موضوع خلافت يزيد با توجه به اطلاع کاملي که عموم مردم از مشخصات اخلاقي و صفات ناپسنديده او داشته سر و صداي زيادي به راه انداخت و در شهرهاي مختلف جريانات مخالفي تکوين گرديد. کليه افراد حقيقتبين، چشم به دومين فرزند زهراي اطهر دوخته و او را مرجع و صالح براي پيشوائي مسلمين ميدانستند. در بسياري از شهرها فعاليت به نام حسين (ع) آغاز گرديد و براي خلافت وي جنبشهاي دامنهداري صورت گرفت. در بين اين شهرها بيشتر از همه در کوفه اين امر به چشم ميخورد و با تشکيل جلسات و سخنرانيها تأئيد خود را از حسين بن علي (ع) اعلام ميداشتند کار کوفيان در اين مورد به جائي رسيد که باب مکاتبه را با امام
[ صفحه 113]
آغاز کردند و هر روز عده و دستهاي از آن حضرت تقاضاي حرکت به کوفه و اقامت در آن شهر و پيشوائي و رهبري مردم را بر ضد خليفه خواستار ميشدند ولي حضرت جواب صريح و مثبتي اعلام نميکردند. طرفداران سيدالشهدا در کوفه براي اينکه به اين امر قطعيت دهند در منزل سلمان بن صرد خزاعي جمع شدند و در اين باره به گفت و گو و مذاکره پرداختند. سلمان بن صرد که گويا از اخلاق و عدم ثبات عقيده کوفيان آگاه بود به حاضرين گفت: قبل از هر چيز، درست و عميقانه فکر کنيد، اگر واقعا در پاري فرزند فاطمه ثابت قدم هستيد و قلبا مصمم به اين کار ميباشيد و حاضريد در راه او با لشگريان يزيد مصاف دهيد او را به آمدن کوفه دعوت نمائيد و اگر واقعا چنين قوه و چنين قدرتي را در خويشتن سراغ نداريد بيهوده حسين را به اين شهر نکشانيد و اغفال نکنيد. خوب بينديشيد و سپس اظهار عقيده بنمائيد...
حاضرين يک دل و يک زبان گفتند ما از صميم قلب و با تمام وجود به حسين ارادت ميورزيم و در راهش فداکاري و جانبازي ميکنيم. و در نتيجه نامه خدمت اباعبدالله الحسين
[ صفحه 114]
عرضه داشتند که خلاصهي آن به شرح زير است:
«اي حسين بن علي در حال حاضر عالم اسلام به خصوص ما کوفيان کسي را نداريم که در مقام امامت و مرجعيت قرار گيرد. نزد ما و به شهر کوفه عزيمت فرما، باشد قادر متعال ما را در پيروي از حق و حقيقت موفق بدارد. با آنکه نعمان بن بشير والي کوفه است ولي ما نه در اعياد از او ديدن ميکنيم و نه در نماز جماعت به او اقتدا مينمائيم و اگر مطمئن باشيم دعوت ما را مبني بر آمدن به کوفه اجابت خواهي فرمود والي کوفه را اخراج خواهيم ساخت»
اين نامه که به امضاي حاضرين و معتمدين شهر رسيده بود براي سيدالشهدا که از مدينه به مکه مسافرت و در اين شهر اقامت داشتند فرستاده شد. بعد از اين نامه، نامهها و طومارهاي ديگري در همين زمينه تهيه و تکميل گرديده و براي حضرت ارسال شد و به طوري که در صفحات تاريخ منعکس ميباشد فقط در عرض دو روز 150 دعوتنامه براي حسين بن علي (ع) فرستاده شد و اگر در نظر بياوريم که روزهاي بعد نيز نوشتن نامه ادامه داشت آن وقت درمييابيم
[ صفحه 115]
که تعداد آنها چه رقم زيادي را تشکيل ميداد و به همين جهت است وقتي که سيدالشهدا (ع) با کاروان از مکه حرکت فرمود دو گوني و يا دو خورجين که مملو از نامههاي کوفيان بود همراه داشتند.
