امير ايزدي همداني: «هر جا به هم رسيديم، گفتيم يا اباالفضل! هنگامه آفريديم، گفتيم يا اباالفضل! از عهد خردسالي، بذر محبتش را در سينه پروريديم، گفتيم يا اباالفضل! بعد از سلام دادن، بر شاه تشنه کامان‏ هر شربتي چشيديم، گفتيم يا اباالفضل! [ صفحه 298] با دسته دم گرفتيم، همچون نسيم رحمت‏ در کوچه‏ها وزيديم، گفتيم يا اباالفضل! هر جا زديم سينه، در ذکر شور، سنگين‏ حيدر مدد کشيديم، گفتيم يا اباالفضل! هر جا مريض ديديم، با ذکر کاشف الکرب‏ بر جسم او دميديم، گفتيم يا اباالفضل! در گردش زمانه، گشتيم چون گرفتار از قيد غم رهيديم، گفتيم يا اباالفضل! در عضو عضو ما بود، شوق زيارت دوست‏ از غير دل بريديم، گفتيم يا اباالفضل! پاي پياده يک شب، عزم سفر نموديم‏ راه حرم گزيديم، گفتيم يا اباالفضل! هر مشکلي که در راه، آب شب به پيش آمد با جان و دل خريديم، گفتيم يا اباالفضل! وقتي تمام شد آب، بس تشنگي کشيديم‏ لب‏هاي خود مکيديم، گفتيم يا اباالفضل! هر جا که خار ديديم، ياد از رقيه کرديم‏ بر روي آن دويديم، گفتيم يا اباالفضل! در کربلاي مولا، وقتي قدم نهاديم‏ در بحر غم تپيديم، گفتيم يا اباالفضل! [ صفحه 299] اذن زيارت شه، تا از وزير گيريم‏ بر خاک رخ کشيديم، گفتيم يا اباالفضل! دور حريم سقا لب تشنه خيز رفتيم‏ روي زمين خزيديم، گفتيم يا اباالفضل! با رخت خاک آلود، دل خسته جسم رنجور تا در حرم رسيديم، گفتيم يا اباالفضل! مردي بزرگ، جايش، در قبر کوچکي بود! اين صحنه را که ديديم، گفتيم يا اباالفضل! گفتيم: قبر عباس اين قدر، کوچک از چيست؟! چون علتش شنيديم، گفتيم يا اباالفضل! گفتند: دور قبرش، آب است! و ما زحيرت‏ انگشت خود گزيديم، گفتيم يا اباالفضل! با ياد چشم و مشکي، کز تير شد دريده‏ جامه به تن دريديم، گفتيم يا اباالفضل! تا جاي دست‏هايش، بيرن ز صحن ديديم‏ دست از جهان کشيديم، گفتيم يا اباالفضل! در علقمه، چو ياد از حال حسين کرديم‏ از بار غم خميديم، گفتيم يا اباالفضل! يک شب شديم خادم، در کفشداري او هر کفش را که چيديم، گفتيم يا اباالفضل! [ صفحه 300] گويي که اين زيارت، رؤياي صبحدم بود زين خواب خوش پريديم، گفتيم يا اباالفضل! گفت «ايزدي» که اين خواب، شايد دوباره بينيم‏ با شوق آرميديم، گفتيم يا اباالفضل! [1] .

[1] مجموعه‏ي شعر خورشيدهاي درخشان، امير ايزدي، صص 112 - 110.