هنگامي که حضرت ابوالفضل عليه‏السلام، تنهايي برادر، کشته شدن ياران، و اهل بيت خود را - که هستي خود را به خداوند ارزاني داشتند - ديد، نزد حضرت امام حسين عليه‏السلام شتافت، و از آن حضرت، رخصت خواست، تا سرنوشت درخشان خود را دنبال کند. امام حسين عليه‏السلام، به او اجازه نداد، و با صدايي حزين، فرمود: تو، پرچمدار من هستي! امام حسين عليه‏السلام، با بودن حضرت ابوالفضل عليه‏السلام، احساس توانمندي مي‏کرد، زيرا حضرت عباس، عليه‏السلام، به عنوان نيروي باز دارنده و حمايتگر، در کنار آن حضرت، عمل مي‏کرد، و ترفند دشمنان را خنثي مي‏نمود. حضرت ابوالفضل عليه‏السلام، با اصرار گفت: از دست اين منافقين، سينه‏ام تنگ شده است، مي‏خواهم انتقام خون برادران خود را از آنان بگيرم. آري، هنگامي که حضرت ابوالفضل عليه‏السلام، برادران، عموزادگان و ديگر افراد کاروان خود را، چون ستارگاني در خون نشسته ديد که بر صحرا افتاده‏اند، و جسدهاي پاره پاره‏ي آنان، دل را به درد مي‏آورد، قلبش فشرده شد، و از زندگي بيزار گشت، لذا بر آن شد که انتقام آنان را بگيرد، و به آنان بپيوندد. امام حسين عليه‏السلام، از برادرش خواست، براي اطفالي که تشنگي، آنان را از [ صفحه 114] پا در آورده است، آب تهيه کند. آن دلاور بزرگوار نيز، به طرف آن مسخ شدگان - هم آنان که دل‏هايشان تهي از مهرباني و عطوفت بود - رفت، آنان را پند داد، و از عذاب و انتقام الهي، برحذر داشت. سپس، سخن خود را متوجه عمرسعد کرد و فرمود: اي پسر سعد! اين حسين عليه‏السلام، و فرزند دختر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم، است، که اصحاب و اهل بيتش را کشته‏ايد، و اينک خانواده و کودکانش تشنه‏اند، آنان را آب دهيد که تشنگي، جگرشان را آتش زده است. و اين حسين عليه‏السلام است که باز مي‏گويد: مرا واگذاريد تا به سوي «روم» يا «هند» بروم، و «حجاز» و «عراق» را براي شما بگذارم. سکوتي هولناک، نيروهاي پسر سعد را فرا گرفت، بيشتر آنها سر فروافکندند، و آرزو کردند که به زمين فرو روند! آن گاه، «شمر بن ذي الجوشن» پليد ناپاک، چنين پاسخ داد: اي پسر ابو تراب! اگر سطح زمين همه آب بود، و در اختيار ما قرار داشت، قطره‏اي به شما نمي‏داديم، تا آنکه شما، تن به بيعت با يزيد بدهيد! دنائت طبع، پستي فطرت، و لئامت، اين ناجوانمرد را، تا بدين درجه از ناپاکي، تنزل داده بود! حضرت ابوالفضل عليه‏السلام، به سوي برادر بزرگوار خود، امام حسين عليه‏السلام، باز گشت، و طغيان و سرکشي آنان را بازگو کرد. در اين هنگام، صداي دردناک کودکان را شنيد که «آواي العطش»، سر داده بودند، لب‏هاي خشکيده و رنگ‏هاي پريده‏ي آنان را ديد، ومشاهده کرد که آنان، [ صفحه 115] از شدت تشنگي، در آستانه‏ي مرگ هستند. درياي درد، در اعماق وجود حضرت ابوالفضل عليه‏السلام، موج مي‏زد، دردي کوبنده، خطوط چهره‏اش را درهم کشيد، و