ولي امام (ع) با آنکه تعداد دعوتنامهها از شمارش خارج بود معذالک اصلح دانستند که قبلا براي آگاهي از واقعيت امر و اطلاع از ميزان عقيدت و ايستادگي کوفيان نمايندهاي به آن شهر اعزام دارند و براي اينکار مسلم بن عقيل پسرعم خود را انتخاب فرمودند و وي را با نامه که خطاب به اهالي کوفه بود اعزام داشتند.
در اين ضمن بين حضرت امام حسين (ع) با اهالي بصره که بزرگانش مانند اهالي کوفه به خاندان رسالت ارادت ميورزيدند نيز مکاتباتي انجام گرفت و در جلسهاي که با حضور معتمدان و رؤساي قبايل تشکيل گرديد آمادگي خود را براي مبارزه به نفع سيدالشهدا (ع) اعلام نمودند.
يزيد که توسط عمال و جاسوسان خويش از جريان امر يعني حرکت امام حسين (ع) از مدينه به مکه و بعد
[ صفحه 116]
دعوت کوفيان و موافقت اهالي بصره باخبر گرديد سخت ناراحت شد و با مشورتي که با اطرافيان خود به عمل آورد تصميم گرفتند به هر نحوي است از حسين (ع) براي يزيد در مکه بيعت بگيرند و براي اين منظور دستوراتي صادر گرديد و طبق همين امر عمال يزيد در مکه منتهاي فعاليت را شروع کردند تا شايد بتوان به گرفتن بيعت موفق شوند.
حضرت چون از اين امر آگاهي يافتند و متوجه بودند که به طور حتم اقامت وجود مبارکش در مکه و استنکاف از بيعت کار را به جاهاي باريک ميکشاند و ممکن است فرستادگان يزيد حرمت خانه خدا را نگاه نداشته و به خونريزي دست بزنند لذا با توجه به دعوتنامههاي کوفيان مصمم شدند براي احتراز از هرگونه خونريزي و تصادمات شديد و به احترام خانه خدا، از مکه خارج شوند مضافا اينکه نامهاي از مسلم دريافت داشته بودند که طي آن به عرض امام رسانيده شده بود که اهالي بالاجتماع با وي به نمايندگي حضرت امام حسين بيعت کردهاند.
[ صفحه 117]
کاروان حسيني آماده گرديد. محملها و هودجها که به بانوان گرامي خاندان رسالت اختصاص داشت حاضر شد، سرپرستي و نگهداري کاروان از طرف امام حسين (ع) به حضرت ابوالفضل که بعد از سيدالشهداء رشيدترين و شجاعترين فرد خانواده وحي محسوب ميگرديد تفويض شد.
قمر بنيهاشم در نهايت دقت تمام نکات مربوط به حرکت کاروان - احتياجات و لوازم بين راه را در مدنظر داشت و از هيچ چيزي فروگذار نمي کرد. قبل از حرکت به زيارت و طواف خانه خدا رفتند و در روز هشتم ذيالحجه از مکه خارج شدند و در راهي گام برداشتند که در پايان افتخار ابدي را نصيب خود کردند و سعادت و درود و تهنيت دائمي را به خويشتن تخصيص دادند... وه چه کارواني.. و چه هدفي... اين کاروان ميرفت تا در قلب کوفه، جاي گيرد و با کمک و همراهي آنان اسلام را از يزيد و اعوان و انصارش خلاصي بخشد.... اين کاروان ميرفت تا دست اهالي کوفه را که به استناد صدها نامه و طومار به سوي حسين (ع)
[ صفحه 118]
دراز بود بفشارد و در راه هدف مقدسي که در پيش بود گام بردارد.... اين کاروان ميرفت تا بگويد اي کوفيان به سوي شما آمديم و دعوت شما را قبول کرديم تا در معيت هم به افراد نالايق اموي اجازه حکومت ندهيم...
