عثمان در دوران خلافت خويش اشتباهات و خطاهاي زياد و جبرانناپذيري مرتکب گرديد که اثرات نامطلوب آن در صفحات تاريخ ثبت و ضبط ميباشد ولي موضوعي که بيش از همه در سرنوشت و سير واقعي اسلام مؤثر واقع گرديد و خسران عجيبي به بار آورد تأييدي بود که از معاويه و حکومت وي در شام به عمل آورد و خدا داناست همين امر که در بدو امر شايد کوچک و جزئي و غير مهم به نظر ميرسيد چه تفرقهها چه کشمکشها چه دستهبنديها و چه انشعاباتي و چه خونريزيهائي به بار آورد که قلم از ذکر آن و نتايج شوم آن عاجز ميباشد و اگر بگوئيم شهادت مولاي متقيان مسموم شدن حضرت امام حسن (ع) و همچنين بوجود آمدن واقعه کربلا در اثر
[ صفحه 90]
همين امر به ظاهر جزئي و ساده صورت عمل پذيرفته نه تنها سخني گزاف نگفتهايم بلکه حقيقت انکارناپذيري را متذکر شدهايم. اگر تأييدات بيجاي عثمان از حکومت شام صورت نميگرفت و دست معاويه براي اعمال قدرت و استحکام پايههاي حکومت باز گذارده نميشد چه موقع جنگهاي علي (ع) و معاويه عملي ميشد و کجا حضرت امام حسن مصالحه با معاويه را از نظر رعايت اسلام قبول ميفرمود و کي معاويه آن قدر جرأت پيدا ميکرد تا فرزند ناشايست خود يعني يزيد را به عنوان خليفه برگزيند و در نتيجه خونهاي مقدسي از خاندان رسالت، صحراي کربلا را گلگون سازد!؟
در زمان خلافت ابوبکر و عمر که خود را مقيد به انجام احکام ديني ميدانستند افراد و اشخاصي مانند ابوسفيان و معاويه اجازه اظهار وجود پيدا نميکردند ولي خلافت عثمان (با آن ترتيبي که همه آگاهيم که چگونه به وي تفويض گرديد) ميدان فعاليت را براي آنها باز کرد زيرا عثمان علاوه بر آنکه از آنها بود اصولا فرد مقتدري به شمار نميرفت و تحتتأثير اقربا و خويشان خود قرار ميگرفت.
[ صفحه 91]
براي آن که به خوبي آگاه شويم که خلافت عثمان تا چه حد و تا چه اندازه براي ابوسفيان و معاويه باعث خوشنودي گرديد به يک نکته تاريخي اشاره ميکنيم:...
البته همه کم و بيش از مخالفتهاي سرسخت و پيگير ابوسفيان با پيامبر گرامي آگاهي دارند و ميدانند حتي اسلام آوردن وي در روز فتح مکه بيش از ظاهر امر چيزي ديگري نبود و واقعيت نداشت. در جنگ احد که بين کفار و مسلمين واقع گرديد ابوسفيان در لشگر کفار فعاليت ميکرد. در اين غزوه که از غزوات معروف اسلام است حضرت حمزه عم پيغمبر اکرم به شهادت رسيد و ابوسفيان و لشگريان از اين امر بسي خوشنود گرديدند ولي زن ابوسفيان يعني هند که کينه عجيبي به مسلمين داشت چون به اين امر يعني فقط کشته شدن حضرت حمزه دلش راضي نبود به هر ترتيبي بود بر جنازه حمزه دست يافت، شکم او را شکافت و جگر او را بيرون آورد و براي خوردن در دهان گذارد که البته به جويدن آن موفق نگرديد که در اثر اين عمل شنيع و تنفرآور بعدها به هند جگرخوار معروف گشت. از اين جريان درمييابيد که تا چه حد
[ صفحه 92]
ابوسفيان و خانواده وي در مخالفت با خاندان رسالت پابرجا بوده و همواره در اين فکر بودند که از نظر خود حکومت و فرمانروائي را از خانواده وحي خارج کنند. نکته تاريخي که به آن اشاره ميشد در اينجاست... وقتي عثمان به خلافت رسيد ابوسفيان که او را از خود ميدانست شتابان به نحوي که از کينه باطني و شديد وي حکايت ميکرد به سر قبر حمزه رفت و در حالي که با پاي، بر آن ميکوبيد فرياد برآورد
«هان، اي حمزه برخيز و سر از خاک بردار، آن حکومت که بر سر آن با ما جنگ ميکردي با خلافت عثمان مجددا به ما برگشت و بدست ما افتاد...»