با شجاعت، به فريادرسي آنان برخاست، مشک آب را برداشت، بر اسب نشست، به طرف شريعه‏ي فرات تاخت، با نگهبانان شريعه درآويخت، آنان را پراکنده ساخت، حلقه‏ي محاصره شريعه را در هم شکست، و آنجا را در اختيار خود گرفت. جگرش، از شدت تشنگي، چون اخگري مي‏سوخت، مشتي از آب را برگرفت، تا بنوشد، ليکن به ياد تشنگي برادرش امام حسين عليه‏السلام، بانوان، و کودکان افتاد، آب را ريخت، عطش خود را فرو نشاند، و گفت: «يا نفس! من بعد الحسين هوني‏ و بعده لا کنت أن تکوني‏ هذا الحسين، وارث المنون‏ و تشربين بارد المعين‏ تالله ما هذا فعال ديني» يعني: «اي نفس! پس از حسين عليه‏السلام، پست شو! و پس از او، مباد که باقي باشي! اين حسين عليه‏السلام است که جام مرگ مي‏نوشد، و تو مي‏خواهي آب خنک بنوشي؟! به خدا سوگند! اين کار، خلاف دين من است». انسانيت، اين فداکاري را پاس مي‏دارد، و اين روح بزرگوار را، که در دنياي فضيلت و اسلام مي‏درخشد، و زيباترين درس‏ها را از کرامت انساني، به نسل‏هاي مختلف مي‏آموزد، بزرگ مي‏شمارد. [ صفحه 116] اين ايثار، که در چهار چوب زمان و مکان نمي‏گنجد، از بارزترين ويژگي‏هاي آقايمان ابوالفضل عليه‏السلام بود! شخصيت مجذوب حضرت، و شيفته‏ي امام حسين عليه‏السلام، نمي‏توانست بپذيرد که او، قبل از برادر بزرگوار خود، آب بنوشد! کدام ايثار، از اين صادقانه‏تر و والاتر است؟! قمر بني‏هاشم عليه‏السلام، سرافراز، پس از پر کردن مشک آب، راه خيمه‏ها را در پيش گرفت، و اين عزيز اين هديه را که از جان گرامي‏تر مي‏داشت، با خود حمل مي‏کرد. در راه بازگشت، با دشمنان خدا و انسان‏هاي بي‏مقدار، درآويخت، آنها، آن حضرت را از همه طرف محاصره کردند، و مانع از رساندن آب، به تشنگان خاندان نبوت شدند. آن حضرت، با خواندن رجز زير، آنان را تار و مار کرد و بسياري را کشت: «لا أرهب الموت اذا الموت زقا حتي أواري في المصاليت لقي‏ نفسي لسبط المصطفي الطهر وقا إني أنا العباس اعدو بالسقا و لا أخاف الشر يوم الملتقي» يعني، «از مرگ، هنگامي که روي آورد، بيمي ندارم، تا آن که ميان دلاوران به خاک افتم! جانم، پناه نواده‏ي پاک مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم باد! منم عباس، که براي تشنگان، آب مي‏آورم، و روز نبرد، از هيچ شري هراس ندارم»! حضرت ابوالفضل عليه‏السلام، با اين رجز، دليري بي‏مانند خود را آشکار ساخت، و بي‏باکي خود از مرگ را نشان داد، و گفت که: با چهره‏ي خندان، براي‏ [ صفحه 117] دفاع از حق، و جانبازي در راه برادر، به استقبال مرگ، خواهد شتافت! سرافراز بود، از اين که مشکي پر از آب را براي تشنگان اهل بيت عليهم‏السلام مي‏برد. سپاهيان دشمن، از برابر ابوالفضل عليه‏السلام مي‏گريختند! عباس عليه‏السلام، آنان را به ياد قهرماني‏هاي پدرش، امام علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام، فاتح خيبر، و