خطر منافق براي اجتماع از خطر کافر بيشتر است، زيرا تشخيص کسي که بر حقيقت پرده ميپوشد و واقعيات را انکار ميکند و بديهيات را زير پا مينهد و خلاصه کافر ميشود، آسانتر از کسي است که نيرنگ ميبازد و حيله ميکند.
منافق، با مؤمن از ايمان سخن به ميان ميآورد و گفتار او را به ظاهر تصديق ميکند، و نظر مؤمن را به سوي خود جلب مينمايد، ولي وقتي با همجنسان شيطان صفت خود مينشيند، مؤمنان را به مسخره ميگيرد!
خداوند درباره اين گروه از مردم ميفرمايد: «و اذا لقوا الذين امنوا قالوا امنا و اذا خلوا الي شياطينهم و قالوا انا معکم انما نحن مستهزئون» [1] .
وقتي ايمان آورندگان را ملاقات ميکنند ميگويند: ما نيز ايمان آوردهايم ولي وقتي با شيطان صفتان خود خلوت ميکنند ميگويند: ما با شما هستيم و مؤمنين را مسخره ميکنيم.
اين دسته از مردم، براي جامعه بلاي عظيمي هستند که با دروغگوئي و تظاهر، تيشه به ريشه سعادت جامعه ميزنند و آن را به انواع مصيبت گرفتار و مبتلا ميسازند.
منافقان به مانند کافران، آسان شناخته نميشوند؛ بلکه اين گروه مانند موشها که پايههاي خانه را پنهاني سوراخ ميکنند و پس از مدتي خانه را بر سر صاحبش خراب مينمايند هستند. اينان ايمان و عقيده مردم را درهم کوبيده و به پليدي و رذالت، لباس حق پوشانيده و آن را تبليغ و ترويج ميکنند.
معاويه که سردسته منافقين بود، براي اينکه اصول آزادي و مساوات اسلامي را از بين بردارد و روش طبقاتي و حکومت استبدادي را رواج
[ صفحه 78]
دهد، چون ديد يکباره نميتواند با قوانين محکم اسلام به مبارزه برخيزد و با آنچه در دل مردم از ايمان و تقوي بجاي مانده، به ستيز برخيزد، امثال «ابوهريره» را به استخدام خود درآورد تا با جعل حديث و انتساب سخناني به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم حق و باطل را بهم درآميزد تا تشخيص آنها براي مردم مشکل شود.
از جمله يکي از تفسيرات نارواي حکام جور، بر آيه «اطيعو الله و اطيعو الرسول و اولوالامر منکم» [2] است.
دشمنان خدا و خلق، تفسير و تبليغ کردند که هر کس بر مسند قدرت نشيند و بر مردم حکومت کند گرچه ستمگر باشد «اولوالامر» است و اطاعت او از جانب خدا بر مردم واجب ميباشد!! و اين تبليغات در ذهن مردم گول و نابخرد به قدري مؤثر واقع شد که سالها حکومت ظلم بنياميه و بنيالعباس را تحمل کردند و دهها آيهاي که درباره ظلم و ظالمين و عدم اطاعت از آنان نازل شده ناديده گرفتند! و متأسفانه هنوز هم در بعضي از کشورهاي عربي زمامداراني که قدرت را در دست دارند گرچه مانند ملک فهد پادشاه عربستان فاسق و فاسدند و دست در دست آمريکا دشمن مسلمانان جهان اسلام دارند معذلک اولوالامر به حساب ميآيند و اطاعت از آنان را واجب ميشمارند.
خلاصه ابوهريره آخوند دربار معاويه که بيش از يکسال و نه ماه محضر مبارک رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را درک نکرده و آن هم به اعتراف خودش آنچه را شنيده ننوشته، وقتي بر سفره معاويه نشست و در زير سايه او قرار گرفت و از نعمتهاي دنيا برخوردار شد. 5370 حديث به پيامبر نسبت داد.
اين روش شوم و خائنانه ابوهريره، و دستگاه دروغپرداز معاويه مردم را از خاندان وحي، دور ساخت و آنان را با علي عليهالسلام و اولاد طاهرينش
[ صفحه 79]
دشمن کرد.
در اين زمان دو نوع اسلام، تبليغ ميشد! اسلامي که معاويه مروجش بود، و اسلامي که خاندان وحي تبليغ ميفرمودند، مردمي که به لقمه ناني فريفته ميشدند و از تهديدي به وحشت ميافتادند در اکثريت بودند و آنان که براي خدا از جان خود هم ميگذشتند در اقليت قرار داشتند، لذا معاويه در چنين شرايطي توانست به مردم بباوراند که علي عليهالسلام از دين خدا برگشته و لعن و سب او واجب است! و اين تبليغ به حدي مؤثر واقع شد که مردمان گول و نابخرد، در نمازهاي يوميه، علي عليهالسلام را سب و لعن ميکردند و به اين وسيله تقرب به خدا را ميجستند!!
