سايه آفتاب سپري شدن ظهر عاشورا را نشان مي‏داد تا آن موقع هفتاد فصل از کتاب طلائي که نمودار شهادت 70 نفر از ياران و خويشان حضرت سيدالشهدا بود خاتمه يافته و فقط دو فصل، از آن کتاب مقدس باقي مانده است که بايستي توسط حسين بن علي (ع) و حضرت عباس تکميل گردد. حضرت ابوالفضل در آن روز تاريخي بعد از امام (ع) بزرگترين و بالاترين مسئوليت را به عهده داشت و فعال‏ترين فرد عاشورا به شمار مي‏رفت کساني که به امور جنگي و رزمي وارد هستند مي‏دانند که علمدار و يا پرچمدار در يک جنگ چه رل مهمي را بايستي ايفا نمايد و تا چه اندازه در معرض خطر حمله و تهاجم است زيرا اگر علمداري دچار [ صفحه 171] سانحه گردد و پرچم جنگي از اهتزاز بازماند شکست، سايه خود را بر آنها زودتر خواهد انداخت. قمر بني‏هاشم علاوه بر منصب علمداري در کليه مبارزات به کمک ياران مي‏شتافت و همه را ياوري و معاضدت مي‏کرد. گاهي اين طرف ميدان، گاهي آن طرف ميدان، گاهي در طرف چپ و گاهي در جانب راست در مقابل دشمن قرار مي‏گرفت. عباس (ع) آن روز با بسياري از شجاعان و پهلوانان عمرسعد به جنگ پرداخت و همه را به ديار نيستي رهسپار نمود. در ميان لشگريان مخاصم دليران و جنگجويان نامي بسيار ديده مي‏شد که ابن‏زياد همه آنها را از ميان کليه لشگريان تحت اختيار خود به اصطلاح گلچين نموده و در اختيار عمرسعد گذارده بود. مارد يکي از افراد فوق‏الذکر بود که در روز عاشورا جزو لشگريان عمرسعد وجود داشت. او از قوي‏ترين و شجاع‏ترين افراد زمان خود بود و بسياري از مورخين و نويسندگان وي را از نظر دلاوري در رديف عمر بن عبدود و مرحب خيبري دانسته‏اند. در روز عاشورا و در ميدان مبارزه مارد و عباس (ع) در مقابل هم قرار گرفتند. [ صفحه 172] مادر که عباس (ع) را به خوبي نمي‏شناخت وقتي برابر قمر بني‏هاشم قرار گرفت و جواني آن حضرت را ملاحظه نمود گفت: اي جوان، من دلم به حال تو مي‏سوزد. تو جواني، بيهوده خود را به کشتن مده - شمشيرت را تحويل بده و تسليم شو، اين را تو بدان هر کسي با من به مقابله پرداخته ديگر چشمش به روي گيتي گشوده نشده است زيرا کشته شدن او حتمي است. حضرت ابوالفضل در حالي که تبسمي بر لب داشتند در جواب وي فرمودند. «اي مارد، اي دشمن خدا، سخنان و نصايح تو را شنيدم ولي بايد بداني که گفته‏هاي تو مانند کاشتن تخمي است در شوره‏زار. تو گويا مرا خوب نشناخته‏اي. عباس، پسر علي کسي نيست که خود را به تو تسليم نمايد و يا به حمايت تو نيازمند باشد. ما از خانواده رسالت هستيم و جان خود را در راه دين فدا مي‏کنيم. در پيش‏آمدهاي سخت، مانند کوه پابرجا بوده در مصائب صبور و بردبار هستيم. پدرم علي بود که بالاترين خدمتها را در ميدان جنگ به اسلام نمود و هيچگاه نه از [ صفحه 173] باکي داشت و نه از انبوه لشگر بيمي به خود راه مي‏داد.» مارد که با شنيدن بيانات حضرت عباس دريافت که بايد فکر تسليم حريف را از سر بيرون کند ناچار به حمله مبادرت کرد و جنگ و جدال سختي بين آنها درگرفت. با آنکه قواي عمرسعد و لشگريانش در غلبه و پيروزي مارد شک و ترديدي نداشتند