حال شما اي خواننده عزيز با توجه به مطالب فوق که يک واقعهي تاريخي و حقيقي است ميتوانيد درک کنيد که امويان يعني ابوسفيان و معاويه تا چه حد با خلافت عثمان خود را در انجام هدفهاي باطني که در واقع در دست گرفتن خلافت و حکومت بود. موفق و مؤيد مشاهده ميکردند.
کشته شدن عثمان که از سهلانگاري و ارجاع مشاغل حساس به افراد نالايق سرچشمه ميگرفت و همچنين خلافت حضرت امير (ع) وضع کار را براي معاويه دگرگون ساخت.
[ صفحه 93]
مولاي متقيان کسي نبود که اجازه دهد فرد متجاوز و رياکاري چون معاويه بر مسلمانان به عنوان نماينده خليفه حکومت نمايد و به همين جهت به عزل او فرمان داد و در نتيجه کشمکشهاي زياد و جنگهاي متعددي به وقوع پيوست.
با شهادت حضرت امير، تنها سدي که فرا راه معاويه قرار داشت حضرت امام حسن (ع) يعني دومين امام بزرگوار و عزيز ما بود که معاويه براي شکستن اين سد به هر طريقي متوسل گرديد. جنگهاي زيادي بين طرفين صورت گرفت و سرانجام کار با شرائطي خاص به مصالحه کشيده شد. بعد از اين مصالحه، معاويه با آنکه توانست قدرت و نفوذ خود را گسترش بدهد معذالک وجود حضرت امام حسن را براي خود خطرناک تشخيص داد و سرانجام به طوري که در تواريخ مسطور داشت در اثر تحريک و دسيسهبازي، آن حضرت را مسموم و شهيد نمود.
از اين تاريخ به بعد معاويه خود را فعال ما يشاء تصور کرد و شروع به يک سلسله کارهاي ننگين و نفرتآوري نمود که غالبا از طرف کسان نزديک خود، مورد انتقاد قرار گرفت
[ صفحه 94]
که در سرلوحه آن اعمال شرمآور، بدو ناسزا گفتن به حضرت علي عليهالسلام و خانواده گرامي آن حضرت بود.
بسياري از رجال و سرشناسان آن زمان او را از اين کار منع کرده و وي را از اين عمل ناشايست نهي مينمودند ولي در قبال اين تذکرات شدت عمل زيادتري به خرج ميداد به دوستان مولا وعده مقام و جاه ميداد تا علي را دشنام گويند و يا آنها را مورد تطميع قرار ميداد تا داماد پيامبر اکرم را به بدي ياد کنند و اگر با اين دو کار راضي نميشدند آنها را تحت شکنجه قرار ميداد. ولي تمام اين اعمال نتوانست کمترين تغييري در عقيده محبان و دوستان واقعي حضرت امير ايجاد کند و بسياري از آنها در اين راه دچار خطرات جاني و مالي گرديدند ولي به دوستي مولا چون کوه استوار و پابرجا باقي ماندند.
راجع به مخالفت رجال صدر اسلام با معاويه در مورد حضرت علي زياد خوانده و شنيدهايد ولي در مورد افراد عادي که جزو طبقات پائين بودند کمتر ملاحظه نمودهايد. مخالفت افراد معروف و مشهور و سرشناس به علت قدرت و نفوذي که
[ صفحه 95]
دارا بودند به اندازه مخالفت افراد عادي با دستگاه معاويه عجيب به نظر نميرسد زيرا واقعا زهره شير ميخواهد که فيالمثل چوپاني - زن ريسمان بافي به حمايت از علي (ع) علنا با معاويه به مناقشه بپردازد.