درهم کوبنده‏ي پايه‏هاي شرک، مي‏انداخت! ليکن، يکي از بزدلان و ناجوانمردان کوفه، در کمين آن حضرت نشست، و از پشت، به آن حضرت، حمله کرد، و دست راستش را قطع کرد، دستي که همواره بر سر محرومان و ستمديدگان بود، و از حقوق آنان، دفاع مي‏کرد. قهرمان کربلا، اين ضربه را به هيچ گرفت، و به رجز خواني پرداخت: «و الله إن قطعتم يميني‏ إني أحامي أبدا عن ديني‏ و عن إمام صادق اليقيني‏ نجل النبي الطاهر الأميني». يعني: «به خدا قسم! اگر دست راستم را قطع کرديد، من، همچنان از دينم، دفاع خواهم کرد! و از امام درست باور خود، فرزند پيامبر امين و پاک صلي الله عليه و آله و سلم، حمايت خواهم نمود»! آن حضرت، با اين رجز، اهداف بزرگ، و آرمان‏هاي والايي را که به خاطر آنها مي‏جنگيد، نشان داد، و روشن کرد که، براي دفاع از اسلام و امام مسلمانان، و سيد جوانان بهشت، پيکار مي‏کند. آن حضرت، اندکي دور نشده بود، که يکي ديگر از ناجوانمردان و پليدان‏ [ صفحه 118] کوفه، به نام «حکيم بن طفيل»، در کمين آن حضرت نشست، و دست چپ آن حضرت را قطع کرد. آن حضرت - به گفته‏ي برخي منابع - مشک را به دندان گرفت، و بدون توجه به خونريزي و درد بسيار، براي رساندن آب به تشنگان أهل بيت عليهم‏السلام، شروع به دويدن کرد. حقيقتا، اين، بالاترين مرحله‏ي شرف، وفاداري و محبت است که انساني از خود، نشان مي‏دهد! حضرت عباس عليه‏السلام، در حالي که مي‏دويد، تيري به مشک آب اصابت کرد، و آب آن فرو ريخت. سردار کربلا، ايستاد، و اندوه، او را فرا گرفت، زيرا ريخته شدن آب، برايش سنگين‏تر از جدا شدن دستانش بود! ناگهان، يکي از آن پليدان، به آن حضرت حمله ور شد، و با عمود آهنين، بر سر مبارک آن حضرت کوفت، فرق آن حضرت شکافت، آن حضرت، بر زمين افتاد، و آخرين سلام و درود خود را براي برادر بزرگوارش امام حسين عليه‏السلام فرستاد که: «يا ابا عبدالله! سلامم را بپذير»! باد، صداي عباس عليه‏السلام را، به امام حسين عليه‏السلام رساند، قلب امام حسين عليه‏السلام، شرحه شرحه شد، دلش از هم گسيخت، به طرف علقمه شتافت، با دشمنان در آويخت، بر سر پيکر برادر ايستاد. خود را بر روي او انداخت، با اشک خود، او را شستشو داد، و با قلبي آکنده از درد و اندوه، فرمود: «آه! اينک کمرم شکست، و راه‏ها بر من بسته شد، و من، دشمن شاد شدم»! امام حسين عليه‏السلام، با اندامي درهم شکسته، نيرويي فرو ريخته، و آرزوهايي بر باد رفته، به برادرش خيره شد، و آرزو کرد که (اي کاش) قبل از او، به شهادت رسيده بود! [ صفحه 119] «سيد جعفر حلي» قدس‏سره، حالت امام حسين عليه‏السلام، در آن لحظات را،چنين وصف کرده است: «فمشي لمصرعه الحسين و طرفه‏ بين الخيام و بينه متنسم»! يعني: «امام حسين عليه‏السلام، به طرف شهادتگاه عباس عليه‏السلام رفت، در حالي که چشمانش از خيمه‏ها تا آنجا را کاوش مي‏کرد»! «القاه محجوب الجمال کأنه‏ بدر