سيد رضا مؤيد:
«اي چمن عارض تو، دلگشا
دست تواناي تو مشکل گشا
حضرت عباس و ابوفاضلي
مظهر غيرت، يل دريا دلي
اي اثر سجده به پيشانيت
مه، خل از طلعت نورانيت
کوکب دل خواه بنيهاشمي
مهر زمين، ماه بنيهاشمي
شمع وفا، نور دو چشم علي
بحر خروشندهي خشم علي
زادهي آزادهي امالبنين
وه زچنان مادر و شبلي چنين
زادهي خود خوانده تو را هم بتول
اي تو برادر، به دو سبط رسول
مهر و وفا، خوشهاي از خرمنت
صدق و صفا، گوشهاي از دامنت
[ صفحه 295]
کيست همانند تو در روزگار
کش سه امام آمده آموزگار
بهر سقايت، چو تو مقبل شدي
ساقي خاص حرم دل شدي
دست علي، خود به دو بازوي توست
چشم غزالان حرم، سوي توست
اي دل عالم زعزايت کباب
رفته به دريا و ننوشيده آب
آمدي از دجله برون با شتاب
سر به کف و پاي جدل، در رکاب
گر چه ز تيغ، اي ز مي عشق مست
قطع شد از پيکر تو هر دو دست
گر چه شد اي گوهر دين را صدف
ديدهي تو، ناوک کين را هدف
تا به برت، بهر حرم آب بود
در دلت اميد و به تن، تاب بود
آه که از کينهي اهل عذاب
شد هدف تير بلا، مشک آب
رشتهي اميد تو، از هم گسيخت
آب روان، خون شد و بر خاک ريخت
[ صفحه 296]
گشت نگون، قامت تو با علم
ماند به ره، ديدهي اهل حرم
آن که پناه همه عالم بدي
پشت و پناهش، به تو محکم بدي
چون عرق مرگ به رويت نشست
گفت که: از داغ تو پشتم شکست
اي ادبت، حلقه به گوش ملک
پايهي قدر تو، به دوش فلک
بر پسر فاطمه، در هيچ باب
وه که نکردي تو، برادر خطاب
تا به شهادت، که ز طوفان کين
شد قد رعناي تو نقش زمين
ديدي، با ديدهي حق بين خويش
فاطمه را بر سر بالين خويش
اين سخنش بود به چشمان تر
يا ولدي! زود بيا! زودتر
ناله زدي زين جهت، از روي خاک!
اي پسر فاطمه! أدرک اخاک!
اي شده در کرب و بلا نااميد
بر تو بود خلق خدا را اميد
[ صفحه 297]
قبلهي حاجاتي و دست خدا
ما همه درديم و تو ما را دوا
هيچ کس از لطف تو محروم نيست
آن که شد از لطف تو نوميد کيست؟!
رحمتي اي دست خدا را تو دست
پشت «مؤيد» زمعاصي شکست
لطف نما، صدق و صفايش بده
تذکرهي کرب و بلايش بده»! [1] .
|