آري کاروان حسيني با اين افکار و با اين اميال راه ميپيمود و در حالي که حضرت ابوالفضل وظايف سرپرستي کاروان را به نحو شايسته انجام ميداد به سوي مقصد پيش ميرفت... ولي افسوس و صد افسوس.،. زيرا در حالي که اين کاروان مقدس که گراميترين و محترمترين افراد را دربرداشت در حرکت بود در همان حال، کوفيان که آن همه کتبا، شفاها و حتي حضورا با سوگندهاي مؤکد، خود را براي فداکاري در راه امام حاضر و آماده دانسته بودند و با آن اشتياق و استقبال از مسلم بن عقيل نمايندهي حسين (ع) پيشواز نموده و با وي دست بيعت داده بودند يک باره در اثر تهديد ابنزياد والي جديد کوفه چنان ميدان را خالي کردند و چنان سوگندها - وعدهها - دعوتنامهها و امضاهاي خود را فراموش نمودند که گويا اصلا نه حسيني در بين
[ صفحه 119]
بود و نه دعوتنامه و نه مسلم بن عقيل. و اين کنارهگيري و فراموشي به جائي رسيد که مسلم بن عقيل به فجيعترين وضعي کشته شد و هيچ يک از آنها دم برنياورد و اعتراضي ننمود...
حسين در معيت کاروان بيخبر از سرنوشت مسلم، با شتابزدگي طي طريق مينمودند تا زودتر به شهر کوفه وارد شوند ولي در نقطهاي به نام ثعلبيه اين اشتياق و عجله، جاي خود را به افسردگي و رکود واگذار کرد و کارواني که با يک دنيا اميد و آرزو کوفه را مقصد خود قرار داده بود دچار يأس و نااميدي خاصي گرديد. ميدانيد چرا؟ براي اينکه در اين نقطه بود که جريان خيانت کوفيان و کشته شدن مسلم بن عقيل به اطلاع حضرت رسيد و کاروانيان از ماجراي امر باخبر شدند و سکوت غمانگيزي بر کاروانيان مستولي گرديد.
بازگشت به مکه با وضع موجود امکانپذير نبود، حرکت به سوي کوفه منطقي به نظر نميرسيد و ناچار کاروان در مسير ديگري به پيشرفت خود ادامه داد.
[ صفحه 120]
در ضمن اين جريانات ابنزياد والي کوفه که منظور اصلياش دست يافتن بر امام و گرفتن بيعت و در نتيجه دريافت پاداش از يزيد بود قشون خود را به دستههاي مختلف تقسيم کرد و در کليه راههائي که به کوفه منتهي ميگرديد در حرکت درآورد و به رؤساي آنها دستور داد در صورت مشاهده کاروان حسيني به هر نحوي است آن را متوقف و به کوفه نزد ابنزياد بازگردانند.
بايد در نظر داشت هنگام حرکت کاروان از مکه، آذوقه و آب با توجه به فاصله بين مکه تا کوفه و نقاط و مراکز آبادي بين اين دو شهر تهيه و تأمين شده بود ولي بعد که با پيشآمد جريان قتل مسلم، حرکت به سوي کوفه منتفي گرديد و در جادههاي سوزان و بدون آب و علف و تقريبا دور از آبادي قدم برميداشتند کار ارتزاق و اعاشه مشکل گرديد و وظيفه قمر بنيهاشم مشکلتر. چون همو بود که اين مسئوليت را به عهده داشت و ميبايستي براي رفع آن اقدام نمايد.
حضرت عباس (ع) به منظور جلوگيري از ناراحتي کاروانيان به ويژه بانوان و کودکان با کسب اجازه از اباعبدالله
[ صفحه 121]
مسير کاروان را طوري تعيين ميکرد تا حتيالمقدور از نقاطي که امکان آبادي مخصوصا وجود آب در آن ميرفت عبور نمايند.