بمنحطم الوشيج ملثم»! يعني: جمال برادر را نهان يافت، گويي ماه شب چهارده، که زير نيزه‏هاي شکسته، نهان باشد»! «فأکب منحنيا عليه و دمعه‏ صبغ البسيط کأنما هو عندم» يعني: «بر پيکر او افتاد، و اشکش زمين را گلگون کرد...». «قد رام يلثمه فلم ير موضعها لم يدمه عض السلاح فيلثم»! يعني: «خواست او را ببوسد، ليکن جايي در بدن او، در امان از زخم سلاح نيافت، تا آنجا را ببوسد»! «نادي و قد ملأ البوادي صيحة صم الصخور لهولها تتألم»! يعني: «فريادي کشيد که در صحراها (فريادش) پيچيد، و سنگ‏هاي سخت را از اندوه خود، به درد آورد»! [ صفحه 120] «أ أخي! يهنيک النعيم و لم أخل‏ ترضي بأن أرزي و أنت منعم»! يعني: «برادرم! بهشت بر تو مبارک باد! هرگز گمان نداشتم، راضي شوي که تو در تنعم (نعمت) باشي، و من مصيبت تو را ببينم»! «أ أخي! من يحمي بنات محمد اذ صرن يستر حمن من لا يرحم»! يعني: «برادرم! ديگر چه کسي دختر محمد صلي الله عليه و آله و سلم را حمايت خواهد کرد، هنگامي که آنان ترحم مي‏خواهند از کسي که به آنان رحم نمي‏کند»! «ما خلت بعدک أن تشل سواعدي و تکف باصرتي و ظهري يقصم»! يعني: «من، نمي‏پنداشتم که پس از تو، دستانم از کار بيفتند، و چشمانم نابينا شوند، و کمرم بشکند»! «لسواک يلطم بالأکف و هذه‏ بيض الضبي لک في جبيني تلطم»! يعني: «براي غير تو، سيلي به گونه مي‏نوازند، و اينک براي تو است که با شمشيرهاي آخته، به پيشانيم کوبيده شود»! «ما بينک مصرعک الفظيع و مصرعي‏ إلا کما أدعوک قبل و تنعم«! يعني: «ميان شهادت جانگداز تو و شهادت من، جز آنکه تو را مي‏خوانم، و تو از نعيم بهره‏مندي، فاصله‏اي نيست»! [ صفحه 121] «هذا حسامک من يذل به العدي‏ و لواک هذا من به يتقدم»! يعني: «اين، شمشير تو است، ديگر چه کسي با آن، دشمنان را خوار مي‏کند؟! اين، پرچم توست، ديگر چه کسي با آن، پيش خواهد رفت»؟! «هونت يابن أبي‏مصارع فتيتي‏ و الجرح يسنه الذي هو آلم»! يعني: «برادرم! مرگ فرزندانم را بر من سبک کردي، و زخم را، تنها زخم دردناک‏تر، تسکين مي‏دهد»! اين شعر، توصيف دقيقي است از مصايبي که امام حسين عليه‏السلام، پس از فقدان برادر خود حضرت عباس عليه‏السلام، به آنها دچار شد. شاعر ديگري به نام «حاج محمد رضا ازدي»، وضعيت امام حسين عليه‏السلام در کنار پيکر مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام را، اين گونه، توصيف مي‏کند: «و هوي عليه ما هنا لک قائلا أليوم بان عن اليمين حسامها»! يعني: «و خود را بر روي او انداخت، در حالي که مي‏گفت: «امروز، شمشير از کف افتاد». «اليوم سارعن الکتائب کبشها اليوم بان عن الهداة إمامها»! يعني: «امروز، سردار سپاه، از دست رفت! امروز، راه يافتگان، امام خود را از دست دادند»! [ صفحه 122] «اليوم ال إلي التفرق جمعنا اليوم حل عن البنود نظامها يعني، «امروز، جمعيت ما پريشان شد، امروز، پايه‏ها از هم