تعريف ابوذر را از زبان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بشنويد که درباره‏اش فرمود: ابوذر در ميان امتم بر زهد عيسي بن مريم است. [1] و نيز فرمود: ابوذر راستگوي اين امت است. [2] . و نيز فرمود: آسمان سايه نيفکند و زمين برنداشت کسي را که از ابوذر راستگوتر باشد، او تنها زيست مي‏کند، تنها مي‏ميرد، تنها برانگيخته مي‏شود و تنها داخل بهشت مي‏گردد. [3] . ابوذر عليه نظام سرمايه‏داري، بپا خاست و زبان به اعتراض گشود و اين آيه را فراوان تلاوت مي‏فرمود: «الذين يکنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم» [4] . آنان که طلا و نقره مي‏اندوزند و در راه خدا انفاق نمي‏کنند به عذاب سخت بشارت ده. ابوذر زبان مردم بود، و مي‏بايست اين زبان در کام بماند و به اعتراض گشوده نشود. لذا غلامي کيسه‏اي پر زر برگرفت و به خانه ابوذر رفت به اين اميد که آن را به وي بقبولاند و خود نيز از بردگي به آزادي برسد. غلام به خانه بي‏اثاث ابوذر پاي نهاد و او را در حال نماز يافت. غلام که کلبه گلين محقر و بي‏زاد و توشه ابوذر را ديد، خرسند گشت زيرا طمع در آزادي خود و بندگي ابوذر بسته بود! ابوذر از نماز فارغ شد و غلام با تملقي کيسه زر را نزد ابوذر نهاد و به انتظار پاسخ نشست. [ صفحه 57] ابوذر به کيسه زر دست نبرد، فقط پرسيد: آيا سهم هر مسلماني از بيت‏المال به اين مقدار است که براي وي فرستاده‏اند؟ غلام - خير خاص شما صحابي بزرگ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است. ابوذر - کيسه را برگير و برو به آنکه آن را به تو داده بگو: امروز ابوذر يک قرص نان جو، در خانه دارد و براي فردا هم خداوند روزي‏رسان است. غلام با شگفتي گفت: اين زر فراوان را برگير و به اين زندگاني سخت پايان ده، باغ و راغ بخر و خانه زيبا بنا کن و خود و خانواده خويش را به نعمت و آسايش رسان. ابوذر خشم‏آلود گفت: مرا به اندرز تو نياز نيست برخيز و کيسه را به نيازمندش رسان. غلام نااميد برخاست و کيسه را به دهنده‏اش بازگرداند. اعتراضات از هر سو روزبروز بلندتر مي‏شد، نه تنها از مدينه که از هر جانب کشور پهناور اسلامي. اما مدينه بيش از هر جا مي‏بايست خاموش باشد، لذا ابوذر به شام تبعيد گشت. کاخ معاويه که از بيدادگريها حکايت داشت، و مردم زير ستم که توان فرياد را نداشتند، ابوذر را بيشتر برانگيخت لذا در شام، همه توان خود را براي قيام مردم به کار برد. معاويه که ديد، به زودي نظام ظلم او از هم خواهد پاشيد و خود ياراي تنبيه ابوذر را که صحابي خاص بزرگ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است ندارد، او را به مدينه بازگرداند و دوباره شام برآشفته را خاموش کرد. ابوذر که زبان چون شمشيرش را هميشه آخته مي‏داشت، هدف را تعقيب مي‏کرد تا به «ربذه» تبعيد شد. با اينکه مشايعت از ابوذر، ممنوع شده بود، علي و حسن و حسين عليهماالسلام و عمار ياسر و عقيل برادر ابوذر، ابوذر را مشايعت کردند و بر روي مردي که [ صفحه 58] زبان حقگويش را در کام نگه نمي‏داشت، بوسه زدند و اشک وداع را در پايش ريخته، و او را به خداي بزرگ سپردند. ابوذر در «ربذه» يگانه پسرش را از دست داد، و چون ياور و کمک کاري نداشت، در پيش چشم همسر، بر پسر کفن پوشانيد و در حالي که مادر بر مرگ تنها پسرش اشک مي‏ريخت، او را به خاک سپرد. و آنگاه گفت: پسرم کاش به جاي تو مرده بودم، اي ميوه دل و شيره جانم، به حال خود نمي‏گريم، بلکه بر تو گريانم که نمي‏دانم از تو چه پرسيدند و تو چه جواب گفتي؟ آنگاه روي به آسمان کرد و گفت: خدايا آنچه از حقوق پدري بر او واجب کرده‏اي بر او بخشيدم، پروردگارا تو هم او را ببخش که به گذشت از من سزاوارتري. مادر داغديده نيز، بر مزار پسرش نشست و زار گريست و بر ستمگران لعن و نفرين فرستاد و شايد نمي‏دانست که غصه بزرگتري در پيش دارد و قريبا در آن صحراي سوزان، شريک زندگي خويش را هم از دست خواهد داد. دختر ابوذر هم که جزء اين کاروان کوچک صحرا بود، بر مرگ برادر مي‏گريست و خشکيدن ريشه ظلم را از خداوند عادل آرزو مي‏کرد. ابوذر، همسر و دخترش را تسلي مي‏داد و به شکيبايي و بردباري دعوت مي‏نمود. تا نوبت مرگ او هم، فرارسيد. ابوذر چهره بر خاک و ديده بر افلاک داشت، و از خداوند آمرزش طلبيد و گاهي هم ديده بر ديدگان گريان همسرش مي‏دوخت و او را که از تنهايي و بي‏کسي مي‏ناليد، تسلي مي‏داد و مي‏گفت: همسرم به قضاي خدا راضي باش و از تنهايي مهراس، من از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيده‏ام که در بيابان مي‏ميرم و به زودي جمعيتي از مؤمنين مي‏رسند و مرا دفن [ صفحه 59] مي‏کنند. تو برو بر سر راه بنشين تا کاروان از راه برسد، آنان را از مرگ من باخبر ساز تا تو را کمک کنند. ابوذر دور از شهر و ديار، بر روي خاک تفتيده «ربذه» جان داد. در حالي که روپوشي جز آسمان نداشت دختر غمديده ابوذر، در مرگ پدر شيون مي‏کرد و مادر او گريان و نالان بر سر راه بايستاد تا کارواني در رسد و يار پيامبر را به خاک سپارد. طولي نکشيد، عده‏اي از مؤمنين که در ميانشان مالک اشتر و ابن‏مسعود بود، در رسيدند. و بر ابوذر بسيار گريستند و بدن پاک او را در قلب خاک جاي دادند و همسر و دختر او را به مدينه آوردند. در سال 32 هجري بود که تبعيدي ربذه، به جوار حق پيوست و در اين هنگام عباس عليه‏السلام ده ساله بود. از آنجا که کودکان به شنيدن حوادث، علاقه فراوان دارند و خانه علي عليه‏السلام هم مرجع تظلم بود و وقايع حوادث خواه کوچک خواه بزرگ در آنجا بازگو مي‏شد، عباس عليه‏السلام که به جان و دل به وقايع گوش مي‏داد به زودي به مفاسد اجتماع پي برد و به تکليف بزرگ هر مسلمان که مبارزه با ستمگري است آگاه شد، و خود را براي ياري مظلومان آماده ساخت. تنها ابوذر نبود که به مصيبت افتاد و در تبعيدگاه مرد. بلکه بزرگان ديگري نيز طعمه تير ستم شدند که از جمله آنان عبدالله بن مسعود بود.

[1] ابوذر في امتي علي زهد عيسي بن مريم. [2] ابوذر صديق هذه الامه. [3] ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء علي ذي لهجة اصدق من ابوذر، يعيش وحده و يموت وحده و يدخل الجنة وحده. [4] توبه - 35.