يزيد ناپاک مردي است که در سال 25 يا 26 هجري بر «شجره ملعونه» روئيده و در شب 14 ربيع الاول سال 64 هجري از گور خود به دوزخ آخرت درافتاده است. با اين ترتيب 38 سال يا 39 سال زيسته و
[ صفحه 98]
ميگويند در محلي به نام «حوارين» به گور رفته است.
مادر يزيد «ميسون دختر بجدل کلبي» است که با غلام پدرش، عشق ميورزيد و با او همبستر ميشد و محصول اين زناکاري «يزيد» بود که بنا به قاعده الولد للفراش او را به معاويه نسبت دادند و يزيد بيپدر را صاحب پدر کردند.
يزيد، در دربار معاويه که همهي امکانات فسق و فجور برايش فراهم بود، به سگ بازي، قمار، جمعآوري ميمون و نوشيدن شراب، اشتغال داشت.
درباره عشقبازيهاي او نوشتهاند: معاويه پسرش يزيد را با لشکري براي فتح بلاد روم گسيل داشت، وقتي سپاه به «غذقذونه» رسيد، فرود آمدند و يزيد در دير «مران» با زني به نام امکلثوم به عياشي پرداخت.
بر اثر بدي هوا و شيوع بيماري آبله، سپاهيان مريض شدند و مانند برگ خزان به زمين ريخته و ميمردند، از اين رو به يزيد، اصرار کردند که هر چه زودتر از آن محل، کوچ کنند، ولي او در پاسخ اين اشعار را سرود.
مرا چه باک که تمام لشکر اسلام از بيماري آبله و تب مردند! من اکنون در دير مران بر متکاهاي قو، تکيه دارم و امکلثوم را در آغوش ميفشارم. [1] .
يزيد، بعد از قتل امام حسين عليهالسلام که خود را پيروز ميديد و تصور ميکرد با قتل سالار شهيدان که به وسيله ابنزياد انجام داده، پايههاي حکومت خود را محکم ساخته، بساط شرابخواري گسترد و در حالي که «ابنزياد» را به کنار خود نشانيده و وي را ميستود، اين اشعار را سرود.
اي ساقي از آن شراب که استخوانها را نرم ميکند به من بنوشان
[ صفحه 99]
سپس اين فاسق - ابنزياد - را به جامي سيراب کن
همان کسي که امين کار من است و به دست او خلافت من استوار شد. [2] .
يزيد افتخار ميکرد که ابنزياد فاسق، امين کار اوست و با فسق و فجوري وي حکومتش مستحکم گشته است! از اينجا، ميتوان پي برد که يزيد و فرمانداران او، چه نوع مردماني بوده و با چه صفاتي، بر ملت مسلمان حکم ميراندهاند! و آنان را که روزي در راه راست بودهاند به چه راهي ميبردهاند!
يزيد، حتي به اندازه پدرش ظاهر دين را حفظ نميکرد، و علني به کفر خود افتخار مينمود و بر مشرکاني که در جنگ بدر به جهنم خدا پيوستند، افسوس ميخورد و خود را انتقام گيرنده آنان ميشمرد. مثلا بعد از واقعه کربلا و شهادت ابا عبدالله عليهالسلام چنين سرود:
پدرانم که به بدر از خزرج
نالهها از دم شمشير شنيد
کاش بودند و بگفتندي شاد
دست تو درد مبيناد يزيد
آنقدر سرو از آنان کشتم
تا که با بدر برابر گرديد
بازي هاشم و ملک است و جز اين
خبري نامد و وحيي نرسد
نيم از خندف اگر نستانم
کينهام زآل نبي بيترديد [3] .
[ صفحه 100]
چنين ناپاک مردي که بر مسند خلافت نشست به پسرعمويش وليد بن عتبه که فرماندار مدينه بود نوشت که از حسين بن علي عليهالسلام و عبدالله بن عمرو عبدالله بن زبير و عبدالرحمن بن ابيبکر برايش بيعت بگيرد و اگر تمرد کنند آنان را به قتل رسانيده نتيجه را به او گزارش دهد. وليد، نامه را براي مروان حکم خواند و از او که از گردانندگان دستگاه سومين خليفه بود کمک و راهنمائي خواست. مروان گفت: آنان را که هنوز بر مرگ معاويه آگاه نشدهاند به خانهات دعوت کن و دستور يزيد را ابلاغ نما اگر بيعت نکردند خونشان را بريز و گرنه فتنهها برپا خواهد گشت!
وليد، عمر بن عثمان را فرستاد و هر چهار نفر را به خانه خويش دعوت کرد. عبدالله بن زبير که از اين دعوت نابهنگام به شگفت آمده بود به امام حسين عليهالسلام مراجعه نمود و نظر حضرتش را در اين باره خواست.
امام فرمود: در خاطرم ميگذرد که معاويه مرده، و وليد براي يزيد از ما بيعت ميخواهد!
