در صحنهي کربلا، عباس دلاور عليهالسلام، چون شير ژيان، حمله ميکرد و شمشير ميزد، و از کشتههاي دشمن، پشته ميساخت!
خداوند متعال، چنان سپاه دشمن را از صلابت ابوالفضل العباس عليهالسلام به ترس انداخته بود که تاب مقاومت در برابر او را نداشتند!
قمر بنيهاشم عليهالسلام، قهرمان عرب و سران لشکر کفر را به خاک مذلت مينشاند، در حالي که سنگيني مشک آب، و تشنه کامي، آن بزرگوار را بي طاقت نموده بود!
«مارد بن صديف (صديق خ ل)»، که جنگ آوري معروف بود، به اين کارزار تماشائي، نظاره ميکرد، و ميديد که چگونه روباه صفتان کوفه، از چنگال شير قوي پنجهي لشکر امام حسين عليهالسلام، به ستوه آمده، و از حملهي غضب آلود او، فرار ميکنند!
پس، «مارد» فرياد زد: «واي بر شما اي لشکر! اگر هر يک از شما، فقط يک مشت خاک، به سوي عباس عليهالسلام اندازيد، او، در زير تپهاي از خاک، دفن ميشود! اينک، شما دست از جنگ با او بکشيد، من خود به تنهايي، با اين جوان که قهرمانان ما را به خاک انداخته است، مبارزه ميکنم، و براي هميشه شما را از شر او، راحت ميکنم»!
[ صفحه 103]
«شمر بن ذيالجوشن»، فرياد زد: «اي عباس! من، براي يزيد خواهم نوشت که تو و برادرت حسين عليهالسلام، با يک قوم، برابري ميکنيد»!
سپاه دشمن، همه دست از جنگ با فرزند امام علي عليهالسلام کشيدند. عباس جوان عليهالسلام، براي لحظهاي، نفسي چند، آسوده کشيد، و اندکي رفع خستگي و فرسودگي نمود.
«مارد»، در حالي که دو زره تنگ حلقه، پوشيده بود، کلاه خود آهنين بر سر نهاد، و بر روي اسبي بي نظير سوار شد. پرهاي سرخ رنگ بر بالاي کلاه خود، به اهتزاز درآورد، و اسب قوي و عظيم الجثهي او، به خروش درآمد.
«مارد»، در حالي که نيرهاي بلند در دست داشت، خرامان خرامان، راه را بر ابوالفضل جوان عليهالسلام بست و فرياد زد: «اي جوان! تو، امروز خيلي جسارت به خرج دادي! اما ديگر کافي است! شمشير خود را غلاف کن، و دست از مصاف بردار، و سلامتي خود را اختيار کن، و خريدار ندامت و پشيماني مباش! حيف است که تو با اين دليري و زيبايي و شجاعت، خود را در معرض تلف اندازي، و نخل جواني خود را، بيهوده از پاي بيندازي. بيا و به لشکر اميرمؤمنان يزيد بن معاويه! ملحق شو، و دست از حمايت حسين عليهالسلام بردار»!
«قمر بنيهاشم» عليهالسلام، حريف را برانداز کرد، ديد او، مبارزي بي مانند است، و مانند رعد و برق ميخروشد!
«مارد» ادامه داد: «اي عباس! بدان که تا به حال، کسي با تو مقابل نشده که از من سخت دلتر و بي رحمتر باشد! خداوند، رحم را از دل من برداشته است! اگر تو نصيحت مرا شنيدي، به جان خود رحم کردهاي، وگرنه، از چنگ من، خلاصي نداري»!
[ صفحه 104]
حضرت ابوالفضل عليهالسلام، فرياد برآورد: «اي نامرد بي شرم! تو با چاپلوسي، روي به من آورده، و باد به دماغ خود انداختهاي؟! مزخرفات تو، در پيش من، مانند سرابي است که شبيه به آب فريبنده است.
آيا تو به من ميگويي که من دست از حمايت شهريار دين، بردارم: و قدم به جهنم گذارم؟!
