راههاي انحرافي و جدا شده از صراط مستقيم به حدي فراوان است که به شماره نمي‏آيد. و اين حقيقتي است غيرقابل انکار، زيرا از خط مستقيم مي‏توان، خطوط بي‏شماري را عبور داد و چون راه راست يکي بيش نيست پس راهي که آن را قطع کند و از آن جدا شود، راه انحرافي است. براي اينکه به سادگي، راه راست شناسائي و مشخص شود مي‏توان مثال زير را ذکر کرد. کسي که براي اولين بار، شغلي براي خود انتخاب مي‏کند، در حقيقت سرنوشت خود را به آن کار پيوند مي‏زند و مسيري را مي‏پيمايد که کار انتخابي بر وي تحميل مي‏کند. فرض کنيد سه نفر به يکي از شهرداريها براي اشتغال مراجعه کنند، يکي رفتگري و ديگري مرده‏شويي و سومي باغباني را انتخاب کند. اولي با خاکروبه و آشغال دومي با اجساد مردگان و سومي با گل و گياه سروکار خواهد داشت. حال وضع اين سه نفر را خود در يک سازمان يعني شهرداري مورد مطالعه قرار دهيد، تا ببينيد سرنوشت هر يک از اين کارگران، با شغل انتخابي ايشان چگونه است؟ وضع انتخاب اعتقاد و دين و آئين نيز مانند انتخاب شغل، سرنوشت‏ساز است. پس در اين باره بايد بسي دقت و احتياط کرد. زيرا تعويض شغل به آساني ممکن است ولي عدول از ايمان و اعتقاد به سادگي ممکن نيست. اسلام مي‏گويد: اگر مي‏خواهي سعادت دنيا و آخرت نصيبت گردد، در [ صفحه 84] انتخاب اعتقاد، فقط خدا را انتخاب کن. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هم در آغاز بعثت به مردم فرمود: «قولو لا اله الا الله تفلحوا» و امام رضا عليه‏السلام هم به مردم نيشابور که خواهان حديثي بودند که افتخار شنيدن آن را از امام رضا عليه‏السلام داشته باشند با ذکر سلسله روات که همگي امام و سپس پيامبر و آنگاه خدا بود و به حديث سلسلة الذهب معروف است فرمود: «کلمة لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي». خدا فرموده است:کلمه لا اله الا الله حصار من است و هر کس در اين حصار داخل شود از عذاب من، ايمن است. پس ايمان فقط در يک کلمه خلاصه مي‏شود، ايمان به خدا و راه راست نيز يک کلمه نيز يک کلمه بيش نيست، راه خدا. خدا و راه راست نيز بسي روشن در قرآن کريم تعريف شده است. ولي دشمنان خدا، نظير معاويه، مردم عامي را چنان فريفتند که خداي اسلام را از ياد بردند و خداي ساخته و پرداخته معاويه را به ستايش و پرستش گرفتند. خدايي که معاويه و ابوهريره و عاقبت بني‏اميه براي مردم معرفي کردند، خدايي است که همه کارهاي بندگانش به دست اوست، هيچ فردي از خود صاحب اختيار نيست، جبر محض بر جهان حاکم است بنابراين اگر معاويه «خال المؤمنين» شده و به حکومت رسيده، خدا خواسته و اگر بسر بن ارطاة به قتل عام پرداخته، به علت اين است که عمر آنان به سر رسيده. زيرا خدا خود فرموده «و اذا جاء اجلهم لا يستأخرون ساعة و لا يستقدمون» و اگر معاويه و عمالش به غارت اموال مردم مي‏پردازند براي اين است که مالها همه مال خداست و حاکمان به امر خدا مالها را جمع مي‏کنند! و خلاصه چون هيچ برگي بي‏رضاي خدا به زمين نمي‏افتد همه اعمالي که از حاکمان سر مي‏زند گرچه شوم باشد از جانب خداست و [ صفحه 85] بندگان او حق اعتراض ندارند! اين تبليغات گسترده، سبب شد که خداي بخشنده و مهربان و خدائي که فرموده: «کل نفس بما کسبت رهينه» (هر کسي در گرو کردار خويش است) و صدها آيه ديگري که آدمي را مسئول اعمال خودش معرفي مي‏کند از ياد ببرند. گروه ديگري به نام مفوضه در برابر جبريون - که عده‏شان هم زياد نبود - برخاستند که معتقد بودند خدا بندگان را مي‏آفريند اما تا قيام قيامت به کار آنها کاري ندارد، آنها آزادند که هر کاري را اعم از نيک و بد انجام دهند و خداوند تنها بر عرشش نشسته و بر فرش نظاره مي‏کند تا وقتي که قيامت برپا شود! ولي بني‏اميه عقيده اول را ترويج