آقاي خليل شفيعي: «عباس، يعني تا شهادت، يکه تازي‏ عباس، يعني عشق، يعني پاک‏بازي‏ عباس، يعني با شهيدان همنوازي‏ عباس، يعني يک نيستان تکنوازي‏ عباس، يعني رنگ سرخ پرچم عشق‏ يعني مسير سبز پر پيچ و خم عشق‏ جوشيدن بحر وفا، معناي عباس‏ لب تشنه، رفتن تا خدا، معناي عباس‏ صد چاک رفتن، تا حريم کبريايي‏ صد پاره گشتن، در طريق آشنايي‏ بي‏دست، با شاه شهيدان دست دادن‏ بي سر، به راه عشق و ايمان، سر نهادن‏ بي چشم ديدن، چهره‏ي رؤيايي يار جاري شدن، در ديدن دريايي يار بي لب نهادن، لب به جام باده‏ي عشق‏ بي کام نوشيدن، تمام باده‏ي عشق‏ اين است مفهوم بلند نام عباس‏ در ساحل بي ساحل آرام عباس‏ [ صفحه 284] يک مشک آب سرد و دريايي طراوت‏ يک بارقه از حق و خورشيدي حرارت‏ وقتي که اقيانوس را در مشک مي‏ريخت‏ از چشمه‏ي چشمان دريا، اشک مي‏ريخت‏ در آرزوي نوش يک جرعه، از آن لب‏ جان فرات تشنه، آتش بود، از تب‏ خون علي، عباس را تقرير مي‏کرد آيات سرخ عشق را تفسير مي‏کرد وقتي زفرط تشنگي، آلاله مي‏سوخت‏ گل‏هاي زهرا، از لهيب ناله، مي‏سوخت‏ مي‏سوخت در چنگال شب، باغ ستاره‏ مي‏سوخت جانش از تف باغ ستاره‏ آمد به سوي خيمه، اقيانوس بر دوش‏ آمد نداي خون حق را حلقه بر گوش‏ عباس بود و ياري خون خدا بود در چلچراغ چشم او، محشر به پا بود عباس بود و لشکر شب در مقابل‏ عباس بود و مجمر خورشيد در دل‏ وقتي که قامت، پيش خورشيد آب مي‏کرد طفل حزين عشق را سيراب مي‏کرد [ صفحه 285] وقتي که دست دست حق، از دست مي‏رفت‏ تا خلوت ساقي کوثر مست مي‏رفت‏ پايان او، آغاز قاموس وفا بود پايان او، آغاز کار مصطفي بود با گام‏هاي شور، آهنگي دگر زد بر چهره‏ي شب، رنگ رخسار سحر زد عباس، يعني يک نيستان تکنوازي‏ هفتاد و دو آهنگ حق را همنوازي» [1] .

[1] چهره‏ي درخشان قمر بني‏هاشم ابوالفضل العباس عليه‏السلام، علي رباني خلخالي، ج 2، ص 243 - 242.