حضرت آية الله العظمي حاج شيخ محمد حسين غروي اصفهاني کمپاني:
«چشمهي خور در فلک چارمين
سوخت زداغ دل امالبنين
آه دل پرده نشينم حيا
برده دل از عيسي گردون نشين
دامنش از لخت جگر لاله زار
خون دل و ديده، روان ز آستين
مرغ دلش، زار، چه مرغ هزار
داده ز کف، چار جوان گزين
أربعة مثل نسور الربي
سدره نشين، از غمشان آتشين
[ صفحه 305]
کعبهي توحيد، از آن چار تن
يافت ز هر ناحيه، رکني رکين
قائمهي عرش از ايشان به پاي
قاعدهي عدل، از آنها متين
نغمهي داوودي بانوي دهر
کرده بسي آب، دل آهنين
زهره، ز ساز غم او، نوحهگر
مويه کنان، موي کنان، حور عين
ياد ابوالفضل، که سر حلقه بود
بود در آن حلقهي ماتم، نگين
اشک فشان، سوخته جان، همچو شمع
با غم آن شاهد زيبا قرين
ناله و فرياد جهان سوز او
لرزه در افکنده به عرش برين
کاي قد و بالاي دلآراي تو
در چمن ناز، بسي نازنين
غرهي غراي تو الله نور
نقش نخستين کتاب مبين
طرهي زيباي تو، سرو قدم
غيب مصون، در خم او چين چين
[ صفحه 306]
همت والاي تو بيرون زوهم
خلوت ادناي تو، در صدر زين
رفتي و از گلشن ياسين برفت
نوگلي از شاخ گل ياسمين
رفتي و رفت از افق معدلت
يک فلکي، مهر رخ و مه جبين
کعبه فروريخت، چه آسيب ديد
رکن يماني، ز شمال و يمين
زمزم اگر خون بفشاند، رواست
از غم آن قبلهي اهل يقين
ريخت چه بال و پر آن شاهباز
سوخت زغم، شهپر روحالأمين
آه از آن، سينهي سينا مثال
داد زبيدادي پيکان کين
طور تجلاي الهي شکافت
سر اناالله به خون شد دفين
تير کمانخانهي بيداد زد
ديدهي حق بين تو را از کمين
عقل ازين، تاب تحمل نداشت
آنچه تو ديدي، زعمود وزين
[ صفحه 307]
عاقبت از مشرق زين شد نگون
مهر جهانتاب، به روي زمين
خرمن عمرم، همه بر باد شد
ميوهي دل، طعمهي هر خوشه چين
صبح من و شام غريبان سياه
روز من، امروز چه روز پسين
چار جوان بود مرا دلفروز
و اليوم أصبحت و لا من بنين
لا خير في الحياة من بعدهم
فکلهم أمسي صريعا طعين
خون بشو اي دل که جگرگوشگان
قد واصلوا الموت بقطع الوتين
نام جوان مادر گيتي مبر
تذکريني بليوث العرين
چون که دگر نيست جواني مرا
لا تدعويني و يک امالبنين
«مفتقر» از نالهي بانوي دهر
عالميان، تا به قيامت غمين». [1] .
[ صفحه 308]
|