يکي از سالهائي که معاويه به عنوان حج عازم مکه گرديد استفسار نمود که آيا علي در اين نواحي داراي طرفداراني هست؟ در جوابش اظهار شد بسياري از مردم به داماد خاتم النبيين معتقد بوده و ارادت ميورزند ولي زني به نام «دارميه» بيشتر و زيادتر حرارت به خرج ميدهد.
معاويه که از اين امر دچار تعجب شده بود دستور داد او را به حضورش بياورند. زن که دوشيدن شير از گوسفند پيشهاش بود بدون آن که بيم و هراس به خود راه بدهد نزد معاويه حاضر گرديد. معاويه براي آن که او را کاملا دچار وحشت ساخته باشد در حالي که خود را خشمگين و غضبناک نشان ميداد گفت: ميداني تو را چرا احضار کردهام؟
دارميه جواب داد اگر خليفه بگويد آگاه خواهم شد
معاويه گفت: براي آن تو را خواستهام تا بپرسم به چه
[ صفحه 96]
علت علي را دوست داري و به او ارادت ميورزي و در نتيجه به من به چشم خصومت نگاه ميکني؟...
پس از اين سؤال چشمهاي تمام حضار متوجه دهان زن شده تا ببينند چه جواب ميدهد و آيا جرئت ميکند باز از علي (ع) به نيکي ياد نمايد.
زن اظهار داشت: آيا در گرفتن جواب از من مصر هستيد و آيا نميشويد در اين مقوله صحبتي نگردد؟
معاويه جواب داد: فکر ميکني پس من تو را بيخودي اينجا آوردهام... بايد بلافاصله جواب سئوال را بدهي.
دارميه پاسخ داد: اي معاويه حال که مرا مجبور به اعلام نظريهام ميکني بايد بگويم علي را از آن جهت از جان و دل دوست دارم که به همه افراد مسلمان به يک چشم نگاه ميکرد و هيچگاه تبعيض بين مردم را روا نداشت. علي مستمندان را دوست داشت و احکام خدا و قرآن را کاملا اجرا ميکرد از بيتالمال به نفع شخص خود و خانواده، استفاده نمينمود. ولي تو را اي معاويه از آن روي دشمن ميدانم که با کسي که از هر جهت از تو اولاتر و والاتر بود بر سر
[ صفحه 97]
خلافت به جنگ پرداختي و در نتيجه باعث خونريزي زيادي گرديدي و بين مسلمين نفاق و دوئيت ايجاد کردي و در کارها نفع خويش و خانواده خويش و اطرافيان خويش را در نظر داري نه صلاح مسلمين را.
معاويه چون اين صراحت لهجه را ديد سخت ناراحت گرديد و چون نميتوانست در قبال گفتههاي حقيقي وي اظهاري بنمايد ناچار دارميه را به تمسخر گرفت و گفت براي همين حرفهاست که شکم تو آن اندازه بزرگ است (دارميه زني چاق و شکمي بزرگ داشت)
دارميه که از بزرگي شکم هند، زن ابوسفيان و مادر معاويه آگاهي داشت بلافاصله گفت: مردم عربستان همه از نظر بزرگي شکم به هنده که مادر توست مثل ميزنند نه به من...
معاويه که ديد ادامه اين بحث دارد به جاهاي باريک ميکشد لذا فورا مجراي سخن را تغيير داد و پرسيد اي دارميه آيا شخصا علي را ديده بودي؟ دارميه جواب داد: آري به خدا سوگند به فيض ملاقات او نائل آمدهام.
[ صفحه 98]
معاويه مجددا پرسيد: خلافت او را چگونه ديدي؟
زن پاسخ داد: او هيچ وقت به خلافت بر مسلمين مغرور نگرديد و جاه و مقام و زر و زيور دنيا او را فريفته نساخت. به خدا سوگند با بيان خويش زنگ دل ما را بزد و دو حالتي روحاني به ما ميبخشيد.
