مرحوم «حايري مازندراني» دربارهي خروج امام حسين عليهالسلام از شهر «مدينه» مينويسد: مرحوم «دربندي»، در کتاب «اسرار الشهادة» نوشته است:
يکي از موثقين از شاگردانم از عرب، گفت: روايت زير را در مجموعهاي پيدا کردم که به «اديب مقري»، نسبت داده ميشود:
«عبدالله بن سنان کوفي»، از پدرش، و او از جدش روايت ميکند که گفت:
«من، نامهاي از اهل کوفه، به خدمت امام حسين عليهالسلام در مدينه، آوردهام».
وقتي که امام حسين عليهالسلام، نامه را خواند و از مضمون آن، مطلع شد، به من فرمود: «سه روز، به من مهلت بده»!
من، در مدينه ماندم، تا آنکه امام حسين عليهالسلام، عازم حرکت به سمت عراق گرديد. پيش خود گفتم: «بروم و چگونه حرکت «سلطان حجاز» و جلالت و شوکت او را ببينم».
من، نزد درب منزل امام حسين عليهالسلام آمده، ديدم، مرکبها را زين زدهاند، مردان ايستادهاند، امام حسين عليهالسلام بر يک کرسي نشسته، بنيهاشم، اطراف امام حسين عليهالسلام را گرفتهاند، آن حضرت مانند ماه شب چهاردهم در ميان آنان ميدرخشيد، و حدود چهل محمل را ديدم که با پارچههاي حرير و ديبا، زينت داده شده بودند!
[ صفحه 100]
در اين هنگام، امام حسين عليهالسلام، به بنيهاشم امر فرمود که آنها، زنهاي محارم خود را بر محملها سوار نمايند.
در همان حالي که من، به آن منظره نگاه ميکردم، ناگهان ديدم، از خانهي امام حسين عليهالسلام، جواني با قامتي بلند، که بر گونهاش علامتي بود، و صورتش مانند ماه شب چهاردهم ميدرخشيد، بيرون آمد، در حالي که ميگفت: «اي بنيهاشم! کنار برويد»!
در آن هنگام، دو نفر زن، دامن کشان و با حيا، از منزل بيرون آمدند، و کنيزان، اطراف آن دو زن را محاصره کرده بودند.
آن جوان، جلو آمد، و در نزديک يکي از محملها زانو زد و بازوي آن دو زن را گرفت و آنها را بر روي محمل نشانيد.
من، از بعضي از مردم پرسيدم، «اين دو زن کيستند؟! و اين جوان کيست»؟!
آنها پاسخ دادند: «آن دو زن، يکي «حضرت زينب» عليهاالسلام، و ديگري «امکلثوم» عليهاالسلام، دختران اميرمؤمنان، هستند، و آن جوان، «قمر بنيهاشم»، (حضرت عباس) عليهالسلام است».
هنگامي که آنها، همه را بر روي محملها سوار نمودند، امام حسين عليهالسلام فرمود: «برادرم کجاست؟ سردار لشکرم کجاست؟ قمر بنيهاشم کجاست»؟
«ابوالفضل» عليهالسلام، عرض کرد: «لبيک لبيک، اي سرور من»!
امام حسين عليهالسلام، به او فرمود: «برادرم! اسب مرا بياور»!
«حضرت عباس» عليهالسلام، در حالي که «بنيهاشم» دور او را گرفته بودند، اسب را آورد، و رکاب اسب را گرفت، تا امام حسين عليهالسلام، بر اسب سوار شد.
سپس بنيهاشم، همه بر مرکبها سوار شدند، و حضرت «عباس» عليهالسلام نيز
[ صفحه 101]
سوار بر مرکب خود شد، و علم (پرچم) را پيش روي حضرت سيدالشهداء عليهالسلام، برافراشت.
اهل مدينه، يک پارچه، صدا به گريه بلند نمودند. و صداي بنيهاشم نيز به گريه و ناله بلند گرديد، و گفتند: «الوداع، الوداع! امروز روز جدائي است».
«ابوالفضل» عليهالسلام فرمود: «آري، به خدا سوگند! که امروز، روز جدايي است، و ملاقات (ما با شما) در روز قيامت است».
پس از آن، امام حسين عليهالسلام، به همراه عيال، و همهي فرزندان خود، به سوي کربلا، راه افتاد. [1] .
«واعظ قزويني»، مينويسد:
«قمر بنيهاشم» عليهالسلام، فرمان داد، مرکب سواري امام حسين عليهالسلام را زين کرده و در کنار درب خانهي عرش آشيان آن حضرت، حاضر کردند. [2] .
در جاي ديگر مينويسد:
غلامان، رکاب گرفتند، «ابوالفضل» عليهالسلام، زير بغل برادر بزرگوارش، امام حسين عليهالسلام را گرفت، و سپس آنها، شهر مدينه را ترک کردند. [3] [4] .
[ صفحه 102]
|