معاويه همراه هشتاد و پنج هزار نفر از سپاهيان خود، وارد سرزمين «صفين» شد، و در تصرف «شريعه‏ي فرات» پيش دستي کرد، و پس از تصرف آن، «ابوالأعور اسلمي» را با چهل هزار نفر، نگهبان شريعه نمود. هنگامي که سپاهيان حضرت امام علي عليه‏السلام به سرزمين صفين رسيدند، تشنه بودند، و از طرفي هم آب به روي آنها بسته شده بود. مطابق پاره‏اي از روايات، چندين گردان از سپاه امام علي عليه‏السلام براي گشودن آبراه فرات، حرکت کردند، ولي به گشايش آن توفيق نيافتند. در اين هنگام، امام حسين عليه‏السلام، پس از مشورت با پدر بزرگوار خود و طلب اجازه از آن حضرت، همراه جمعي از سواران و دلاوران مخلص و بي بديل (مانند مالک اشتر)، به سوي قرارگاه «ابوالأعور اسلمي» حمله کردند. حمله‏ي آنها، آنچنان محکم و شديد بود که طولي نکشيد آبراه فرات، توسط امام حسين عليه‏السلام و همراهانش گشوده شد، و سپاه نگهبان معاويه، از اطراف شريعه پراکنده شده، و بعضي از آنها به هلاکت رسيدند. و اين نخستين فتحي بود که در جنگ بزرگ صفين نصيب سپاه امام علي عليه‏السلام گرديد. [1] . جالب توجه اين است که، علامه‏ي بيرجندي مي‏نويسد: [ صفحه 87] مطابق نقل بعضي از کتب معتبره در گشايش آبراه صفين، حضرت عباس عليه‏السلام همراه برادرش امام حسين عليه‏السلام بود، و (آن دو بزرگوار) دوش به دوش هم، رکاب زدند، و با يورش‏هاي قهرمانانه‏ي خود، شريعه‏ي فرات را از چنگ دشمن خارج ساختند. [2] . در يکي از روزهاي جنگ (صفين)، حضرت عباس عليه‏السلام نزد پدر بزرگوار خود آمد، و از آن حضرت اجازه گرفت تا به ميدان جنگ برود. حضرت امام علي عليه‏السلام، با نقابي صورت او را پوشانيد. و حضرت عباس عليه‏السلام که در آن وقت نوجوان بود، به عنوان يک رزمنده‏ي ناشناس به ميدان تاخت. حضرت عباس عليه‏السلام آن چنان در ميدان جنگ جولان داد که گويا همه‏ي ميدان در قبضه‏ي قدرت آن نوجوان است، و عرصه‏ي ميدان، چون گوي در چنبره‏ي چشم نافذ، و توان بي بديل او است! سپاه شام، از حرکت‏هاي پر صلابت حضرت عباس عليه‏السلام دريافت که جواني شجاع، قوي دل، و پر جرأت، به ميدان آمده است. مشاورين نظامي معاويه، به مشورت با يکديگر پرداختند، تا هماورد رشيدي را به ميدان او بفرستند، ولي بر اثر رعب و وحشت عجيبي که بر آنها چيره شده بود، نتوانستند در اين باره تصميم بگيرند. سرانجام، معاويه به يکي از سرداران شجاع لشکرش به نام «ابن‏الشعثاء» (يا «ابوالشعثاء» که درباره‏اش مي‏گفتند: او قدرت رزميدن با هزار نفر جنگجوي سواره را دارد،) را به حضور طلبيد، و به او گفت: به ميدان اين جوان ناشناس برو، و با او جنگ کن! [ صفحه 88] «ابن‏شعثاء» گفت: اي امير! مردم مرا به عنوان قهرمان، در برابر هزار جنگجو مي‏شناسد، چگونه شايسته است که تو مرا به جنگ با اين کودک روانه سازي؟! معاويه گفت: پس من چه کنم؟! ابن‏شعثاء گفت: من هفت پسر دارم، يکي از آنها را به جنگ او مي‏فرستم، تا او را بکشد. معاويه گفت: چنين کن. ابن‏شعثاء، يکي از فرزندانش را به ميدان آن نوجوان فرستاد. طولي نکشيد که او به دست حضرت عباس عليه‏السلام کشته شد. ابن‏شعثاء، فرزند دومش را به ميدان فرستاد، او هم به دست حضرت عباس عليه‏السلام کشته شد. او هر يک از فرزندان سوم، چهارم، پنجم، ششم و هفتم خود را يکي پس از ديگري به ميدان جنگ با آن نوجوان ناشناس فرستاد، ولي همه‏ي آنها يکي پس از ديگري، به دست حضرت عباس عليه‏السلام به هلاکت رسيدند. در اين هنگام، خود ابن‏شعثاء به ميدان جنگ تاخت، و فرياد زد: اي جوان! تو همه‏ي پسران مرا کشتي، سوگند به خدا که من قطعا پدر و مادرت را به عزايت مي‏نشانم! ابن‏شعثاء به آن نوجوان حمله کرد، و ميان آن دو، چند ضربه رد و بدل شد. در اين هنگام، آن جوان چنان ضربه‏اي بر ابن‏شعثاء زد که او را دو نصف کرد، و به پسرانش ملحق ساخت. حاضران از شجاعت آن جوان تعجب کردند. در اين هنگام، اميرمؤمنان، امام علي عليه‏السلام، فرياد زد: فرزندم! برگرد، مي‏ترسم که دشمان به تو چشم زخم بزنند. حضرت عباس عليه‏السلام از ميدان جنگ بازگشت. [ صفحه 89] اميرمؤمنان امام علي عليه‏السلام به استقبال آن حضرت رفت، و نقاب را از چهره‏ي آن حضرت کنار زد، و بين دو چشمانش را بوسيد. حاضران، نگاه کردند، ديدند که او قمر بني‏هاشم، حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام است. [3] . اين ماجرا، به روشني سيماي حضرت عباس عليه‏السلام را نشان مي‏دهد، که آن حضرت، در همان سنين نوجواني، از شجاعت بسيار بالايي برخوردار بوده است. به راستي که آن حضرت، شجاعت را از پدر و مادر بزرگوار خود به ارث برده است. به همين دليل است که مادر بزرگوارش ام‏البنين عليهاالسلام در مدينه، پس از شنيدن خبر شهادت حضرت عباس عليه‏السلام در کربلا، در ضمن بيتي در مورد سوگ حضرت عباس عليه‏السلام، خطاب به آن حضرت مي‏فرمايد: «لو کان سيفک في يديک‏ لما دني منک احد» يعني: «اگر دست در بدن داشتي، و شمشير در دستت بود، هيچ کس جرأت نزديک شدن به تو را نداشت». و در همين اشعار، در فرازي از حضرت عباس عليه‏السلام، به عنوان «شيرزاد» ياد کرده و مي‏گويد: «ويلي علي شبلي أمال برأسه ضرب العمد»! [4] . يعني: «اي واي که عمود آهنين بر سر شير بچه‏ام وارد شد»! [5] . [ صفحه 90]

[1] نفايس الأخبار، ص 418 - معالي السبطين، ج 2، ص 437. [2] کبريت الأحمر، ج 3، ص 24 - فرسان الهيجاء، ج 1، ص 193. [3] معالي السبطين، ج 1، ص 438 - الکبريت الأحمر، علامه‏ي بيرجندي، ج 3، ص 24. [4] سفينة البحار، محدث قمي، ج 1، ص 510 (واژه‏ي رثي). [5] پرچمدار نينوا، محمد محمدي اشتهاردي، صص 96 - 93.