علامه مجلسي (ره) نقل مي‏کند: وقتي که عباس عليه‏السلام تنهايي برادرش حسين عليه‏السلام را ديد، به محضرش رسيد و عرض کرد: يا اخي هل من رخصة؟ اي برادر؟ آيا اجازه هست تا به ميدان بروم؟ حسين عليه‏السلام با شنيدن اين سخن گريه‏ي سختي کرد، و چنين فرمود: [ صفحه 169] (يا اخي انت صاحب لوائي، و اذا مضيت تفرق عسکري؛ برادرم! تو پرچمدار من هستي، هر گاه بروي و کشته گردي، سپاهم [1] پراکنده و از هم پاشيده خواهد شد. عباس عليه‏السلام عرض کرد: «سينه‏ام تنگ گشته، و از زندگي خسته شده و به ستوه آمده‏ام، مي‏خواهم انتقام خون شهيدان را از اين منافقان بگيرم.» امام حسين عليه‏السلام فرمود: «پس برو براي اين کودکان تشنه اندکي آب بياور.» [2] . عباس عليه‏السلام به طرف شريعه‏ي فرات روانه شد، و در برابر جمعيت دشمن ايستاد، و آنها را موعظه کرد، و به آنها هشدار داد، ولي اندرز و هشدار آن حضرت در دل سپاه آن کوردلان اثر نکرد، عباس عليه‏السلام به نزد برادرش بازگشت، و موضوع را گزارش داد، در اين هنگام فرياد [ صفحه 170] العطش کودکان را شنيد، حضرت عباس عليه‏السلام سوار بر اسب شد، نيزه خود و مشکي را برداشت، و به طرف فرات حرکت کرد، چهار هزار نفر نگهبانان شريعه‏ي فرات، سر راه آن حضرت را بستند، و آن حضرت را تيرباران کردند، حضرت عباس عليه‏السلام با شجاعتي بي‏بديل بر آنها حمله کرد، به طوري که هشتاد نفر از آنها کشته شدند، و بقيه پراکنده شده، و عباس عليه‏السلام خود را به شريعه‏ي فرات رسانيد، به آب نزديک شد، مقداري آب به کف دست گرفت تا بياشامد، فذکر عطش الحسين و اهل بيته، فرمي الماء؛ تشنگي حسين و اهل‏بيت حسين را به ياد آورد، آب را از کف دستش ريخت. سپس مشک را پر از آب کرد و بر شانه‏ي راستش نهاد، و به سوي خيمه‏ها روانه شد، به اميد آنکه آب را به لب تشنگان برساند. [3] . علامه فاضل دربندي در «اکسير العبادات في اسرار الشهادات» و ملا حبيب‏الله کاشاني در تذکرة الشهداء مي‏نويسند: حضرت عباس عليه‏السلام در لحظه‏ي وداع با امام حسين عليه‏السلام، به آسمان نگريست و عرض کرد: «خدايا! مي‏خواهم به وعده‏ام (در مورد آب رساني) وفا کنم، و اين مشک را براي کودکان تشنه کام، پر از آب نمايم.» سپس پيشاني امام حسين عليه‏السلام را بوسيد، و به سوي فرات حرکت کرد. [4] . چهار هزار نفر يا ده هزار نفر از دشمنان، نگهبان شريعه‏ي فرات [ صفحه 171] بودند، عباس عليه‏السلام به آنها حمله کرد، و پس از کشتن هشتاد نفر از دشمنان، خود را به آب رسانيد، دشمنان شش بار به او حمله کردند، تا نگذارند او خود را به آب برساند، ولي آنها بر اثر ضربات سنگين عباس عليه‏السلام پراکنده شدند، و آن حضرت خود را به آب رسانيد، کفي از آب برگرفت تا بياشامد، به ياد لب تشنه برادرش امام حسين عليه‏السلام افتاد، و آب را به روي آب ريخت، مشک را پر از آب کرد، و به سوي خيمه‏ها روانه گرديد. [5] . در