و با آنکه مارد خود نيز به تفوق و برتري خويش ايمان داشت معهذا قوت بازوي قمر بني‏هاشم تمام تصورات آنها را نقش بر آب ساخت و سرانجام پس از يک پيکار تماشائي و خونين، مارد به دست حضرت ابوالفضل کشته شد که اثري عجيب در روحيه قواي مخاصم بر جاي گذارد. حضرت امام حسين (ع) در حالي که بر اسب سوار و بر نيزه خويش تکيه داده بود نگاهي بر اطراف افکند. از ياران او جز حضرت عباس (ع) کسي بر جاي باقي نمانده و همگي به درجه شهادت نائل آمده بودند. اينک اين دو تن بودند با يک دريا قشون مجهز و آماده... [ صفحه 174] سيدالشهدا در حالي که جوانب را از نظر مي‏گذرانيد به برادر خود قمر بني‏هاشم که مانند کوهي استوار در کنارش ايستاده بود فرمود: مي‏بيني که يزيد و عمالش با ما چه کردند و چه وضعي را پيش آوردند. کليه ياران و دوستان و خويشان ما کشته شدند و زنان و کودکان نيز از تشنگي و شدت مصائب نزديک به مرگ هستند. قمر بني‏هاشم که مي‏خواست در همين زمينه با برادر بزرگوار خود صحبت نمايد قادر به تکلم نگرديد زيرا يک باره صداي واعطشا از خيمه‏هاي اهل‏بيت به گوش رسيد و مکالمه آنها را متوقف ساخت. دو برادر سريعا نگاهي به پشت سر، که محل نصب چادرها بود انداختند و از تشنگي که اهل خيام مخصوصا کودکان دچار آن بودند به حالت خاصي دچار شدند زيرا متجاوز از چهل و هشت ساعت است که آب به چادرها نرسيده بود. عباس (ع) که عنوان سقاي کربلا را داشت از شدت تأسف و تأثر بر خود مي‏پيچيد و صداي ناله کودکان اختيار [ صفحه 175] از کفش مي‏ربود و بالاخره طاقت نياورد و به سيدالشهدا عرض کرد اگر اجازه فرمائي براي تحصيل آب اقدامي بکنيم و اگر موافقت کني روانه ميدان شوم شايد بتوانم به طرف فرات راهي پيدا کنم. امام (ع) فرمودند: اي عباس؛ خود من هم در اين فکر هستم و ما بايد به اتفاق در اين باره عمل نمائيم. هر دو به ميدان مي‏رويم. من به قلب لشگر هجوم مي‏برم و شيرازه و نظم آنها را دستخوش تلاطم و بي‏نظمي مي‏سازم. تو هم اي عباس با استفاده از موقعيت به طرف شريعه فرات روان شو تا شايد به آوردن مشکي آب موفق گردي... حسين (ع) خود را به قلب سپاه زد و جنگ دلاورانه را آغاز نمود و حضرت عباس نيز فرات را هدف و مقصد قرار داد. عمرسعد که از دور ناظر فعاليت آنان بود به زيرکي دريافت که نقشه آنها چيست لذا بلافاصله فرمان داد که لشگريان هر اندازه بيشتر و زيادتر و هر چه زودتر و سريع‏تر آنها را در ميان گرفته و محاصره نمايند. عباس (ع) در حالي که خيل سربازان او را احاطه و [ صفحه 176] تعقيب مي‏کرد شمشيرش را به حرکت درآورده و صف سربازان را مي‏شکافت، به سوي فرات پيش مي‏رفت و اين عبارات را با صداي بلند بر زبان مي‏راند: «اي افراد ناپاک از سر راه من دور شويد زيرا من با قلبي محکم و روشن در مقابل شما قرار گرفته‏ام. چون رعد بهاري مي‏خروشم و چون ابر بهاري بر شما شمشير وارد مي‏کنم و چون برق سوزنده بر شما مي‏تازم. من فرزند علي هستم... همان علي که زهره شير از شنيدن نامش آب مي‏گرديد و دلاوران از برخورد با او به لرزه مي‏افتادند.» ابوالفضل (ع) اين