«در کنار علقمه، سروي ز پا افتاده است‏ يا گلي از گلشن آل عبا افتاده است‏ در فضاي رزم گاه نينوا، شور و آه‏ ناله‏ي جان سوز ادرک يا أخا افتاده است‏ از نواي جان گداز ساقي لب تشنگان‏ لرزه بر اندام شاه نينوا افتاده است‏ شه سوار اسب شد، با سر به ميدان رو نمود تا ببيند جسم عباسش کجا افتاده است‏ [ صفحه 286] ناگهان از صدر زين، افکند خود را بر زمين‏ ديد بسم الله، از قرآن جدا افتاده است‏ پاره‏ي قرآن ببوسيد و پي اصلش دويد مصحف ناطق کجا يارب، ز پا افتاده است‏ تا کنار نهر علقم، بوي عباسش شنيد ديد بر خاک سيه، صاحب لوا افتاده است‏ کرده در درياي خون، ماه بني‏هاشم غروب‏ تشنه لب، سقاي دشت کربلا افتاده است‏ دست خود را بر کمر بگرفت و آهي برکشيد گفت پشت من، زهجرانت، دوتا افتاده است‏ خيز بر پا کن لوا، آبي رسان اندر حرم‏ از چه رو، بر خاک، اين قد رسا افتاده است‏ بهر آبي در حرم، طفلان من، در انتظار از عطش بنگر چه شوري خيمه‏ها افتاده است‏ هر چه شه ناليد، عباسش ز لب، لب برنداشت‏ ديد مرغ روح او، سوي سما افتاده است‏ گفت پس جسم برادر را برم در خيمه‏گه‏ ديد هر عضوي زاعضايش، سوا افتاده است‏ شد به سوي خيمه، با پاي پياده رهسپار در حرم، شه ديد افغان و نوا افتاده است‏ [ صفحه 287] جمله مي‏گفتند: سقا، اي پدر جان! دير کرد! بر سر عموي ما، بابا! چه‏ها افتاده است‏ حال زينب را مگو «علامه» از شه چون شنيد دست عباس علمدارش، جدا افتاده است» [1] .

[1] زندگاني حضرت ابالفضل عليه‏السلام، عباس حاجياني دشتي، صص 249 - 248، به نقل از: شهيد کربلا، چاپ دوم، صص 523 - 521.