شبي در شهر «سامراء» گروهي از شيعيان و عاشقان آل محمد عليهم‏السلام، به عزاداري، مشغول بودند و بر سر و سينه‏ي خود، مي‏زدند. شخصي از سني‏ها، آنان را مسخره کرده و به آنان مي‏گويد: «اين کارها، چه معنا دارد که شما مي‏کنيد؟! شما، براي چه کسي خود را مي‏کشيد»؟! يکي از عزاداران، به او مي‏گويد: «مسخره کردن عاشقان و ديوانگان امام حسين عليه‏السلام، عاقبت خوشي ندارد، تو، دست از استهزاء و مسخره کردن آنان بردار»! اما آن فرد سني نگون بخت، به جاي عذر خواهي، کلمات توهين آميزي گفته و جسارت مي‏کند. مرد عزادار، به او مي‏گويد: «عباس، يضربک»! يعني: «اگر توبه نکني، حضرت عباس عليه‏السلام، تو را مي‏زند»! مرد سني گستاخ در پاسخ مي‏گويد: «از دست عباس و دودمان او، کاري برنمي‏آيد»! آن‏گاه او، به سوي خانه‏ي خود راه مي‏افتد. هنوز او، چند قدمي راه نرفته بود که دلهره‏ي عجيبي سراسر وجودش را فرا [ صفحه 183] مي‏گيرد! رنگ از صورتش مي‏پرد! پس از آن که به خانه‏اش مي‏رسد، به خانواده و دوستان خود مي‏گويد: «عباس، ضربني و أموت»! يعني: «حضرت عباس عليه‏السلام مرا زد! و من، دارم مي‏ميرم»! پس از گفتن اين سخن، مي‏خوابد. صبح که مي‏شود، اطرافيانش که به بالين او مي‏روند، او را مي‏بينند که هيچ گونه نشانه‏اي از زنده بودن در وجود او نيست، به طوري که گويا وي سال‏هاست که مرده است! سپس، بستگان او، چند نفر از طلبه‏هاي شيعه را نيز براي شرکت در مجلس ترحيم او، دعوت مي‏کنند، ولي آنها، از رفتن به آن مجلس خود داري مي‏کنند. [1] . [ صفحه 184]

[1] کرامات حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام، صص 85 - 84، به نقل از: خصايص العباسيه عليه‏السلام، آيةالله کلباسي نجفي، ص 243.