مردم به ستوه آمده، بعد از 25سال خانه‏نشيني علي عليه‏السلام بر گردش جمع شدند و از وي خواستند تا منصب خلافت را بپذيرد و کشتي طوفان‏زده و در غرقاب افتاده جامعه را به ساحل نجات برساند. علي عليه‏السلام که مي‏دانست مردم دل بر اطاعت وي نبسته‏اند و تنها زبانشان با اوست، و از روي اضطرار به وي پناه برده‏اند، اين مسئوليت را نپذيرفت و تکليف کرد که ديگري را به حکومت برگزينند، و خليفة الله را به حال خود واگذارند. ولي فرياد مردم درمانده و هجوم ملتمسانه آنان بر علي عليه‏السلام مانع از اين شد که همچنان در خانه بنشيند و تقاضاي اکثريت را ناديده انگارد لذا در برابر انبوه جمعيت که موافقت حضرتش را مستدعي بودند پذيرفتن حکومت بر مردم را با شرايط زير مشروط فرمود: 1- قانون اسلام را که در قرآن کريم مدون است اجرا مي‏کنم. 2- به راهي که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رفته و خود هميشه همراهش بوده‏ام مي‏روم و از سنت او عدول نمي‏کنم. 3- مطابق رأي و فتواي خويش حکم مي‏کنم و به آراء حاکمان پيش از خويش توجه ندارم. 4- اموالي را که به ناحق از بيت‏المال مسلمين به يغما رفته بازمي‏ستانم، گرچه به کابين زنان و دختران رفته باشد. 5- چون همه در برابر قانون اسلام برابرند، امتيازات طبقاتي را لغو کرده و مزاياي افرادي که بيش از ديگران از بيت‏المال بهره مي‏برند، قطع مي‏کنم. [ صفحه 66] اينها خلاصه و عصاره پاره‏اي از سخنان اميرالمؤمنين علي عليه‏السلام است که در نخستين روز حکومتش ايراد کرد و مردمي که مخاطبش بودند به اين برنامه که از سوي آن حضرت ارائه شد، رأي مثبت دادند و در نتيجه علي عليه‏السلام خلافت را پذيرفت. منتظر الخلافه‏ها، چون طلحه و زبير و مروان حکم قلبشان، با اين سخنان، در درونشان فروريخت. ولي سيل عظيم جمعيت، جرئت مخالفت را از آنان گرفته بود، لذا در آن مجلس به ظاهر مخالفتي نکردند اما در دل گرفتند که در فرصت مناسب، خنجر کينه را در سينه آن حضرت بنشانند. عاقبت آنان که به دنبال زر مي‏رفتند و يا در تلاش بدست آوردن زور بودند، با هم ساختند و جنگ جمل و پس از آن جنگ صفين را به راه انداختند و متعاقب آن جنگ نهروان با خوارج رخ داد و اغتشاشات داخلي و عصيان افرادي چون طلحه و زبير که عايشه را اغفال کرده بودند تا نظم عمومي را برهم زده و خود بر مسند خلافت بنشينند و شيادي و حيله‏گري معاويه و ايادي مکار و بي‏ايمان او مانند عمروعاص و مروان حکم که به معاويه پيوسته بود، مجال نداد که علي عليه‏السلام به اصلاحات عميق، در شئون ممالک اسلامي پردازد و به بي‏سر و ساماني که ناشي از اعمال گذشتگان بود پايان دهد. براي اينکه روشن شود، چرا مردم از جان و دل به حمايت علي عليه‏السلام برنخاستند، مردمان زمان را در سه گروه بايد مورد مطالعه قرار داد. دسته اول، سرمايه‏داران زورمداري بودند که در مدت 25 سال که از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گذشته بود مال فراواني از بيت‏المال به يغما برده بودند و با آن اموال مي‏توانستند بي‏چيزان را به زر بفريبند و يا با زور بترسانند. [ صفحه 67] دومين دسته، بيسوادان و طبقات پست اجتماع بودند که چون مگسان به هر جانب که باد مي‏وزيد، رانده مي‏شدند و اين عده چنان زندگي را بر علي عليه‏السلام تلخ کردند که عاقبت دست نياز به درگاه بي‏نياز بلند کرده و گفت: «خدايا مرا از اين مردم بگير و کسي را که لايق خودشان هست بر آنان حکومت ده» [1] . دسته سوم، مجاهدان راه خدا و پاکدلان با ايمان و متقيان و پرهيزکاران بودند که همه جا و همه وقت در رکاب علي عليه‏السلام با دل و جان و شمشير و تير، از ناموس الهي دفاع مي‏کردند و از مرگ نمي‏هراسيدند اما عده آنان اندک بود که «و قليل من عبادي الشکور». علي عليه‏السلام پيشواي انسانها و مظهر عدل و داد، که به سعادت بشر مي‏انديشيد و نجات مردم را از دام زر و زور و تزوير مي‏خواست و در اين راه مي‏کوشيد، عاقبت به دست ابن‏ملجم پليد به شهادت رسيد و عزت و شرف و انسانيت ملعبه معاويه و قبيله بني‏اميه گرديد. در اين زمان عباس عليه‏السلام هجده ساله بود.

[1] اين دعا مستجاب شد و مدتها معاويه و يزيد و ساير حکام ستمگر اموي چون حجاج بن يوسف، دمار از روزگار مردمي که به ستمديدن عادت کرده بودند برآوردند و ما در کتاب «داستان شجاعان» اين موضوع را به تفصيل شرح داده‏ايم.