انسان از روزي که ديده بر جهان ميگشايد تا به هنگامي که دوران زندگي را پشت سر گذاشته به سراي جاويد ميشتابد، محتاج و نيازمند است. جز عدهاي از انسانها که در ذات آنان، رفع نياز از ديگران نهفته است.
همان گونه که آب، تشنگي را فرومينشاند، و گل زيبايي ميآفريند. عدهاي هم ذاتا با استفاده از سرچشمه فيض پروردگار جهان، تشنگان علم و حقيقت و آزادي و حريت را سيراب ميکنند و نيازمندان به زيبايي باطن را با گل وجود خود، ميآرايند.
آنکه باران را از آسمان فرو ميريزد تا گياهان برويند و درختان ميوه دهند، و آنکه خورشيد را فروزان و ماه را تابان آفريده، تا موجودات به حيات خويش ادامه دهند، و آنکه زمين را در مدارش به حرکت درآورده تا شب و روز و ماه و سال پديد آيند، از ميان انسانها نيز افرادي را برگزيده، تا پيامبر دستورهاي او و راهبر بندگان وي باشند.
خداوند به جهانيان نعمتهاي فراوان بخشيده، ولي آنچه برگزيدگانش را با آن نعمت ممتاز کرده، دانش و اخلاقي است که از راه اکتساب و تعليم گرفتن فراهم نيامده، بلکه در ذات اين بندگان، دانش و بينش، فضيلت و اخلاق، عدل و انصاف را به وديعه نهاده است.
ممکن است اين پرسش پيش آيد که چگونه اين دانشهاي لدني در قلب پيامبران و اولياء خداي رحمان، جاي گرفته است؟ ميپرسيم، چرا در خورشيد نور و حرارت و در آب و گياه، صفا و طراوت و در عسل،
[ صفحه 70]
شيريني و حلاوت نهاده شده است؟ اگر اين نظم در طبيعت براي ادامه حيات موجودات ضرورت دارد، وجود دانشهاي الهي در قلب برگزيدگان خدا نيز ضروري است.
از طرفي وقتي واقعهاي، رخ نداده و حقيقتي کشف نشده، بحث در پيرامون آن به اينکه واقع شدني است يا خير؟ جايز است. ولي وقتي امري به وقوع پيوست بحث و استدلال، درباره آثار آن رواست نه در امر واقع.
مثلا اگر در جهان خورشيدي وجود نميداشت، روا بود که بشر بينديشد، که آيا ممکن بود براي روشن کردن محيط زندگي، چراغي فروزان در آسمان وجود داشته باشد يا نه؟ ولي اکنون که خورشيدي تابان زمين ما و ديگر کرات منظومه شمسي را روشن ميکند، بحث در پيرامون خود خورشيد و صفات و خواص آن روا خواهد بود، نه در کره فرضي و خيالي.
همچنين است وجود ثمربخش پيامبران الهي و امامان به حق، که از منبع فياض علم خدا بهرهها گرفته و چون خورشيد درخشان، بر جامعه انسانها، نور و گرما پاشيدهاند.
پيداست که درباره محمد صلي الله عليه و آله و سلم آخرين پيامبر، و علي عليهالسلام نخستين پيشوا، و فرزندان عزيز آنان که همگي چراغ هدايت بشرند، ميليونها کتاب تأليف يافته و اشعار فراوان درباره مقام عالي علمي، اخلاقي و ايماني ايشان، سروده شده درباره گفتار درربارشان، بحثهاي مفصل علمي مطرح گشته، و دانشهاي فراواني براساس اين گفتهها به وجود آمده و من بعد نيز، کتابها تأليف خواهد شد و مباحثي جديد مطرح خواهد گشت. در صورتي که اين شخصيتهاي ممتاز بشري، در هيچ مدرسهاي درس نخوانده و جز بندگي خدا، شاگردي هيچ استادي را ننمودهاند.
اگر کسي اين بزرگمردان را به عنوان پيشوايان ديني نپذيرد، اين
[ صفحه 71]
حقيقت را نميتواند انکار کند که 15 قرن قبل در محيط جهل و فساد عربستان، نه دانشمندي وجود داشت و نه دانشگاهي. و آنانکه فطرتا ذوق سليم و طبع رواني داشتند انگشت شمار بودند و اينان هم، آنچه ميگفتند و يا ميسرودند، پيرامون پشکل شتران، چادر صحرانشينان، ريگهاي روان، قامت زيبارويان، قتل و غارت بيگناهان، يا جام شراب و لذت کباب، و نظاير آن بوده است که بهترين شاهد اين مدعا «معلقات سبع» ميباشد. مثلا عمرو بن کلثوم در معلقه 104 بيتي خود که به اين بيت آغاز ميشود ميگويد:
هان ساقيا، هنگام صبوح است ديده از خواب بگشاي و جام از باده پر کن و شراب «اندرين» از ما دريغ مدار.
يا امرؤالقيس شاعر معروف زمان جاهليت در معلقه 82 بيتي خود سروده:
همسفران لحظهاي درنگ کنيد تا من بياد يار سفر کرده و سر منزل او بگريم و ريگستان ميان «دخول» و «حويل» را از سرشک ديدگانم سيراب کنم.
شنفري که از شعراي صعاليک [1] است در شعري ميگويد:
در شبي تاريک و هولناک که باران ميباريد و تگرگ و ترس رعد و برق مرا همراهي مينمود، گرسنه، براي غارت قبيله از پناهگاه خارج شدم. زنان را بيوه و کودکان را يتيم کردم. در حالي که شب تاريک بود به جاي اولم بازگشتم.
اينها نمونه بهترين اشعار زمان جاهليت است که عرب جاهلي به آنها افتخار ميکرده است.
[ صفحه 72]
حال بايد پرسيد،چه عاملي موجب شده که از اين محيط وحشت و ترس و فساد و تباهي، که همه مردمش به ستوه آمده بودهاند محمد و علي، حسن و حسين که درود خداوند بر آنان باد برخاستهاند؟ و درس ناخوانده، همه چيز را دانسته، نجات خلق را از گمراهي و ضلالت فراهم کردهاند؟
به حکم وجدان، و طينت، و فطرت پاک، بايد اعتراف کرد که اين بزرگواران، به منبع وحي و الهام، مربوط بودهاند و از خداي دانا و توانا تعليم گرفتهاند، و اين همان نتيجهاي است که هر خردمندي بعد از انديشيدن به آن ميرسد.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
آري محمد صلي الله عليه و آله و سلم پيامبر بود، و علي و حسن و حسين امام. و اين امامان عليهمالسلام مردمان را به راهي برده و ميبردند که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ميبرد و خدا ميفرمود. جالب اينجاست که عباس عليهالسلام را سه امام مربي بود و سه پيشواي مؤمنان، رهبر.
عباس عليهالسلام در دامن سه امام کودکي را به جواني رساند، و در جواني خدمت دو امام را به عهده داشت، حسن عليهالسلام و حسين عليهالسلام و چنان نيکو در انجام خدمتش کوشيد که يادگار فراموش نشدني تاريخ شد.
[ صفحه 73]
|