در بعضي از کتب معتبره نقل شده است که:
در روز ولادت حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام، «امالبنين» عليهاالسلام، قنداقهي آن حضرت را به دست اميرالمؤمنين حضرت امام علي عليهالسلام داد که براي آن حضرت نامگذاري نمايد.
آنگاه، امام علي عليهالسلام، زبان مبارک خود را بر روي چشم و گوش و دهان حضرت ابوالفضل عليهالسلام گردانيد، تا به اين وسيله، آن حضرت، حق را ببيند، حق را بشنود، و حق را بگويد،
سپس، امام علي عليهالسلام، در گوش راست حضرت ابوالفضل عليهالسلام اذان، و در گوش چپ آن حضرت، اقامه گفت.
پس از آن، امام علي عليهالسلام، خطاب به «امالبنين» عليهاالسلام فرمود: «نام او را چه گذاشتهايد»؟
«امالبنين» عليهاالسلام، عرض کرد: «من، در هيچ کار بر شما پيشي نگرفتهام، هر چه خودتان ميل داريد، اسم بگذاريد».
امام علي عليهالسلام فرمود: «من، او را به اسم عمويم، عباس بن عبدالمطلب، «عباس» ناميدم».
آنگاه، امام علي عليهالسلام دستهاي حضرت عباس عليهالسلام را بوسيد و اشک بر
[ صفحه 75]
صورت نازنينش جاري شد و گريه کرد، و سپس فرمود: «گويا من اين دستها را ميبينم که در روز عاشورا، در کنار شريعهي فرات، در ياري برادرش حسين عليهالسلام، از بدن جدا خواهد شد»! [1] .
مرحوم «مقرم»، نظير اين جريان را از کتاب «قمر بنيهاشم عليهالسلام»، نقل نموده، مينويسد:
روزي از روزها، «امالبنين عليهاالسلام» ديد که اميرمؤمنان امام علي عليهالسلام، اباالفضل عليهالسلام را در دامن خود نشانده و آستين را از روي بازوان وي بالا زده و آن را بوسيد و گريه نمود!
«امالبنين» عليهاالسلام، از ديدن اين منظره، مضطرب گرديد، زيرا سابقه ندارد که پدري با کودکي با آن شمايل خاص، چنين رفتاري داشته باشد، بدون آن که در ظاهر، سببي داشته باشد.
وقتي که اميرمؤمنان امام علي عليهالسلام، «امالبنين» عليهاالسلام را در جريان گرفتاريها و جدا شدن دستهاي فرزندش ابوالفضل عليهالسلام قرار دارد، «امالبنين» عليهاالسلام، صدا به گريه بلند نمود، و تمام حاضران در منزل، با «امالبنين» عليهاالسلام، در گريه و زاري، شرکت کردند.
سپس امام علي عليهالسلام، «امالبنين» عليهاالسلام را از مقام و منزلت اباالفضل عليهالسلام خبر داد و به او مژده داد که خداي متعال در بهشت، عوض دو دست، دو بال به او عطا خواهد نمود، که او با آن بالها به همراه فرشتگان پرواز نمايد.
«امالبنين» عليهاالسلام، با شنيدن اين سخن، مژدهاي جاوداني، و سعادتي هميشگي را دريافت نمود. [2] .
[ صفحه 76]
نويسندهي تواناي معاصر آقاي «باقر شريف قرشي» مينويسد:
در روز هفتم از ولادت حضرت اباالفضل عليهالسلام، اميرالمؤمنين عليهالسلام سر مبارک وي را تراشيد، و به وزن موهاي او، طلا يا نقره، به مساکين تصدق نمود، و يک گوسفند را به عنوان عقيقه ذبح نمود، همان گونه که در ولادت امام حسن عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام، اين سنت را انجام داد. [3] [4] .
آري، شاعري چيره دست، در اين باره، چه زيبا گفته است که:
«چون مرتضي قنداقهي، عباس را در برگرفت
گفتا فلک بر دست خود، مهري مه انور گرفت
يا از گلستان شرف، وي لالهي احمر گرفت
چونان که گويي مصطفي، بر دست خود حيدر گرفت
بوسه به دستانش زد و از ديدگان گوهر گرفت
زان ماجرا، غم بر دل و بر جان آن مادر گرفت
گفتا: مگر عيبي بود، در اين دو دست نازنين؟
شه گفت: ني، در کربلا، گردد جدا، از ظلم و کين
آري که خود اين دستها، بايد علمداري کند
در راه سبط مصطفي، از جان وفاداري کند
بهر رواج دين حق، دفع ستمکاري کند
از قتل قوم مشرکين، سيلاب خون جاري کند
[ صفحه 77]
بر حفظ ناموس خدا، نيکو فداکاري کند
تا از حريم شاه دين، آن سان نگه داري کند
آن دم فداکاري وي، مقبول و مستحسن شود
کو همچو جعفر عم خود، دستش جدا از تن شود
آه از دمي کوشد جدا، دستش کنار علقمه
و اندر ميان مشرکين، افتاد شور و همهمه
بنهاد بر زانوي خود، رأسش عزيز فاطمه
آن پور زهرا کو بدي، عرش خدا را قائمه
با ديدهي گريان بيان، ميکرد شه اين زمزمه
کامشب بخوابد دشمنت، بي ترس و بيم و واهمه
ليکن به چشم خواهرت، ره نيست ديگر خواب را
و از ماتم خود سوختي، دل «آهي» بي تاب را». [5] .
[ صفحه 78]
|