گسيخت»! «اليوم نامت أعين بک لم تنم‏ و تسهدت أخري فعز منامها»! يعني: «امروز، چشماني که با بودنت به خواب نمي‏رفتند، آرام گرفتند و خوابيدند، و چشماني که به راحتي مي‏خوابيدند، از خفتن محروم شدند»! «أشقيق روحي هل تراک علمت أن‏ غودرت و انثالت عليک لئامها»! يعني:«اي جان برادر! آيا مي‏داني که پس از تو لئيمان بر تو تاختند، و پوزش آوردند! «قد خلت أطبقت السماء علي الثري‏ او دکدکت فوق الربي، أعلامها»! يعني: «گويي آسمان به زمين آمده است، يا آنکه قله‏هاي کوه‏ها، فرو ريخته است»! «لکن أهان الخطب عندي انني‏ بک لا حق أمرا قضي علامها»! يعني: «ليکن، يک چيز مصيبت تو را برايم آسان مي‏کند، اين که به زودي به تو ملحق مي‏شوم، و اين، خواسته‏ي پروردگار داناست»! با اين همه، هر چه شاعران و نويسندگان، بگويند، و بنويسند، نمي‏توانند ابعاد مصيبت امام حسين عليه‏السلام، رنج و اندوه کمرشکن و سوگ او را کاملا تصوير [ صفحه 123] کنند. نويسندگان مقتل‏ها، نقل مي‏کنند: امام حسين عليه‏السلام، هنگامي که از کنار پيکر برادر خود برخاست، نمي‏توانست قدم بردارد، و شکست بر آن حضرت عارض شده بود، ليکن آن حضرت صبور بود، آن حضرت، با چشماني اشکبار، به طرف خيمه‏ها رفت. سکينه عليهاالسلام، به استقبال امام حسين عليه‏السلام آمد، و گفت: عمويم ابوالفضل کجاست؟ امام حسين عليه‏السلام، غرق در گريه شد، و با کلماتي بريده بريده از شدت گريه، خبر شهادت ابوالفضل عليه‏السلام را به سکينه عليهاالسلام داد. سکينه عليهاالسلام، دهشت زده، مويه‏اش بلند شد! هنگامي که نواده‏ي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم، زينب کبري عليهاالسلام، از شهادت برادرش - که همه گونه خدمتي را به خواهر خود کرده بود - مطلع شد، دست بر قلب آتش گرفته‏ي خود نهاد، و فرياد زد: آه برادرم! آه عباسم! چقدر فقدانت بر ما سنگين است! واي از اين فاجعه! واي از اين سوگ بزرگ! زمين از شدت گريه و مويه، لرزيدن گرفت، و بانوان حرم که يقين به فقدان برادر خود يافته بودند، سيلي به گونه‏هاي خود نواختند. سوگوار و اندوهگين، پدر شهيدان نيز در غم و سوگ آنان شريک شد، و فرمود: يا أباالفضل! چقدر فقدان بر ما سنگين است! امام حسين عليه‏السلام، پس از فقدان برادر خود - که در نيکي و وفاداري مانندي نداشت - احساس تنهايي و بي کسي کرد. فاجعه‏ي مرگ (شهادت) برادر، سخت‏ترين فاجعه‏اي بود که امام حسين عليه‏السلام‏ [ صفحه 124] را غمين کرد، و از پا انداخت! بدرود، اي قمر بني‏هاشم! بدرود، اي سپيده‏ي هر شب! بدرود، اي سمبل وفاداري و جانبازي! سلام بر تو! روزي که زاده شدي، روزي که شهيد شدي، و روزي که زنده، برانگيخته مي‏شوي! [1] . [ صفحه 125]

[1] زندگاني حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام، علامه‏ي محقق باقر شريف قرشي، با ترجمه‏ي سيد حسن اسلامي، صص 232 - 224، (با اندکي تصرف).