پس از آنکه او و عبدالله بن عمرو عبدالرحمن بر اين امر آگاه شدند، هر کدام به خانه خود رفته و در به روي خويش بستند، ولي امام حسين عليهالسلام دعوت را پذيرفت و پيش از رفتن به خانه وليد، سي نفر از اهل بيت و ياران خويش را که به يقين برادرش عباس عليهالسلام فرمانده آنان بود مسلح ساخت تا بر سراي وليد به انتظار بايستد که اگر حادثهاي رخ دهد به کمک امام بشتابند.
وقتي وليد در خانهاش موضوع بيعت با يزيد را مطرح ساخت، امام حسين عليهالسلام فرمود: حتما دوست داري که بيعت من با پسر معاويه در حضور مردم انجام گيرد!
وليد: آري اين به صلاح نزديکتر و از مرد بزرگواري چون شما نيکوتر است.
[ صفحه 101]
امام: پس اين امر را به فردا موکول کن.
وليد پذيرفت و از امام تشکر کرد، ولي مروان به وليد گفت اگر اکنون از حسين عليهالسلام بيعت نگيري ديگر بر وي دست نيابي. يا او را به بيعت مجبور کن و يا خونش را بريز، تا فرمان خليفه اجرا شده باشد!
حسين عليهالسلام فرمود: اي پسر زرقاء به خدا سوگند که تو و وليد بر قتل من قادر نيستيد. آنگاه به وليد فرمود: ما از خاندان نبوت و معدن رسالتيم، فرشتگان آسمان به خانه ما رفت و آمد دارند و خداي بزرگ ما را در آفرينش بر همه مقدم داشته، چگونه با يزيد فاسق که خون مردمان به ناحق ميريزد و انواع گناه را آشکارا مرتکب ميشود و شراب مينوشد و بهرهاي از ايمان ندارد بيعت کنم! اي وليد اين را شنيدي، باز هم منتظر باش تا بگوئيم و بشنويم. سپس امام با اعتراض مجلس وليد را ترک کرد.
وليد و مروان، چون مار افسون شده برجاي ماندند و نفس برنياوردند و اين واقعه شب شنبه سه روز مانده به آخر ماه رجب سال 60 هجري به وقوع پيوست.
صبح همان شب، مروان در کوچهاي امام حسين عليهالسلام را ملاقات کرد و از باب نصيحت، امام را به بيعت با يزيد تکليف نمود و اضافه کرد اگر بيعت را نپذيرد، جانش از شر يزيد در امان نخواهد بود.
امام در پاسخ فرمودند: «انا لله و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام».
با اين سخن راه مشخص شده بود، اگر باشمشير بر يزيد پيروزي ممکن نگردد بايد شهادت را انتخاب نمود و با خون خويش يزيديان زمان را رسوا کرد و از اين طريق به مردمان زير ستم آموخت که اگر نتوان کاخ ظلم را با هجوم شمشير درهم ريخت و از زير بار ذلت گريخت، مرگ با عزت را بايد انتخاب نمود.
امام شب يکشنبه دو روز به آخر ماه رجب بعد از زيارت مرقد مطهر
[ صفحه 102]
پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم و مادرش زهرا عليهالسلام و برادرش امام حسن عليهالسلام و آخرين وداع با آنان با اهل بيت خويش از مدينه به سوي مکه حرکت کرد.
از اين ساعت پرچم انقلاب حسين عليهالسلام به برادر دلاورش عباس عليهالسلام سپرده شد و اداره اين کاروان به عهده ايشان بود.
امروز اگر در ميدانهاي جنگ پرچم کشوري در اردوگاههاي نظامي، نشانههاي بقاء و پايداري و ثبات است در قديم که سلاحهاي جنگي شکل ابتدايي داشت، پرچم و پرچمداري بر معاني بيشتري دلالت ميکرد.
کسي که پرچم سپاه را به دست داشت نيرومندترين افراد بود و کوشش نظاميان دشمن اين بود که «صاحب علم» و دارنده پرچم را به خاک اندازند تا جنگ پايان پذيرد. پس سقوط پرچم در ميدان جنگ به منزله شکست و از بين رفتن پايداري و ثبات بود.
مسئوليت عباس عليهالسلام در شبها بيشتر از روز بود، زيرا براي تعيين پاسداران و نگهبانان و سرکشي از آنان کمتر استراحت ميکرد. او کمتر ميخوابيد تا کاروان حق، راحت بخوابد و دشمن بر آنان شبيخون نزند.
حسين عليهالسلام و يارانش شب يا روز جمعه سوم شعبان که مصادف با سالروز ولادتش بود به مکه وارد شدند. کاروان حسين عليهالسلام در روز ميلاد آن حضرت، خانه خدا را زيارت کرد و در اين روز پيروز کاروانيان تولدي ديگر يافتند و مردان کاروان، براي مرگ پر افتخار و کسب آزادي و شرف، جهت انسانهاي دربند، آماده شدند.
جشن ميلاد حسين عليهالسلام در سوم شعبان - روز فرودش به بيت الله عليهالسلام - و روز چهارم شعبان سال 60 هجري سالروز ميلاد برادرش عباس عليهالسلام رنگ خون داشت، رنگي سرخ فام که در افق صحراي کربلا، نمايان بود.
[ صفحه 103]
|