معاويه گفت: اي دارميه راست گفتي علي چنين بود حال اگر از من چيزي ميخواهي بگو: چون تصميم دارم حاجت تو را برآورده سازم. دارميه که زني زيرک و باهوش بود و ميدانست که معاويه باطنا قصد تطميع او را دارد جواب داد اي معاويه من از تو صد شتر سرخ موي که ساربان هم داشته باشد ميخواهم...
معاويه که منظور خود را که تطميع زن بود انجام يافته تلقي ميکرد فرمان داد فورا حاجت و خواسته او را اجابت نمايند و شتران را به او بدهند. دارميه در حالي که تبسمي بر لب داشت گفت اي معاويه اين شترها را من به يک شرط ميپذيرم.
معاويه پرسيد شرط تو چيست اي دارميه؟
[ صفحه 99]
زن جواب داد: به اين شرط شترها را قبول ميکنم که تو تصور آن را به خاطر نگذراني که در اثر اين بخشش ارادتم به مولاي متقيان کاهش يابد و يا تزلزلي در آن ايجاد گردد. خير... بلکه اين امر، محبت مرا به علي دو چندان کرد...
معاويه در حالي که دچار تعجب شده بود گفت من به تو بخشش ميکنم و حاجت تو را برآورده ميسازم آن وقت علاقهات به علي زيادتر ميگردد.؟ دارميه گفت: اي خليفه تو خود انصاف بده اگر من جزو طرفداران تو بودم... آيا مرا احضار ميکردي. مسلما... نه، ولي چون محبت علي را در دل داشتم تو براي چگونگي امر، مرا احضار کردي و در اثر گفت و شنود و مذاکره فيما بين به دريافت صد شتر نائل گرديدم... پس اين هم در نتيجه محبت به خاندان رسالت و مولاي متقيان بود. پس بايد بيش از پيش به آن وجود عزيز ارادت ورزم.
معاويه که از اين حاضر جوابي دارميه خندهاش گرفته بود گفت اي زن اگر سؤالي از تو بنمايم از روي حقيقت پاسخ ميدهي؟.
[ صفحه 100]
دارميه گفت: مطمئن باشيد که جواب من از روي واقعيت خواهد بود.
معاويه گفت: بگو بدانم اگر چنين خواهشي يعني تقاضاي صد شتر را از علي در زمان حياتش ميکردي آيا به تو ميداد؟
دارميه پاسخ داد: ابدا... علي چنين کاري نميکرد. ميداني چرا...؟ براي اين که آن حضرت هيچگاه اسراف و تبذير نمينمود و صد شتر که سهل است او حتي به اندازه تار موئي از بيتالمال مسلمين به کسي نميبخشيد و در مال مسلمين بيهوده دخل و تصرف نميکرد. کار علي برخلاف رويه تو روي حساب و کتاب بود نه روي اميال شخصي...،
معاويه در حالي که از شجاعت و فصاحت آن زن دچار حيرت شده بود عزم رفتن نمود و در حالي که از دارميه دور ميگرديد به اطرافيان خود گفت زن عجيبي است... نظير او را کمتر ديدهام.
يکي از شرايط صلح بين امام حسن (ع) و معاويه اين بود که معاويه
[ صفحه 101]
پس از خود، انتخاب خليفه را به شوراي مسلمين واگذار نمايد ولي معاويه پس از مسموم شدن دومين امام بزرگوار ما، آن را ناديده انگاشت و براي وليعهدي يزيد به عنوان جانشين خود با کمک اطرافيان شروع به فعاليت کرد.