مي‏کردند و بر معتقدات دومين دسته که آنها نيز از منحرفين بودند زياد نمي‏تاختند زيرا وجود اختلاف عقيده و شکاف بين مردم که اتحاد و اتفاق را از آنان دور مي‏ساخت به سود حاکمان ستمگر بود. در اين ميان، راه نمايان و هاديان راستين دين اسلام که در رأسشان امام معصوم عليهم‏السلام قرار داشتند و در تنوير افکار عمومي و قيام مردم در برابر بي‏ديني، نقش مهمي داشتند، مورد حمله جباران زمان قرار مي‏گرفتند، همانها که جز خدا به هيچکس نمي‏انديشيدند و به غير خدا به احدي تکيه نمي‏فرمودند و بجز خدا از هيچکس نمي‏ترسيدند. مثلا وقتي به ناچار امام حسن عليه‏السلام صلح با معاويه را پذيرفت. معاويه از امام پرسيد: آيا باز هم قصد خلافت دارد؟ امام عليه‏السلام فرمود: خليفه کسي است که به راه پيامبر برود و به فرمان خداوند گردن نهد. آن کس که خدا را اطاعت نکند شايسته خلافت نيست. چه بايد خليفه با کسي که از جانب وي به خلافت رسيده نسبتي داشته باشد پس آن کس که جور و ستم کند و سنت پيامبر را معطل گذارد و دنيا [ صفحه 86] را به جاي پدر و مادر خويش برگزيند، خليفه خدا نخواهد بود، بلکه پادشاهي است که دولتش منقضي شود و لذت دنيا بر وي گران آيد و کيفر اعمالش در انتظار اوست [1] . در اينجا مي‏بينيم، آنکه موحد است، و خداي خالق هستي را انتخاب کرده و فقط به او ايمان دارد با هيچ ستمگري نمي‏سازد، بلکه در هر فرصتي که برايش فراهم شود بر وي مي‏تازد زيرا خداي او فرموده است: «ولا تر کنؤا الي الذين ظلموا فتمسکم النار و مالکم من دون الله من اولياء ثم لا تنصرون» [2] . هرگز به سوي ستمگران ميل نکنيد که به آتش درخواهيد افتاد و (بدانيد که) جز خدا براي شما دوستي نيست و (اگر به بيدادگران راغب شويد) ياري نخواهيد شد. و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هم فرموده است: «تقربؤا الي الله ببغض اهل المعاصي و القوهم بوجوه مکفهره و التمسوا رضا الله بسخطهم و تقربوا الي الله بالتباعد منهم.» [3] . به وسيله دشمني با گناهکاران به خدا نزديک شويد و با آنها با چهره‏هاي عبوس ديدار کنيد و خشنودي خدا را در ناخشنودي آنها بجوييد و به وسيله دوري از آنها به خدا تقرب بجوييد. اينها نمونه‏اي بس اندک از آيات و روايات بسياري است که در اين زمينه رسيده است که نه نقل همه آنها در اينجا رواست، و نه اين قلم را توان تشريح و تفصيل همه آنهاست. اما آنچه در اينجا گفتني است اين است که همه‏ي بدبختي‏هاي بشر از بي‏خدايي است. خدايي که اسلام [ صفحه 87] راستين معرفي مي‏کند نه خدايي که زاييده انديشه بشر يا دشمنان آنهاست. دلي که با خداست، با مردم نيز هست. اما دلي که خدا به آن راه نيافته با خودش مي‏باشد، و اين خود، او را دشمن مردم مي‏سازد. در دلهاي خداپرستان، اتحاد و اتفاق، يگانگي و برادري، همدردي و هماهنگي حاکم است. اما خودپرستان به جاي همه‏ي اينها، از شيطان تفرقه پيروي مي‏کنند، از اين رو ستمگر به آساني، بر سر همه‏شان افسار مي‏زند و آنها را به سويي که خود مي‏خواهد مي‏راند! به اين ترتيب راه امامان و پيروان راستينشان که هميشه اندک بوده‏اند! از راه ديگران جدا بوده است و به همين جهت هم اين عده‏ي معدود، که در راه خدا بوده‏اند و به راه ستمگران هرگز پاي ننهاده‏اند غالبا به شمشير تيز و يا زهر جفا، به شهادت رسيده‏اند که ابوالفضل العباس عليه‏السلام نيز از جمله‏ي آنهاست. [ صفحه 88]

[1] اما الخليفه فمن سار بسيره رسول الله و عمل بطاعته لله عزوجل ليس الخليفة من سار بالجور و عطل السنن و اتخذ الدنيا اما و ابا ولکن ذلک ملک اصاب ملکا فتمتع منه قليلا و کان قد انقطع منه فاتخم لذته و بقيت عليه نبعثه و کان کما قال الله و ان ادري لعله فتنة لکم و متاع الي حين. [2] هود- 116. [3] نهج الفصاحه.