عصر خلافت «عثمان بن عفان» بود، ماه شعبان سال 26 هجري قمري فرا رسيد.
جهان اسلام و مدينهي منوره، در انتظار طلوع ماه وجود حضرت «عباس» عليهالسلام، به سر ميبرد. روز چهارم اين ماه، آن ماه درخشان، در خانهي اميرمؤمنان امام علي عليهالسلام، طلوع کرد، و آن خانه را رونقي ديگر بخشيد.
کودکي به دنيا آمد که صورتي بسيار زيبا، اندامي خوش قامت، و سيرتي بسيار نيک داشت، به راستي که او، فرزند امام علي عليهالسلام و آيينهي جمال و کمال امام علي عليهالسلام بود.
او، با ولادت خود، کانون خاندان نبوت و امامت را روشني بخشيد، و گلي خوش بو، و خوش رنگ، از درخت ولايت، شکفته شد، به طوري که زمين و زمان، بر اين نوگل باغ فتوت و جوانمردي باليده، و بر حسن و ملاحتش، نازيدند.
«حسنت به اتفاق ملاحت، جهان گرفت
آري، به اتفاق، جهان ميتوان گرفت»
آثار عظمت، صلابت، شجاعت، و قوت قلب، از همان کودکي، در چهرهي زيباي حضرت «عباس» عليهالسلام ديده ميشد. [1] .
[ صفحه 70]
آري، به راستي که بايد گفت:
«فخر اگر دارد زمين، بر آسمان هفتمين
زيبد از ميلاد فرزند اميرالمؤمنين
آفتابي تابناک، از برج عصمت، رخ نمود
کز فروغش ذرهاي مهر است بر چرخ برين
محفل تبريک را، در پيشگاه مرتضي
با تمام قدسيان، کرده به پا روحالأمين
بشنو از اوج فلک، موج ملک گويد به وجد
بارک الله، مرحبا، أحسن، تبارک، آفرين
گر قضا، ماه بنيهاشم لقب دادش رواست
دارد از مهر حسيني، نور يزدان بر جبين
خادمش ياللعجب، پاي قدر در آسمان
قدرتش يا حبذا، دست قضا در آستين
سر بنه بر آستانش، اي که ميجويي بهشت!
هذه جنات عدن فادخلوها خالدين
مولدش داني پس از ميلاد شاه دين، چرا؟ [2] .
تالي مهر است مه، در چشم مرد نکته بين
[ صفحه 71]
عز عصمت شد قرين، گفتا قضا: نعم القرآن
مهر و مه را شد قران، گويد قدر: نعم القرين
خسرو لب تشنگان را، اين برادر بد چنانک
مصطفي را مرتضي، در راه دين، نعم المعين
بايد آري، چون ابوالفضل، از علي مرتضي
والدي را آن چنان، مولود ميبايد چنين
تا ابد، زين نور روشن، چشم شاه اوليا
جاودان از اين کرامت، شادمان امالبنين
رحمت بيحد، نثار بارگاهش، از خداي
هر زمان، صبح و پسين، تا صبح روز واپسين
مرحبا و آفرين، بر خالق نور آفرين
کاين چنين نوري فرو آورد، از لوح بر زمين» [3] .
و شاعري چيره دست و ماهر، در اين باره قطعهاي چنين دلنشين و دلپذير، سروده است:
«امشب به کاخ مرتضي، ماهي پديدار آمده
ماهي که پيش نور وي، خورشيد و مه تار آمده
ماهي که بر خور رخش، صدها خريدار آمده
اي طالب ديدار مه، هنگام ديدار آمده
افلاکيانش سر به سر، حيران رخسار آمده
کو نور بخش عالم و هم نورالأنوار آمده
[ صفحه 72]
لطف خداوندي به او، همواره و دايم بود
خاصه که روز مولد، ماه بني هاشم بود.
بر ياري دين نبي، حق خواست ياور پرورد
و از بهر صفين و جمل، فرخنده افسر پرورد
يا بهر جنگ نهروان، يکتا غضنفر پرورد
يا آن که بهر کربلا، سردار لشکر پرورد
بهر حسين ز امالبنين، نيکو برادر پرورد
بايد چنين فرزند را، اين گونه مادر پرورد
زين رو فروغ طلعتش، تابيد بر خلق جهان
از نوگل رخسار وي، گشتي جهان رشک جنان
چون آفتاب حيدري، تابيد بر امالبنين
آن سان که از نيسان شدي، اندر صدف در ثمين
ماه بنيهاشم عيان، گرديد از آن مه جبين
تا آن که گردد حامي دين خداوند مبين
بهر حسين بن علي، حق پرورد يار و معين
چونان که بودي مرتضي، بر مصطفي يار و قرين
بر گو به ماه آسمان، بنما رخ خود را نهان
زيرا که گشته در جهان، ماه بني هاشم عيان
[ صفحه 73]
از دامن امالبنين، ماهي سر آورده برون
ني ني که از خورشيد و مه، والاتر آورده برون
ايزد زکان مکرمت، خوش گوهر آورده برون
و از آستين مرتضي، دستي برآورده برون
گويي ز صلب حيدري، حق حيدر آورده برون
بهر صفوف مشرکين، او صفدر آورده برون
بر گو به بوسفيانيان، مير و علمدار آمده
بر ياري دين خدا، يکتا مددکار آمده.
نور جبينش طعنه بر، خورشيد گردون فر زند
خال رخ زيباي وي، بر عالمي آذر زند
هم نرگس شهلاي او، آتش به خشک و تر زند
هم بر دل خصمان خود، مژگان وي خنجر زند
قدش چو طوباي جنان، لب خنده بر کوثر زند
«بابالحوائج» درگهش، خوش آن که بر آن در زند
دست يداللهي وي، حلال مشکل هاستي
تحت لواي حضرتش، دنيا و ما فيهاستي» [4] .
[ صفحه 74]
|