اي دشمن خدا و رسول خدا! مگر تو نميداني که ما، از آن اشخاصي هستيم که در ميدان جنگ، شجاعان را از پاي درآوردهايم، و من، از مثل تويي که همچون مگسي به آشيانهي سيمرغ قدم نهادهاي، پروايي، ندارم!
اي ناپاک مرد! مگر تو نميداني که من فرزند حيدر کرار عليهالسلام و يکه تازي از نسل رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هستم؟!
تو، زبان از مزخرف گويي ببند، و ياوه گويي را کنار بگذار!
آيا تو، مرا از طعن نيزهات ميترساني؟! مگر تو نميداني که ما، هرگز به دشمن پشت نميکنيم، و دشمنان دين خدا را با ضربت شمشير، به جاي خود، مينشانيم»؟!
«مارد» که ديد فسون او، بر روحيهي قوي ابوالفضل عليهالسلام، بي تأثير است، دست به نيزه برد، و به طرف قمر بنيهاشم عليهالسلام، حمله نمود.
عباس نيرومند عليهالسلام، صبر کرد، تا نيزهي اژدها آساي آن ناپاک، نزديک شد، آنگاه، به موقع، دست از آستين معجزه گر خود کشيد، و سر پنجهي اسداللهي را دراز کرد، و گلوي نيزهي او را گرفت، سپس، حرکتي محکم به آن داد، و نيزه را از دست «مارد» بيرون کشيد، به گونه اي که نزديک بود، «مارد» از روي زين اسب بر روي زمين سقوط کند!
[ صفحه 105]
لشکريان، از هر طرف بناي خنده گذاشته، و «مارد» را ريشخند گرفتند و براي حضرت عباس عليهالسلام، ابراز احساسات کردند.
«مارد» از مشاهدهي چنين وضعي، چنان شرمنده شد، که نزديک بود، آب شود!
قمر بنيهاشم عليهالسلام، خطاب به «مارد» فرمود: «اي دشمن خدا! من، اکنون ميخواهم، تو را با نيزهي خودت، به جهنم بفرستم»!
«مارد» دست به قبضهي شمشير برد، و آن را از غلاف بيرون کشيد، و به طرف ابوالفضل عليهالسلام حمله کرد.
فرزند رشيد اميرمؤمنان عليهالسلام، با يک حرکت سريع حساب شده، با نيزه به شکم اسب آن ملعون زد، و «مارد» را از روي اسب، سرنگون ساخت!
سپس، هيکل بزرگ «مارد»، محکم بر زمين خورد! او، به سختي از جاي برخاست، و از بس تنومند بود، توان پياده جنگيدن نداشت!
«شمر»، از روي استهزاء، گفت: «اي مارد! عيبي ندارد! اسب تو، هلاک شده است، اما من، اسب ديگري را برايت ميفرستم، ولي مواظب باش که خودت هلاک نشوي»!
آنگاه «شمر» دستور داد، تا غلام «مارد» مرکبي را که «طاويه» نام داشت، به او برساند،
چشم «مارد» که به «طاويه» افتاد، فرياد زد: «اي غلام! فورا اسب را به من برسان، پيش از آن که در چنگ بلا، گرفتار آيم»!
غلام «مارد» با تمام سرعت آمد ولي حضرت ابوالفضل عليهالسلام، سبقت و پيشدستي نموده، خود را به غلام رساند، نيزهاي برق آسا، بر سينهي او زده، از
[ صفحه 106]
پشت سرش خارج نمود، آنگاه با تمام سرعت بر «طاويه» سوار گرديد!
«شمر» گفت: «اي عباس! حق به حقدار رسيد! اين «طاويه»، مرکب برادرت، حسن بن علي عليهماالسلام بود، که اينک، به تو رسيد»!
آنگاه، قمر بنيهاشم عليهالسلام رو به سوي «مارد» نمود.
«مارد» بي چاره ديد که اکنون، کشته ميشود، فرياد زد: «اي لشکر! آيا اين، از انصاف است که دشمن من، بر اسب من سوار شده، و با نيزهي خود من، خودم را بکشد؟! اي امان! مرا از دست اين اژدها، نجات بدهيد»!
ناگهان، لشکر، به حرکت درآمد.