رجزها را مي‏خواند و با صداي الله‏اکبر به فرات نزديک مي‏گرديد. حمله عباس چنان سريع و همه جانبه بود که لشگريان ديوانه‏وار از سر راه او عقب مي‏نشستند و راه را براي او باز مي‏کردند. عباس سواره در حالي که مشکي در دست داشت وارد فرات گرديد... جاي تأمل و درنگ نبود. بايد سريع عمل کرد... مشک را پر از آب کرد و در روي زين مقابل خود نهاد. از شدت و سرعت عمل و با توجه به گرمي سوزنده هوا عرق [ صفحه 177] از سر و رويش مي‏ريخت... تشنگي آزارش مي‏داد... حال که مشک را از آب پر کرده و عازم مي‏باشد چه مانعي دارد که با نوشيدن چند جرعه آب. تشنگي خود را رفع کند تا با روحيه تازه‏تر به جنگ بپردازد... دو دست ابوالفضل در آب فرورفت و با دو کف پر خارج شد. لبان ملتهب عباس که نزديکي آب را حس مي‏کرد از شدت عطش به لرزه افتاده بود. کف دست بالا آمد و نزديک دهان قرار گرفت ديگر نوشيدن قطعي به نظر مي‏رسيد... ولي ناگاه رنگ عباس تغيير کرد و آب را بدون آنکه بنوشد بر زمين ريخت و سپس در حالي که عرق شرمندگي بر پيشانيش نشسته بود با خود گفت: «اي پسر علي اين تو بودي که آب را مي‏خواستي بنوشي و با آن رفع عطش کني... آيا از تو اي عباس، چنين عملي شايسته است؟.. شايسته است که حسين فرزند فاطمه تشنه باشد و تو از آب کام برگيري، شايسته است که زنان و کودکان در انتظار آب بي‏تاب باشند و تو خود را سيراب سازي - شايسته است تو قبل از آنان تشنگي را فرونشاني... هيهات.... هيهات اين کار برازنده تو اي عباس نيست». [ صفحه 178] عباس (ع) در طول زندگي خيلي شجاعت و از خودگذشتگي از خويش نشان داد - خيلي حميت و بزرگي به منصه ظهور رسانيد... ولي اگر در مقابل اين سئوال قرار بگيريم که کدام يک از اعمال آن حضرت بيش از ديگران جلب نظر کرده و در خور توجه است بدون شک بايد گفت همين جريان فرات و خودداري از نوشيدن آب. آيا براي قمر بني‏هاشم با توجه به مراتب زير اشکال و مانعي به نظر مي‏رسيد که به نوشيدن آب اقدام نمايد؟ 1 - مشک خالي را از آب پر کرده و عازم خيمه‏ها بود و با اين ترتيب نيمي از وظيفه سنگين خود را از نظر رساندن آب عملي ساخته بود. 2 - در آن موقع حضرت ابوالفضل به هيچ وجه پيش‏بيني نمي‏کرد که در اثر يک مبارزه خونين دو دست وي قطع و مشک آب سوراخ مي‏گردد و تقريبا يقين داشت که آب را به هر ترتيبي است به دست تشنگان خواهد رسانيد. 3 - اگر قدري آب مي‏نوشيد بهتر مي‏توانست به مبارزه [ صفحه 179] و جنگ ادامه دهد. 4 - اگر رفع عطش مي‏نمود نه کسي بر او ايراد مي‏گرفت و نه شخصي در آن بحبوحه، آن را جائي بازگو مي‏کرد... آري اگر قمر بني‏هاشم با توجه به نکات ذکر شده عطش خود را رفع مي‏نمود نه ايرادي شرعي داشت نه ايراد عرفي... ولي حضرت ابوالفضل طرز فکرش و طرز آموزش و پرورشش بالاتر از اين حرفها و حسابها بود. غيرت و حميت او - عزت و شرف و بلند نظري او به هيچ وجه اجازه نمي‏داد از خود رفع تشنگي نمايد در حالي که صداي تشنگي کودکان و زنان در گوشش طنين‏انداز بود و قيافه درهم فشرده آنها از بي‏آبي در مقابل چشمانش مجسم مي‏گرديد. او چون