ميرزا محمدخان ارباب، از خوانين معروف بود، يکي از مباشران و مزدوران او در کربلا در يکي از روزها بانويي را به دروغ متهم کرد و نسبت ناروا به او داد و ميخواست از اين طريق، از آن بانو، پول بگيرد.
آن مزدور بيحيا دست به يقهي آن خانم شد، خانم از دست او گريخت و به حرم حضرت عباس عليهالسلام پناهنده شد، و دست به شبکهي ضريح مقدس آن حضرت انداخت، و با سوز و گداز ميگفت: «يا اباالفضل دخيل تو هستم به فريادم برس.»
آن مرد مزدور گستاخ، بيحيايي را به جايي رسانيد که وارد حرم شد تا آن بانو را از حرم بيرون بکشد، خدام حرم ممانعت کردند، در عين حال او با کمال بيحيايي، آن بانو را از حرم بيرون برد، و آنچه خواست از او گرفت.
دو روز بعد از اين ماجرا، همين نامرد گستاخ، همراه اربابش محمدخان، براي رفتن به نجف اشرف، سوار بر اتومبيل شده حرکت کردند، در مسير راه خوابش برد، و در نتيجه ماشينش با ماشين ديگري تصادف کرد، و بر اثر آن، همان دست آن نامرد که بازوي آن بانو را با آن گرفت و از حرم بيرون کشيد، از آرنج تا شانه، متلاشي و خورد شد، استخوانش سياه گرديد و درمان نيافت و به سزاي اعمالش رسيد.
و به اين ترتيب اثر فريادرسي حضرت عباس عليهالسلام به بانوي پناهنده، آشکار شد، و خشم حضرت عباس عليهالسلام آن مزدور بيحيا را فراگرفت. [1] .
[ صفحه 229]
|