البته در بدو امر، ميبايستي افکار مردم را براي چنين موضوعي آماده نمايند زيرا جامعه مسلمان آن روز نميتوانست حکومت فردي چون يزيد را که به انواع فسق و فجور آلوده بود بر خود تحمل نمايد. معاويه براي اين امر تبليغات مخفيانه و زيرکانه را شروع کرد و جهت آن که اين موضوع در يک مجمع عمومي مطرح گردد و مردم تصور نمايند که پيدايش اين نظريه جنبه افکار عمومي دارد و اصولا فکر جانشيني يزيد را موضوعي عنوان شده از جانب مردم بدانند با تمهيد و مقدمهچيني در يک جلسه که مردم ولايات در آن گرد آمده بودند و معاويه و يزيد نيز حضور داشتند موضوعات مختلفي را مطرح کردند و در ضمن آن، بحث را به معاويه و چگونگي جهان اسلام بعد از وي کشانيدند در بين اين مکالمات فردي به نام يزيد بن مقفع
[ صفحه 102]
از جاي برخاست و فرياد برآورد: بر سر چه موضوعات حل شده صحبت مينمائيد و در حالي که اشاره به معاويه مينمود گفت اين خليفه و اميرالمؤمنين است و اگر معاويه زندگي را بدرود گفت اميرالمؤمنين اين خواهد بود (و اشاره به يزيد کرد)... و هر کس با اين گفتهها مخالفت نمايد سر و کارش با اين ميباشد و با اداي اين جمله، شمشير خود را به حاضرين نشان داد...
معاويه فرياد کرد: ابنمقفع بنشين تو واقعا خطيب و ناطق بينظيري هستي...
و با اين ترتيب براي اولين بار به شرح فوق الذکر وليعهدي يزيد در يک مجمع عمومي مطرح گرديد و از فرداي آن روز صحبتها و مذاکرات اين جلسه با آب و تاب زيادتر و با شاخ و برگهاي بيشتر به وسيله عمال و حکام معاويه در شهرها و محلات بازگو گرديد و بلافاصله گرفتن بيعت براي يزيد آغاز شد. اول در شام اين امر صورت عمل به خود گرفت و سپس در شهرهاي ديگر اين کار ادامه يافت. هر جا ميشد با وعده مقام و پست و هر جا اقتضا ميکرد با تهديد
[ صفحه 103]
و جبر و زور از مردم بيعت ميگرفتند. البته عدهاي نيز که از مکنونات قلبي و نيات شوم معاويه و عدم صلاحيت يزيد آگاه بودند و اصولا آن را مغاير و خلاف مواد صلحنامه حضرت امام حسن (ع) ميدانستند مخالفت خود را آغاز کردند که در پيشاپيش آنها خاندان رسالت و تعدادي از صحابه بودند که در رأس آنها نيز حضرت امام حسين (ع) وجود داشت و به شدت با اين امر مخالفت کردند و با تمام فشارهائي که به کار رفت بر اين امر صحه نگذاردند.
معاويه چون زيرک و با سياست بود دريافت که اگر در مورد بيعت با يزيد بيش از اين امام حسين (ع) را در فشار بگذارد دچار عکسالعمل شديدي ميشود که تمام رشته او پاره خواهد گرديد لذا درباره آن وجود عزيز و خانواده رسالت راه مسالمت و مماشات پيش گرفت و تا هنگامي که زنده بود در اين باره اقدامي به عمل نياورد.
در سال 60 هجري بالاخره عمر معاويه به سر رسيد و در آخرين لحظات زندگي برنامه کار حکومت فرزندش يزيد
[ صفحه 104]
را که با آن همه فعاليت و دسيسه و صرف پول براي او پيريزي نموده بود تعيين کرد و ضمن آن به وي يادآور گرديد که در دوران حکومت خود از چهار نفر ملاحظه نما و به غير از آنها از کسي بيمي به دل راه مده و ايشان عبارتند از حسين بن علي - عبدالله بن عمر - عبدالله بن زبير و عبدالرحمن بن ابيبکر. اما عبدالله بن عمر که همواره مشغول عبادت است چون متوجه شود که همه با تو بيعت نمودهاند او نيز بيعت را گردن خواهد نهاد. عبدالله بن ابيبکر به زندگي مرفه علاقه وافري دارد و هر چه ساير صحابه انجام دهند او نيز از رويه آنها پيروي خواهد کرد. ليکن عبدالله بن زبير چون مردي مکار و مانند روباه ميباشد سخت مواظب او باش زيرا از هر فرصتي که به دست آورد به ضد تو و بر عليه تو استفاده خواهد کرد. اما در خصوص امام حسين تصور نميکنم به خلافت تو تن در دهد و اگر کار تو با او به جنگ انجاميد و احيانا بر او چيره شدي از او درگذر و او را آزاد بگذار.
[ صفحه 105]
|