علامه‏ي معروف، «شيخ حسن دخيل»، نقل مي‏کند: من، در يک روز گرم تابستاني، در حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام، مشغول خواندن دعا و زيارت بودم، ديدم يک زن متين و با حجاب، در حالي که پسرک نوجواني، او را همراهي مي‏کرد، وارد حرم مطهر شد. آن زن و پسرش، مانند زائران ديگر، با صفاي قلب، شروع به خواندن زيارت نامه‏ي قمر بني‏هاشم عليه‏السلام کرده، و به دور مرقد مطهر آن حضرت، طواف مي‏کردند. لحظاتي گذشت، ناگهان مردي درشت اندام و سرخ مو، وارد حرم مطهر قمر بني‏هاشم عليه‏السلام شد، و بدون توجه به مرقد مطهر آن حضرت، و بي‏اعتنا به مراسم زيارت، به تماشاي اشياي عتيقه و ساير لوازم ديگري که در حرم مطهر نصب شده بود، پرداخت. مشاهده‏ي آن زن و پسر جوانش، که با خلوص دل، زيارتنامه مي‏خواندند، و نيز اين مرد گستاخ بي‏ادب، توجه مرا به خود جلب کرد. من، ناگهان ديدم که پاهاي آن مرد گستاخ، از زمين بلند شد! گويي يکباره دستي غيبي، او را از حالت تعادل، خارج نموده، و چند بار وي را محکم به‏ [ صفحه 177] ضريح مطهر کوبيد! سپس آن مرد، مانند کسي که هيچ گونه اراده‏اي از خود نداشته باشد، به دور مرقد مطهر حضرت عباس عليه‏السلام، کشيده مي‏شد! حادثه‏اي جالب، و منظره‏اي عجيب بود! آن چنان وضعي پيش آمده بود، که موي، بر بدن هر بيننده‏اي، راست مي‏شد! آن مرد درشت اندام، چون کودکي ناتوان، زبون و سرگردان شده، به اين طرف و آن طرف مي‏رفت، و عاقبت، در گوشه‏اي بر روي زمين افتاد! سپس دو تن از خادمين حرم مطهر قمر بني‏هاشم عليه‏السلام که ناظر اين صحنه بودند، بلافاصله، خود را به آن مرد رسانيده، و او را از حرم مطهر، بيرون بردند. من نيز به دنبال آنها روانه شدم، تا شايد از سر اين مطلب، آگاه شوم. آن مرد، به خادمان حرم مطهر اشاره کرد که: «مرا به حرم امام حسين عليه‏السلام برسانيد»! سپس، خادمان حرم مطهر قمر بني‏هاشم عليه‏السلام، او را به سوي حرم مطهر امام حسين عليه‏السلام، برده، و در آنجا، وي را به ضريح مطهر آن حضرت، بستند. چند دقيقه گذشت، آن مرد، کم کم آرامش خود را باز يافت، و رنگ صورتش که تغيير کرده بود، به حال طبيعي خود، برگشت. سپس من، خود را به آن زن و پسرک نوجوان - که آنها نيز خود را به حرم مطهر سيد الشهداء عليه‏السلام رسانده بودند - نزديک کرده، و از آنها جوياي راز اين مطلب شدم. آن زن، در پاسخ سؤال من، گفت: [ صفحه 178] «اين مرد گستاخ، شوهر من است، ولي دين و ايمان درستي ندارد، و به چيزي از اسلام، اعتقاد ندارد. من، نذر کرده بودم که اگر صاحب پسري شوم، به زيارت مراقد (قبور) حضرات ائمه‏ي اطهار عليهم‏السلام (عموما) رفته، و به زيارت حضرت باب‏الحوائج ابوالفضل العباس عليه‏السلام (خصوصا)، بيايم. پس از آن که خداوند متعال، حاجت مرا برآورده ساخت، من، تصميم گرفتم، به نذر خود وفا کنم، ولي همواره به اين کار، مخالفت مي‏کرد. سال‏ها گذشت، و من، عاقبت او را مجبور کردم، تا مرا به زيارت (قمر بني‏هاشم عليه‏السلام) آورد. او که اين کار را مسخره و بيهوده مي‏دانست، نسبت به ساحت مقدس حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام، بي‏ادبي نمود! من، هنگامي که وارد حرم مطهر حضرت ابوالفضل عليه‏السلام شدم، از آن حضرت خواستم، تا شوهرم را از خواب غفلت، بيدار کند، و او را تنبيه نمايد، تا او، ديگر هيچ‏گاه حضرات ائمه‏ي اطهار عليهم‏السلام را مورد تمسخر، قرار ندهد. شايد، شما مشاهده کرديد که شوهرم، چگونه بي‏اعتنا و بي‏خيال، وارد حرم مطهر قمر بني‏هاشم عليه‏السلام شد! اما حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام، آن چنان او را ادب نمود، که فورا از کرده‏ي خود، پشيمان گشت، و من، گمان مي‏کنم او از اين پس، به راه راست، هدايت خواهد شد». [1] . [ صفحه 179]

[1] کرامات حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام، صص 77 - 75، به نقل از: زندگاني قمر بني‏هاشم عليه‏السلام، سرهنگ مؤمني، ص 279.