پس از آن که حضرت «ام‏البنين» عليهاالسلام، از شهادت قهرمانانه و در عين حال مظلومانه‏ي فرزندان دلبند و ارجمند خود، «عبدالله»، «عثمان» و «جعفر» عموما، و جناب باب‏الحوائج، حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام خصوصا، آگاه شد، همه روزه به سوي قبرستان بقيع مي‏رفت، و در رثاي چهار فرزند شهيدش، در آن مکان مقدس، آن چنان گريه مي‏کرد، که دوست و دشمن، از گريه‏ي او، به گريه مي‏افتادند. نوشته‏اند: «مروان بن حکم»، با آن قساوت قلبي که داشت، با جمعي از اهل مدينه، به کنار بقيع مي‏آمدند، و ندبه و گريه‏ي «ام‏البنين» عليهاالسلام را مي‏شنيدند و گريه مي‏کردند، و «مروان»، پس از گريه، اشک چشم‏هاي خود را با دستمال، پاک مي‏کرد. هنگامي که زن‏ها به «ام‏البنين» عليهاالسلام، تسليت و دلداري داده و مي‏گفتند: «اي ام‏البنين! خدا به تو صبر بدهد! او در پاسخ زنها مي‏گفت: «لا تدعوني ويک أم‏البنين! تذکريني بليوث العرين» يعني: «واي بر تو! ديگر مرا «ام‏البنين» (مادر پسران) مخوان، زيرا تو (با اين عنوان) مرا به ياد شيران بيشه‏ي (شجاعت) خواهي انداخت». [ صفحه 139] «کانت بنون لي، أدعي بهم‏ و اليوم أصبحت و لا من بنين» يعني: «من، پسراني داشتم که به سبب آنان (با عنوان «ام‏البنين») خوانده مي‏شدم، ولي، من امروز در حالي صبح کردم که ديگر هيچ پسري ندارم». «أربعة مثل نسور الربي‏ قد واصلوا الموت، بقطع الوتين» يعني: «چهار پسري که مانند شاهبازهايي بودند، که در اوج قله‏ها جاي داشتند، که رگ زندگي آنها، به وسيله‏ي مرگ بريده شد»! «تنازع الخرصان أشلائهم‏ فکلهم أمسي صريعا طعين» يعني: «نيزه‏ها، با اعضا و جوارح آنان، به نزاع برخاستند، و همه به خاک و خون غلطيدند»! «يا ليت شعري! أکما أخبروا بأن عباسا قطع اليمين»؟! يعني: «اي کاش! من مي‏دانستم، آيا همين گونه است که به من خبر رسيده، به اين که دست عباسم قطع شده است»؟! شاعري دلسوخته در اين باره چه به جا گفته است که: «مخوان جانا! دگر «ام‏البنينم» که من با محنت دنيا قرينم‏ مرا «ام‏البنين» گفتند چون من‏ پسرها داشتم، زان شاه دينم‏ [ صفحه 140] جوانان، هر يکي چون ماه تابان‏ بدندي از يسار و از يمينم‏ به نام، «عبدالله» و «عثمان» و «جعفر» دگر «عباس»، آن در ثمينم‏ ولي امروز، بي بال و پرستم‏ نه فرزندان، نه سلطان مبينم‏ مرا «ام‏البنين» هرکس که خواند کنم ياد از بنين نازنينم‏ به خاطر آورم زان مه جبينان‏ زنم سيلي به رخسار و جبينم». و اين اشعار نيز از «ام‏البنين» عليها السلام، در رثاي قمر بني‏هاشم حضرت «ابوالفضل العباس» عليه‏السلام، و پسران ديگرش، نقل شده است: «يا من رأي العباس‏ کر علي جماهير النقد»! يعني: «اي کسي که ديدي، «عباس» عليه‏السلام بر گروه‏هاي پست فطرت حمله مي‏کرد»! «و وراه من أبناء حيدر کل ليث ذي لبد»! يعني: «و از فرزندان حيدر کرار که هر کدام چون شير ژيان به دنبالش مي‏رفتند» «أنبئت أن ابني أصيب‏ برأسه، مقطوع يد»! يعني: «به من خبر رسيده که بر سر پسرم آسيب رسيده و دستش قطع شده است»!. [ صفحه 141] «ويلي علي شبلي أمال برأسه، ضرب العمد»! يعني: «اي واي بر من! که ضرب عمود، سر شير بچه‏ام را خم کرده است»! «لو کان سيفک في يديک‏ لما دني منک أحد»! يعني: «(اي عباس جانم)! اگر تو دست در بدن داشتي، و شمشيرت در دستت بود، هيچ کسي جرأت نزديک شدن به تو را نداشت»! [1] . زبان حال حضرت «ام‏البنين» عليهاالسلام، به وسيله‏ي يکي از شاعران شيرين سخن، اين چنين به نظم کشيده شده است: «ام‏البنين مضطر، نالد چو مرغ بي‏پر گويد به ديده‏ي تر، من بال و پر ندارم‏ چون قمريان نالان، کوکو زنم به هر آن‏ کاندر حديقه‏ي جان، سروي به بر ندارم مرغ شکسته بالم، بايد همي بنالم‏ در شاخ نو نهالم، من نو ثمر ندارم در پيش آفتابم، از سوز دل کبابم‏ من خود در التهابم، با کس ضرر ندارم‏ [ صفحه 142] غير از محن دوايي، صبح و مسا نيابم‏ جز خون دل غذايي، شام و سحر ندارم‏ دشمن کند نگاهم، سوزد ز سوز آهم‏ بر خصم دل سياهم، زين به ظفر ندارم‏ ساکن به بيت الأحزان، چون فاطمه در افغان‏ او با دو شبل حيدر، من يک نفر ندارم زن‏ها! به من نگوييد، «ام‏البنين» از اين پس‏ من ام بي بنينم، ديگر پسر ندارم «عباس» و «عون» و «جعفر» و آن نوجوان ديگر کشته شدند يکسر، حيدر مگر ندارم‏ «عباس» زار و خسته، از قيد خويش رسته‏ پشت مرا شکسته، آوخ پسر ندارم دستش جدا ز پيکر، زخم عمود بر سر سوزد دلش چرا من، سوز جگر ندارم‏ فرق شکسته‏ي او، مانده است بي عمامه‏ زين رو بود که من هم، معجر به سر ندارم‏ از يوسف عزيزم، تا پيرهن نياري‏ من، اي بشير! هرگز، نور بصر ندارم» [2] . [ صفحه 143]

[1] سوگنامه‏ي آل محمد عليهم‏السلام، محمد محمدي اشتهاردي، صص 530 - 526 - زندگاني حضرت امام حسين عليه‏السلام، علي اصغري همداني، صص 299 - 297 - زندگي‏نامه‏ي حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام، عباس حاجياني دشتي، صص 246 - 245 - ابصار العين، علامه‏ي سماوي، - رياحين الشريعة، علامه‏ي محلاتي، ج 3، ص 294 - منتهي الآمال، محدث قمي، ج 1، ص 280 - سفينة البحار، محدث قمي، ج 1، ص 510. [2] زندگي‏نامه‏ي حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام، صص 248 - 247، به نقل از شهيد کربلا، آيت‏الله طباطبايي قمي، ص 556.