نمي‏توانست براي خود تحت هيچ عنوان ارجحيت قائل گردد لذا آبي را که تا نزديک دهان بالا برده بود با يک تصميم ناگهاني بر زمين ريخت و از نوشيدن آن خودداري کرد... با اين ترتيب عباس (ع) ديگر در شريعه فرات کاري [ صفحه 180] نداشت لذا در حالي که حامل مشک بود از ميان نخلستان که احتمال وجود دشمن کمتر مي‏رفت راه خيمه‏ها و چادرها را پيش گرفت. ولي عمرسعد که از جريان امر مطلع شده بود و مي‏دانست اگر آب به سيدالشهدا و اهل بيت برسد پيروزي سخت‏تر و ديرتر امکان‏پذير خواهد گرديد لذا عده‏اي را مأمور کرد که در پشت درختان خرما کمين کنند و او را غافل‏گير کرده و به هر نحوي است از رسيدن آب به چادرها جلوگيري نمايند. زنان و کودکان که دريافته بودند قمر بني‏هاشم براي آوردن آب رفته، در نهايت اشتياق توأم با نگراني بازگشت او را انتظار مي‏کشيدند و از طرف ديگر حضرت ابوالفضل که از ميزان تشنگي آنان آگاهي کامل داشت منتهاي عجله را در وصول به خيمه‏ها مبذول مي‏نمود... ولي ناگاه از پشت درختان شمشيري بالا رفت و با سرعت پائين آمد و با اين عمل دست راست حضرت عباس (ع) از بازو قطع گرديد... هر جنگاوري بود محققا با اين پيش‏آمد روحيه خود را از دست مي‏داد و حالت شکست به خود مي‏گرفت [ صفحه 181] آخر مگر افتادن دست شوخي است. و اگر آن را بر زخمهاي بيشماري که در بدن مبارکش وجود داشت اضافه نمائيم متوجه مي‏شويم که قمر بني‏هاشم چه وضعيتي را از لحاظ جراحات وارده تحمل مي‏فرمود... ولي جدا شدن دست نه تنها تزلزلي در روحيه ابوالفضل ايجاد نکرد بلکه برعکس او را مصمم‏تر و راسخ‏تر ساخت... بلافاصله به محض قطع شدن بازو شمشير را به دست چپ گرفت و در حالي که مشک پر از آب را در روي زين و جلوي خود گذارده بود اين اشعار را مي‏خواند و به پيشروي ادامه مي‏داد. و الله ان قطعتموا يميني‏ اني احامي ابدا عن ديني‏ و عن امام صادق اميني‏ سبط النبي الطاهر الاميني‏ يعني: شما که دست راست مرا قطع کرديد بدانيد که به خداوندي خدا سوگند با اين عمل از حمايت دين خود دست نخواهم برداشت و در پشتيباني از حسين نواده گرامي پيامبر اسلام به کمترين تأخير و تزلزلي دچار نخواهم شد» قمر بني‏هاشم اين اشعار را مي‏خواند و با دست چپش شمشير را به طرفين و جلو و عقب حرکت مي‏داد تا از ميان [ صفحه 182] سيل قشون که چون نگين انگشتر احاطه‏اش نموده بودند راهي باز کند و خود را به خيمه‏ها برساند. البته در ضمن اين جريانات حضرت امام حسين (ع) در سخت‏ترين شرائط يکه و تنها به مبارزه اشتغال داشت و در صفوف فشرده قواي عمرسعد رخنه مي‏کرد و براي کمک به برادرش فعاليت خستگي‏ناپذيري را ادامه مي‏داد. حضرت عباس (ع) به شرحي که داده شد منتهاي کوشش را به کار مي‏برد تا به هر نحوي است اهل‏بيت را از تشنگي برهاند و به همين نيت بود که با وضع واقعا اعجاب‏آوري راه خود را مي‏گشود. در همين بين ناگهان شمشير يکي ديگر از کفار که از وضعيت آشفته‏اي که قواي مخاصم در اطراف عباس (ع) ايجاد نموده بودند استفاده کرد فرود آمد و با اين عمل دست چپ آن حضرت نيز قطع گرديد.... آهي از رضايت از سينه عمرسعد و همراهان او برخاست زيرا کار را خاتمه يافته تلقي مي‏کردند. ولي چقدر در اشتباه بودند آنها ابوالفضل (ع) را خوب نمي‏شناختند... مي‏دانيد آن حضرت پس از قطع دست چپ چه کرد؟ او کاري نمود که [ صفحه 183] هم اکنون که بعد از قريب هزار و سيصد سال آن را بازگو مي‏نمائيم از اعجاب و شگفتي و عظمت روح و بزرگي عمل قمر بني‏هاشم به بهت و حيرت فرو مي‏رويم و به وضع خاصي دچار مي‏گرديم... خوب توجه کنيد و چگونگي را در مقابل چشم مجسم نمائيد... قواي خصم دور تا دور عباس (ع) را گرفته‏اند و هر کدام نهايت سعي را معمول مي‏دارند که ضربه‏ي ديگري بر پيکر او را وارد سازند خود آن حضرت نه دست چپ دارد نه دست راست که حداقل با يکي از آنها دفاع نمايد. يک فرد بدون دست در ميان دريائي از دشمن. ولي ابوالفضل هيچ به فکر خود نبود و از اينکه به قطع دو دست دچار شده کمترين اهميتي نمي‏داد زيرا تمام کوشش او، تمام وجود او براي رساندن آب مصروف مي‏گرديد و فقط به آن فکر مي‏کرد و بس... بدن خود را به روي مشک آب که در روي زين قرار داشت خم نمود به طوري که کاملا مشک در زير بدن او قرار گرفت و اين به آن جهت بود که مشک از تيررس دشمنان در امان باشد. [ صفحه 184] در همان حالت که مشک را در پناه بدن خود گرفته بود با مهميز به اسب فشار آورد تا اسب سريع‏تر پيش رود و به هر ترتيبي است آب را به تشنه لبان برساند و در همين وضعيت نيز اين رجز را با صداي بلند و غضبناکي خطاب به خويش مي‏خواند: يا نفس لا تخشي من الکفار و ابشري برحمة الغفار مع النبي سيد الاطهار قد قطعوا ببغيهم يساري‏ و قد طغوا آل البغي الکفار فاصلهم يا رب حر النار يعني: اي نفس من... اي عباس، هر چند دست چپ تو نيز قطع و بريده شده ولي هيچ ترس و بيمي به خود راه مده زيرا رحمت و آمرزش خداوندي شامل تو مي‏باشد و با پيامبر گرامي محشور خواهي گرديد. خدايا دشمنان و مخالفين دين حق عصيان نمودند و به مخالفت برخاستند خداوندا خودت آنها را به آتش جهنم بسوزان و به روسياهي دچارشان فرما. حضرت ابوالفضل (ع) به اين ترتيب و با اين بيانات به پيشروي خود ادامه مي‏داد فاصله با چادرها کمتر مي‏گرديد [ صفحه 185] و اميد رسيدن آب به تشنگان قوت مي‏گرفت. التهاب زنان و کودکان نيز که طرز پيشرفت عباس (ع) را تعقيب مي‏کردند و خود را در رسيدن به آب موفق تصور مي‏کردند زيادتر و بيشتر گرديده بود. در همين بين که همه شاهد توفيق را در آغوش مي‏ديدند ناگاه يکي از دشمنان گرز سنگيني را که در دست داشت در نهايت قوت بر سر قمر بني‏هاشم فرود آورد و اين ضربت به قدري سخت و شکننده بود که وضع خطرناکي براي علمدار کربلا ايجاد کرد ولي با وجود اينکه آخرين مقاومت عباس (ع) درهم کوفته شده بود مع هذا با همان حالت، باز تصميم داشت به هر قيمتي که ممکن است در آخرين دقايق زندگي آب را به مقصد برساند ولي افسوس... افسوس که اين امر امکان‏پذير نگرديد زيرا ناگهان تيري از چله کمان يکي از سربازان عمرسعد خارج گرديد و درست بر مشک آب فرونشست. خوردن تير به مشک همان و خالي شدن آب همان. ... با