روزي مغيرة بن شعبه، مرد فاسق و فاجري که از طرف معاويه فرماندار کوفه بود، طبق بخشنامه و دستورالعمل اربابش معاويه در منبر بر علي عليهالسلام نفرين فرستاد. و مردم را نيز مجبور کرد که علي عليهالسلام را لعن کنند. حجر بن عدي که از پرهيزگاران روزگار و بزرگواران بنام بود، در مسجد بپا خاست و به فرماندار گفت: مردم براي شنيدن ناسزا به اينجا نيامدهاند به جاي اين اراجيف، حقوقي که مردم برعهدهات دارند بپرداز و آنها را به جيب معاويه سرازير مساز.
در اين هنگام دو سوم جمعيت بپا خاسته و زبان به اعتراض گشودند. مغيره که خود را در خطر ديد، از منبر به زير آمد و به خانهاش پناه برد، ولي از آنجا که حجر بن عدي از لحاظ ايمان و نفوذ کلام شهره بود،جرئت نکرد که وي را آزار کند تا اينکه در سال 51 هجري به گور رفت.
زياد بن اميه که از مغيره پليدتر بود به فرمان معاويه فرماندار کوفه شد و از جمله کارهاي نخستين وي خاموش کردن فرياد حقطلباني چون حجر بن عدي بود، لذا او و چند نفر ديگر از مردان خدا را دستگير کرد و نزد معاويه فرستاد و معاويه هم در «مرج عذرا» اين بزرگواران را شهيد کرد
[ صفحه 80]
و به اين وسيله معترضين را مرعوب خويش ساخت.
آدمکشيهاي معاويه، به چندين نفر ختم نشد، بلکه در همه جا هر گلي در گلي در جهنم او روئيد، با تيغ درويد مثلا «سمرة بن جندب» وقتي با زياد بن ابيه که حاکم بصره شده بود، همراه گشت، هشت هزار نفر بيگناه را به قتل رسانيد. از جمله در يک سحرگاه 47 نفر از قاريان قرآن به دست سمره بيايمان به شهادت رسيدند. و يا «بسر بن ارطاة» که رئيس پليس معاويه بود آن قدر مردان دانشمند و حافظان قرآن و کودکان شيرخوار را در زير پستان مادران کشت که به شماره نيامده است!
خونهايي که «بسر بن ارطاة» در يمن و مدينه به زمين ريخت، چون جوي آب در کوچهها روان گشت. در «مکه» و «حضرموت» نيز خونريزي او از حد گذشت.
«بسر» تنها به کشتن اکتفا نميکرد بلکه خانهها را به آتش ميکشيد و نقاط آباد را ويران ميساخت. خلاصه در چنين زماني، زياد بن ابيه، مغيرة بن شعبه، عمروعاص و بسر بن ارطاة و نظاير آنان، جنايتکاراني بودند که پايههاي حکومت معاويه را محکم ميکردند.
در اين زمان که باطل امير بود، و مردم زبون، تن به مرگ ميدادند و به ياري پيشواي خود امام حسن عليهالسلام برنميخاستند، آيا نميبايست حق پوشيده بماند؟!
رسول خدا فرمود: «ما من قوم يعمل فيها المعاصي هم اعزو اکثر ممن يعمله ثم لم يغيروه الا عمهم الله تعالي منه بعقاب» [3] .
هر گروهي که در ميانشان عصيان کنند و ايشان از عصيانگران قويتر و بيشتر باشند و آن را تغيير ندهند خداي بلندمرتبه از جانب خويش همه را عقوبت کند. به راستي هم که خدا همه را عقوبت کرد و بنياميه و
[ صفحه 81]
بنيالعباس را سالها بر مردم زبون مسلط فرمود. و اين کيفر مردمي بود که از امامان معصوم عليهماالسلام پيروي نکردند و از اسلام به اسمش ساختند.
امام حسن عليهالسلام و برادرانش امام حسين عليهالسلام و ابوالفضل العباس عليهالسلام همه وقت و همه جا، بيداري را در گوشها فرياد ميزدند، اما خفتگان در گور جهل و ترس بيدار نشدند.
اينان تا آن پايه، دست از ياري امام خود برداشتند که معاويه توانست حضرت امام حسن عليهالسلام را در 28 صفر سال 50 هجري در سن 47 سالگي در مدينه شهيد کند. و راه تاخت و تاز خود را بر جان و مال و ناموس مردم هموارتر سازد.
عباس عليهالسلام در اين زمان، 28 ساله بود.
|