از يک طرف «شمر» با پيادگانش، از طرف ديگر «سنان بن انس» با نيروهاي خود، و از جانب ديگر، «خولي» و اطرافيانش، و خلاصه، تمام لشکر، صيحه زنان و هلهله کنان، به سوي ابوالفضل عليهالسلام يورش بردند.
وقتي که حضرت ابوالفضل عليهالسلام، سپاه سيل آساي دشمن را مشاهده کرد، به سرعت به «مارد» حمله نمود، تا مبادا، اين نامرد، جان به سلامت به در برد.
«مارد» نگون بخت، شروع به جزع و ناله و التماس کرد و گفت: «اي جوانمرد! مرا نکش! به من بيچاره، رحم کن، اي عباس! به من رحم کن! من، نوکر توام»!
ابوالفضل العباس عليهالسلام فرمود: «اي حرامزادهي لعين! تو، هرگز نميتواني مرا فريب دهي»!
آنگاه، حضرت عباس عليهالسلام، بدون توجه به گريه و زاري «مارد»، نيزه را در گلوگاه او، که از زره پولادين عاري بود، فرو برد، و هنگامي که نيزه را بيرون کشيد، خون سرخ رنگ مارد، از نوک آن، ميچکيد.
[ صفحه 107]
«مارد»، با فرياد جگر خراشي، نقش بر زمين شد، و روح نحس او، از بدن پليدش خارج، و راهي جهنم سوزان شد.
ماه بنيهاشم عليهالسلام، در اين حال، خطاب به «مارد» ميفرمود: «من، احتياجي به نوکر پرخور، و درشت اندام، و از خدا برگشتهاي مثل تو، ندارم»!
پس از کشته شدن «مارد»، ابوالفضل العباس عليهالسلام، به سوي افراد دشمن برگشت، و شمشير در ميان آنها گذاشت.
حضرت سيدالشهداء امام حسين عليهالسلام، که ناظر جنگ تن به تن برادر بزرگوارش حضرت عباس عليهالسلام بود، همين که وضع را خطرناک ديد، به کمک حضرت عباس بود، عليهالسلام شتافت، و اين دو فرزند رشيد اميرمؤمنان عليهالسلام، آن چنان يورشي به سپاهيان «عمر بن سعد» آوردند، که آنها را مجبور به فرار کردند، و سپس به سوي خيمه گاه خود، برگشتند. [1] .
تاريخ نويسان، نبرد جانانهي قمر بنيهاشم عليهالسلام را با «مارد بن صديف» که در شجاعت کم نظير بود، با جنگ تن به تن اميرمؤمنان امام علي عليهالسلام، با «عمرو بن عبدود» تشبيه کردهاند، و به راستي هم چنين بود.
امام علي عليهالسلام جوانتر و کم تجربهتر از «عمرو» و حضرت عباس عليهالسلام نيز نسبت به «مارد»، چنين بود. ولي ايمان به عقيده، و عشق به خداي يگانه، و ناچيز گرفتن مرگ، نيرويي فوق العاده، به اين دلاوران داد.
آري، حضرت عباس عليهالسلام نيز در کربلا، از خود شجاعت حيدري را به نمايش گذاشت، با اين تفاوت که امام علي عليهالسلام، نه لبش تشنه بود و نه سپاهي
[ صفحه 108]
بدين گونه بي شمار در مقابل خود داشت، ولي حضرت عباس عليهالسلام هم خودش تشنه کام و رنجور بود، و هم براي زنان و کودکان تشنه، دل ميسوزاند. اميرمؤمنان امام علي عليهالسلام، لشکري جوان و تازه نفس، به سرپرستي فردي همچون خاتم انبياء حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم را در پشت سر داشت، ولي عباس جوان عليهالسلام، تنها اميد و پشتوانهاش، امام حسين مظلوم عليهالسلام بود و بس، و آن حضرت هم نه کمکي، و نه يار و ياوري به دنبال خود داشت.
آري، درود بي حد خداوندي بر آن پدر و اين فرزند رشيد و دلاور! درود بر شير خدا امام علي عليهالسلام و درود بر شير بچهي خدا، حضرت عباس عليهالسلام. [2] .
[ صفحه 109]
|