سوراخ شدن مشک، تمام اميد حضرت ابوالفضل به نااميدي تبديل گرديد و واقعا بايد گفت به همان ترتيب که آب [ صفحه 186] از مشک خارج مي‏گرديد و بر زمين مي‏ريخت به همان قسم نيز عباس (ع) به مرگ نزديک‏تر مي‏گرديد. در اين موقع دشمنان آنا از فرصت و موقعيت استفاده نموده و با يک يورش و حمله دسته‏جمعي بر او تاخته و از اسب به زير انداختند... عباس (ع) که مرگ را نزديک مي‏ديد براي آنکه حسين (ع) را که يکه و تنها در ميان دشمنان مبارزه مي‏کرد متوجه جريان نمايد فرياد برآورد: اي برادر، برادرت را درياب. سيدالشهدا با شنيدن صداي قمر بني‏هاشم سخت‏ترين و پي‏گيرترين حمله‏ها را متوجه قواي متخاصم نمود و به هر ترتيبي بود خود را به حضرت عباس (ع) که با بدني خون‏آلود و تکه‏تکه در روي زمين قرار داشت رسانيد. گويا قمر بني‏هاشم فقط انتظار آخرين ديدار برادر را داشت زيرا پس از آنکه به ديدن برادر ارجمند و گرامي خود نائل آمد چشم برهم گذارد و به درجه شهادت نائل آمد و افتخار ابدي را نصيب خود ساخت. در اين موقع بود که حضرت امام حسين نگاهي عميق به چهره خون‏آلود و زخمي برادر انداخت و سپس با لحن مخصوصي فرياد برآورد. الان [ صفحه 187] انکسر ظهري و قلت حيلتي: با کشته شدن عباس پشتم شکست و کارم به پايان رسيد: با اين ترتيب هفتاد و يکمين فصل کتاب طلائي با شهادت عباس خاتمه پذيرفت. عباس (ع) چه شرافتمندانه و شجاعانه جنگيد و چه غيرت و حميتي از خود نشان داد و در عالم برادري چه وفا به عهدي را از خويش بر جاي گذارد. او وظيفه پرچمداري - برادري - سقائي را به بهترين وجه ممکن که مافوق تصور بشر مي‏باشد ايفا نمود و در اين راه سخت‏ترين و مهيب‏ترين صدمات و لطمات را بر جان تقبل کرد براي آنکه متوجه شويد که در روز عاشورا قمر بني‏هاشم تا چه اندازه در معرض شمشير و نيزه و تير و کمان قرار داشت و تا چه حد بدنش مورد اصابت آنها قرار گرفت کافي است بدانيد حضرت امام حسين (ع) نتوانست جسد ابوالفضل را مانند ساير شهدا به خيمه و پهلوي اجساد سايرين ببرد زيرا آنقدر شمشير بر بدن وي فرورفته، آنقدر نيزه در گوشت و پوست و استخوان او جا گرفته آنقدر تير و گرز، با پيکرش [ صفحه 188] آشنا شده بود که به هيچ وجه انتقال جسد آن حضرت امکان‏پذير نبود مخصوصا آنکه دو دست مبارکش قطع و دور از بدن افتاده بود. السلام عليک ايها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله و لاميرالمؤمنين و الحسن و الحسين صل الله عليهم و سلم. السلام عليک و رحمة الله و برکاته و مغفرته و رضوانه و علي روحک و بدنک. اشهد و اشهد الله انک مضيت علي ما مضي به البدريون. سلام و درود بر تو باد اي بنده شايسته خدا که مطيع اوامر الهي و فرستاده او بودي و از اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين پيروي و تبعيت نمودي. سلام بر تو اي بنده مقرب خدا که رضا، خوشنودي و مغفرت الهي را شامل خود گردانيدي. خدا را گواه مي‏گيرم که تو با همان درجه و مقام که مخصوص شهداي جنگ بدر مي‏باشد به شهادت نائل آمدي و در رديف و هم‏پايه آنها قرار گرفتي... [ صفحه 189]