اين هنگام خطاب به خود چنين گفت: يا نفس من بعد الحسين هوني‏ و بعده لا کنت ان تکوني‏ هذا الحسين وارد المنون‏ و تشر بين بارد المعين‏ تا لله ما هذا فعال ديني يعني: اي نفس! بعد از حسين خوار باشي (و دنيا بعد از حسين تيره و بي‏ارزش است) و نمي‏خواهم که بعد از حسين زنده بماني، اين حسين است، که لب تشنه در خطر مرگ قرار گرفته، آيا تو مي‏خواهي آب سرد و گوارا بنوشي؟ سوگند به خدا اين کار (بي‏وفايي، و آب نوشيدن با توجه به تشنگي حسين) شيوه و مرام دين من نخواهد بود. [6] . [ صفحه 172] شاعر معروف وفايي گويد: پر کرد مشک و پس کفي از آب برگرفت‏ مي‏خواست تا که نوشد از آن آب خوشگوار آمد به يادش از جگر تشنه‏ي حسين‏ چون اشک خويش ريخت ز کف، آب و شد سوار بر خود خطاب کرد که اي نفس اندکي‏ آهسته‏تر که مانده حسين تشنه در قفا عباس! بي‏وفا تو نبودي چنين چه شد؟ نوشي تو آب و مانده حسينت در انتظار شد با لبان تشنه از آب روان برون‏ دل پر ز جوش و مشک به دوش، آن بزرگوار کردند جمله، حمله بر آن شبل مرتضي‏ يک شير در ميانه و گرگان بي‏شمار يکتن کسي نديده و چندين هزار تير يک گل کسي نچيده و چندين هزار خار آمد به يادش از لب خشک برادرش‏ شد غيرت فرات، دو چشم به خون ترش‏ گفتا نخورده آب گلستان حيدري‏ داري تو ميل آب، کجا شد برادري؟ [ صفحه 173] تشنه است آنکه نوگل باغ فتوت است‏ لب‏ تر مکن ز آب که دور از مروت است‏ تو آب مي‏خوري او تشنه لب صفاي تو کو؟ وصيت پدر مهربان وفاي تو کو؟ نوشي تو آب و تشنه شه دين رضا مباش‏ خوش نوکري و ليک چنين بي‏وفا نباش‏ گر دوستي، به خاک ره دوست خاک شو آبي بزن بر آتش او يا هلاک شو

[1] گرچه حضرت عباس عليه‏السلام از افراد آخر از ياران امام بود که به ميدان رفت و شهيد شد، و در آن هنگام امام حسين عليه‏السلام لشکري نداشت تا از هم پاشيده گردد، ولي گويي نظر امام عليه‏السلام اين بود: «تا پرچم در دست عباس عليه‏السلام در اهتزاز است، لشکرش و پايگاهش و افراد اهل خيام، برقرار هستند، و دشمن به خاطر صولت عباس، ترسان است، و در نتيجه حرم رسالت، آرام خواهد بود.» به اين ترتيب اين سخن امام حسين در شأن عباس عليه‏السلام نيز بيانگر عظمت و شکوه فوق العاده عباس عليه‏السلام است، که او ستون پولادين و محکمي براي نگهباني و نگهداري پايگاه حسيني است. [2] چنانکه در فصل اول در ماجراي صفين گفته شد، امام حسين عليه‏السلام اجازه‏ي رفتن به ميدان را به عباس عليه‏السلام نمي‏داد، عباس عليه‏السلام اصرار مي‏کرد و سرانجام وصيت پدر را در جنگ صفين به ياد امام حسين عليه‏السلام آورد، که پدرم سفارش نموده، در چنين روزي جانم را نثار تو کنم... (تذکرة الشهداء، ص 255). [3] بحار، ج 45، ص 41. [4] اکسير العبادات في اسرار الشهادات، ص 322 - تذکرة الشهداء،ص 257. [5] کبريت الاحمر، ص 159 - منتخب التواريخ، ص 258. [6] فرسان الهيجاء، ج 1، ص 201.