مرحوم عالم رباني و زاهد وارسته، آيت الله حاج آقا حسين فاطمي قمي(ره) را ما ديده بوديم، از شاگردان برجسته مرحوم آيت الحق، حاج ميرزاجواد تبريزي بود، و شب‏هاي جمعه در خانه‏اش پس از اندرزها در خودسازي، دعاي کميل مي‏خواند، آن گونه که در و ديوار را به گريه و تضرع مي‏انداخت، و تحول عجيبي در حاضران ايجاد مي‏کرد، به راستي عالمي رباني، و عارفي وارسته بود، او در کتاب خود جامع الدرر نقل مي‏کند: پدرم سيد اسحاق [1] به طور مکرر کرامت زير را که از آن حضرت عباس عليه‏السلام است نقل کرد، و مي‏گفت: «اگر من با دو چشمم نديده باشم چشمانم کور گردند، و اگر با دو گوشم نشنيده باشم، هر دو گوشم کر شوند و آن اين که: روزي در کربلا به حرم حضرت ابوالفضل عليه‏السلام وارد شدم، ناگاه ديدم جمعيت زيادي از اعراب باديه‏نشين همراه دختر حامله‏اي وارد حرم شدند، حرم پر از جمعيت بود، آن دختر به ضريح چسبيد، فرياد و شيون مي‏کرد، همه‏ي حاضران متوجه او شدند، ناگهان همه‏ي حاضران ساکت شدند، صدايي را همه شنيدند که چنين مي‏گفت: «پدرم شوهر مادرم مي‏باشد.» معلوم شد که اين صدا از همان کودکي است که در رحم آن دختر است. با شنيدن اين صدا، احساسات مردم به جوش آمد، هوسه و هلهله بلند شد، مردم به طرف آن دختر هجوم آوردند، خدام آستانه با [ صفحه 230] زحمت، آن دختر را از چنگ مردم نجات داده و به حجره‏اي که مرکز کليددارهاي آستانه بود بردند. کليددار حرم مرحوم سيد حسن، پدر مرحوم آقا سيد عباس بود، و من با او سابقه‏ي دوستي داشتم، پس از آنکه مردم رفتند، من به حضور آقاي سيد حسن رفتم و ماجراي آن دختر را از او پرسيدم، او در توضيح، چنين گفت: اين طايفه از اعراب باديه‏نشين اطراف کربلا هستند، اين دختر در عقد پسر عمويش بود، در بين آنها نامزد بازي و ملاقات با همسر، قبل از عروسي بسيار زشت است، و اگر چيزي در اين مورد کشف شود، ممکن است موجب خونريزي گردد. پسر عمو و شوهر اين دختر، به علت محروم بودن از ملاقات همسر، يا به علت کدورت با پدر زنش، مي‏خواست او را ننگين کند، مراقب دختر مي‏شود و سرانجام با او محرمانه ملاقات کرده و همبستر مي‏گردد، سپس از ترس آزار پدر زنش فرار مي‏نمايد. پس از مدتي حمل دختر ظاهر مي‏شود، بستگان دختر پس از اطلاع به تحقيق و بررسي مي‏پردازند، دختر مي‏گويد: «من از شوهرم داراي حمل شده‏ام.» شوهر او را پيدا مي‏کنند، و ماجرا را به او مي‏گويند، او از ترس پدر زن، يا آزار رساني به آنها، منکر قضيه مي‏شود. بستگان دختر تصميم مي‏گيرند تا دختر را بکشند، به التماس‏هاي دختر اعتنا نمي‏کنند، وقتي دختر خود را در تنگناي سختي مي‏نگرد که مي‏خواهند او را بي‏گناه بکشند مي‏گويد: [ صفحه 231] «حضرت عباس عليه‏السلام را در مورد من حکم و داور قرار دهيد، هر چه او فرمود، همان را اجرا کنيد.» بستگان اين پيشنهاد را مي‏پذيرد، همراه دختر وارد حرم حضرت ابوالفضل مي‏شوند، دختر به ضريح حضرت عباس عليه‏السلام مي‏چسبد، و ملتمسانه از او مي‏خواهد که داوري کند، و او را از مهلکه نجات بخشد. در اينجا بود که با لطف مخصوص حضرت عباس عليه‏السلام جنين در رحم دختر، با صداي بلند که همه‏ي حاضران مي‏شنوند، گواهي مي‏دهد و مي‏گويد: «من فرزند شوهر مادرم هستم.» به اين ترتيب با اعلان پاکي مادر، آبروي او را حفظ کرده و آن دختر از مهلکه نجات مي‏يابد. [2] و حضرت عباس عليه‏السلام همچون پدرش حضرت علي عليه‏السلام که همواره حلال مشکلات مردم بود، و بينوايان و درماندگان را نجات مي‏داد، به داد دختر رسيد، و با داوري عجيب مذکور، بستگان دختر را نزد بيگانگان و طعنه‏زنان روسفيد مي‏کند، و با کشف حقيقت، غائله عظيمي که ممکن بود موجب خونريزي و فتنه وسيع شود از بين مي‏رود.

[1] از علماي رباني، و از شاگردان برجسته شيخ مرتضي انصاري، مردي زاهد و وارسته بود. [2] اقتباس از جامع الدرر، تأليف آيت الله حاج آقا حسين فاطمي، ج 2، ص 408، چاپ 1385 هـ ق.