اربعة مثل نسور الربي‏ قدوا صلوا الموت بقطع الوتين‏ [ صفحه 216] تنازع الخرصان اشلائهم‏ فکلهم امسي صريعا طعين‏ يا ليت شعري اکما اخبروا بان عباسا قطيع اليمين‏ يعني: مرا ديگر به نام ام‏البنين (مادر پسران) نخوانيد زيرا آن اسم، آن فداکاران شيردل را به ياد من مي‏آورد. چون قبلا پسران و فرزنداني داشتم ام‏البنين موصوف و معروف گرديد ولي اکنون... ولي اکنون ديگر فرزندي ندارم... چه چهار فرزندي؟ فرزنداني که چون کرکسان کوهستاني کشته شدند و رگ حيات آنها قطع گرديد. بر بالاي سر آنها نيزه‏ها به هم درافتاد و در اثر آن، هر چهار نفر به زمين افتادند اي کاش آگاهي پيدا مي‏نمودم که آيا همانطور که خبر داده‏اند دست راست فرزند من عباس واقعا قطع و از بدن جدا شده است!؟...» حضرت ام‏البنين در مدينه و در گوشه‏اي از گورستان بقيع محلي را براي خود تعيين نموده و تا موقعي که زنده بود در آن به ياد شهادت فرزندان خود خصوصا قمر بني‏هاشم [ صفحه 217] سوگواري مي‏نمود. و اين کار، يک روز يا دو روز نبود بلکه برنامه هميشگي و روزمره‏ي او را تشکيل مي‏داد و نوشته‏اند هر عابري که از آن نواحي رد مي‏گرديد و صداي ضجه و ناله ام‏البنين را مي‏شنيد او نيز از شدت تأثر به گريه مي‏افتاد و حتي يک روز مروان حکم که از سنگدلترين و قسي القلب‏ترين مردم زمان خود بود و از بقيع گذشت با شنيدن آه و ناله ام‏البنين که با اشعار و عبارات جانگدازي توأم بود چنان به تألم دچار گرديد که نتوانست از گريه و ريختن اشک جلوگيري نمايد. ام‏البنين در فقدان حضرت ابوالفضل (ع) تا پايان عمر گريست و به سوگواري خود ادامه داد و اشعار و مضاميني درباره عباس (ع) فرزند رشيد و دلاورش مي‏سرود و در حالي که با آه و ناله و ماتمزدگي توأم بود بر زبان جاري مي‏ساخت که اينک ما در خاتمه کتاب به ذکر يکي از آن اشعار مبادرت مي‏نمائيم: يا من راي العباس کر علي جماهير النقد و وراه من ابناء حيدر کل ليث ذي لبد [ صفحه 218] انبثت ان ابني اصيب برأسه مقطوع يد و يلي علي شبلي امالي برأسه ضرب العمد لو کان سيفک في يديک لما دني منه احد يعني: «اي کسي که فرزند من عباس را ديدي که بر گله‏هاي گوسفند حمله مي‏کرد و فرزندان حيدر و مولاي متقيان چون شيران يال‏دار در تعاقب او بودند... آگاهي يافته‏ام که بر سر فرزند رشيدم ضربتي وارد گرديد در حالي که دست در بدن براي دفاع از خود نداشت واي.... واي بر من که سر عباس من در اثر آن ضربت درهم کوفته گرديد و اگر داراي دستي بود و شمشير در دستش چه کسي جرأت مي‏کرد با او نزديک شود...» حضرت ام‏البنين تا پايان عمر و تا موقعي که به سراي باقي شتافت اين برنامه را در قبرستان بقيع اجرا مي‏کرد و دقيقه‏اي از ياد پرچمدار کربلا و شمع فروزان عاشوراي حسيني غافل نبود زيرا از دست دادن چنين فرزندي واقعه کوچکي نبود و ام‏البنين حق داشت در شهادت آن حضرت گريه و زاري نمايد ولي موضوعي که در اين بين از هر حيث [ صفحه 219] قابل توجه مي‏باشد اين است که ام‏البنين هر چند در عزاداري قمر بني‏هاشم شديدا بي‏تابي مي‏نمود ولي هيچ‏گاه و هيچ‏وقت از اينکه چرا فرزندش با آن ترتيب به شهادت رسيد و با آن طريق در آن واقعه ناگوار و جانگداز جان خود را از دست داد نه تنها کمترين و کوچکترين شکوه و گلايه‏اي نداشت بلکه همواره از آن با مباهات و احترام ياد مي‏کرد و فداکاري فرزند خود را در راه حق و حقيقت و در راه اعتلاي اسلام براي خويش فوزي عظيم و افتخاري ابدي مي‏شمرد. درود بر تو اي ام‏البنين که چنين فرزندي ارزنده و ارجمند و بزرگوار به عالم اسلام تقديم داشتي تا آن شجاعت و شهامت بي‏نظير را در واقعه کربلا به منصب ظهور برساند و نام جاوداني در صفحات تاريخ انسانيت و بشريت از خود بر جاي گذارد. اي قمر بني‏هاشم... اي ابوالفضل... اي فرزند دلاور و رشيد علي، اي برادر وفادار سيدالشهدا.. اي سرباز فداکار اسلام - اي بنده برگزيده حق،... کتابي را که به نام [ صفحه 220] خدا و تحت نام مقدس تو، اي رادمرد عالم اسلام آغاز نمودم اينک به پايان رسيد. نمي‏دانم تا چه حد توانسته باشم در شناختن تو، در تشريح زندگاني افتخارآميز تو، در مورد مقام و مرتبت تو، درباره دلاوري و شهامت و از خودگذشتگي تو، اي سرباز فداکار حسيني توفيق يافته باشم... نمي‏دانم... ولي اين را مي‏دانم که هيچ نويسنده موشکافي هر اندازه توانا بوده و قلم سحاري داشته باشد نخواهد توانست اوصاف تو را، آنطور که بودي و آن طور که زيستي و آن طور که فداکاري نمودي به رشته تحرير درآورد زيرا از تشريح و تفسير آن کاملا عاجز و درمانده است ولي از آنجائي که تمسک و توسل به نام پرافتخار تو و نگارش شرح زندگاني عبرت‏آميز و حيرت‏انگيز تو به هر نحوي و به هر مقداري باشد مغتنم است لذا خداي را سپاسگزار هستم که افتخار نوشتن چنين کتابي را نصيبم فرمود و مرا در تهيه مطالب و مراتب آن موفق و مؤيد نمود تا توانستم کتابي که در حدود مقدورات در نگارش آن بذل همت به عمل آمده در دسترس خوانندگان گرامي قرار دهم. از خداوند متعال با توجه و توسل به مقام و مرتبت [ صفحه 221] اباعبدالله الحسين و حضرت ابوالفضل و ساير شهداي عاليقدر عاشوراي حسيني مسئلت مي‏نمائيم که ما بندگان را در راه خير و سعادت رهنمون فرمايد و در روز واپسين شفاعت حضرت عباس (ع) را که مطمئنا و محققا از جمله شفاعت کنندگان حتمي آن روز بزرگ مي‏باشد شامل حال همگي ما بفرمايد آمين بدرالدين نصيري [ صفحه 222]