ضمن همين مسافرت بود که نزديک ظهر طلايه لشگري هويدا شد و حر، با لشکريان در مقابل امام قرار گرفتند و ادامه حرکت کاروان را متوقف ساختند چون با مذاکراتي که به عمل آمد ادامه مسافرت ممکن نگرديد و از طرفي ظهر و هنگام نماز بود لذا بحر فرمودند. اي حر اکنون موقع نماز است ما با همراهان خود فريضه را انجام ميدهيم و تو نيز با لشگريانت نماز بخوان. تا بعد ببينيم چه پيش خواهد آمد.
حر که اصولا فرد نيک فطرتي بود عرض کرد: اي حسين، چرا ما جدا نماز بگذاريم... من و لشگريان همه به شما اقتدا ميکنيم و پشت سر تو فريضه را انجام ميدهيم و چنين کردند. و اين امر نمودار کاملي از طرز فکر و نيات باطني حر بود.
بعد از نماز حضرت، حر را احضار فرمودند و اظهار
[ صفحه 122]
داشتند اي حر سد راه ما نشو و بگذار به راه خود برويم و دنبال کار خود باشيم.
حر، جواب داد: يا حسين دستور داريم هر کجا شما را ديديم از ادامه مسافرت کاروان جلوگيري نمائيم و براي بيعت نزد ابنزياد به کوفه بريم. سيدالشهدا فرمودند: به کوفه رفتن و بيعت نمودن از محالات است در اين باب کمترين کلمهاي بر زبان نران.
حر گفت: با خودداري از اين عمل، جنگ را آغاز ميکنيد و به علت کسري نفرات کشته ميشويد...
از اين گفته حر، حضرت ناراحت شدند و فرمودند ما را از کشته شدن و مرگ ميترساني.... و سپس در حالي که غضبناک بودند اين اشعار را خواندند.
سامضي و ما بالموت عار علي الفتي
اذا مانوي خيرا و جاهدا مسلما
و آسي الرجال الصالحين به نفسه
و خالف مثبورا و فارق مجرما
[ صفحه 123]
فان عشت الم اندم و ان مت لم الم
کفي بک ذلا ان تعيش و ترغما
يعني: «من به زودي به سوي مرگ ميروم و آن را استقبال ميکنم زيرا کشته شدن و بدرود زندگي گفتن براي کسي که به اسلام گرويده باشد و به اشخاص نيکوکار خدمت نموده و از افراد بدکار و ناشايست دوري گزيند عار و ننگ نيست.
در اين راه و در اين طريق اگر زنده ماندم دچار ندامت نميگردم و اگر به سراي باقي شتافتم دچار سرزنش نميشوم زيرا اشخاصي به سرزنش مبتلا ميگردند که حاضر هستند همه گونه ناملايمات را تحمل کنند ولي زنده بمانند....
آري ننگ بر چنين افرادي است...»
حر بعد از شنيدن اين ابيات و تصميم امام، ديگر صحبتي ننمود و کاروان را در حرکت آزاد گذارد ولي با لشگريانش در معيت آنان بود و خط سير آنها را تعقيب ميکرد از اين نقطه به آن نقطه.. از اين آبادي به آن آبادي گذر ميکردند تا اينکه بالاخره به سرزميني به نام کربلا رسيدند و امام دستور توقف و اقامت را به اباالفضل صادر کردند و اين درست برابر با دوم محرم سال 61 هجري بود و اگر تاريخ حرکت
[ صفحه 124]
از مکه را که هشتم ذي الحجه بود به ياد آوريم متوجه ميشويم که کاروان حسيني از مکه تا روزي که به کربلا رسيد در حدود 24 روز در بيانها و خارج از شهرها طي طريق مينموده است.
[ صفحه 125]
|