«عقيل»، بلافاصله، براي انجام دستور برادرش امام علي عليهالسلام، به منزل «امالبنين» عليهاالسلام رفت. أهل خانه که «عقيل» را به خوبي ميشناختند، مقدش را گرامي داشتند، ولي در ضمن، آنها در حيرت بودند که چه انگيزهاي آمدن وي را به خانهي آنها، ايجاب نموده است.
«عقيل» که خود از نيات باطني آنها آگاه بود، پس از تعارفات معمولي، اظهار داشت، «چون من ميدانم که شما از آمدن من در شگفتي هستيد، لذا براي آن که من شما را زودتر از اصل قضيه آگاه کنم، اعلام ميدارم که خبري بسيار شادي بخش را براي شما آوردهام، که بزرگترين خانوادههاي عرب، وصول به آن را براي خود، فوزي عظيم ميدانند».
خانوادهي «امالبنين» عليهاالسلام، در حالي که بر تعجبشان افزوده شده بود، از «عقيل» پرسيدند: «اين خبر خوش که تو آورندهي آن هستي، چيست؟! آيا تو نميتواني زودتر ما را از آن، با خبر سازي»؟
«عقيل»، در حالي که لبخندي را بر لب داشت، جواب داد: «من، براي خواستگاري دختر شما آمدهام»!
از اين سخن «عقيل»، خانوادهي «امالبنين» عليهاالسلام که در فکر بودند، خواستگار چه کسي ميباشد، مشتاقانه پرسيدند: «اي عقيل! کاسهي صبر ما لبريز گرديد،
[ صفحه 62]
خواهش ميکنيم که ما را از اين التهاب خارج ساخته، و به ما بگوئي که تو از طرف چه شخصي به خواستگاري آمدهاي که آن قدر دربارهي آن دست خود را بالا گرفته، و آن را براي ما تا اين حد افتخارآميز ميداني؟! ما خود، از اقوام بزرگ اين سرزمين هستيم ولي نميدانيم که اين خواستگاري چه فردي، و از چه طايفهاي است که اين جريان را براي ما به عنوان مژده و خبر خوش، اعلام مينمائي»؟!
«عقيل»، در حالي که صورتش شکفته گرديده بود، جواب داد: «من، از طرف کسي براي خواستگاري وکالت دارم که شما به خوبي از شخصيت و شايستگي او آگاهيد، و وقتي که نام او را دانستيد، تصديق خواهيد فرمود که من، در اين باره، هر چه بگويم، کم گفتهام.
من، از طرف برادرم حضرت علي عليهالسلام، براي خواستگاري آمدهام. او، امروز از من، دختري را جويا گرديد که از نظر نجابت و اصالت خانوادگي، در مرتبهي بالائي باشد و بتواند به عنوان همسر به خانهي آن حضرت برود، و من هم خانوادهي شما و دختر شما را براي آن حضرت، معرفي کردم.
حضرت علي عليهالسلام نيز، اين پيشنهاد مرا قبول فرمود، و اينک من، براي اجراي مسائل مربوط به آن، در حضور شما ميباشم».
از شنيدن اين خبر و نام گرامي حضرت امام علي عليهالسلام، چنان حالت بهت توأم با شعف و سروري به آنها دست داد که در نتيجهي آن، دقايقي سکوت، بر آن محيط، حاکم گرديد.
چون اين سکوت ميرفت که به درازا بکشد، به ناچار، «عقيل» آن سکوت را شکست و گفت: «اينک که شما از ماجراي خواستگاري، آگاه شديد، لازم
[ صفحه 63]
است نظر خود را اعلام کرده، و مرا در جريان تصميم خود بگذاريد».
بزرگ خانوادهي «امالبنين» عليهاالسلام، پاسخ داد: «اي عقيل! همانگونه که تو، پيش از اين گفتي، در حقيقت، تو بهترين مژده، و جالبترين خبر را براي ما آوردهاي، و ما نيز نه تنها موافقت خود را در اين باره، اعلام ميداريم، بلکه در نهايت اشتياق، از آن استقبال ميکنيم، زيرا وصلت با مولاي متقيان امام علي عليهالسلام، براي هر فردي و هر خانوادهاي، باعث سربلندي و سرفرازي است. شما، فقط چند روزي به ما مهلت بدهيد، تا ما مقدمات اين امر را فراهم کنيم».
بالاترين و بزرگترين آرزوي هر دختر و دوشيزهاي، اين است که شوهري برازنده و با شخصيت را پيدا کند، و در کنار او، زندگاني زناشوئي و وظايف مربوط به آن را انجام دهد.
«امالبنين» عليهاالسلام، نيز از اين فکر و از اين آرزو، عاري و خالي نبود، و هنگامي که او دريافت که به عنوان همسر مورد موافقت و علاقهي مولاي متقيان، امام علي عليهالسلام قرار گرفته است، نهايت سعادت و خوش وقتي را در وجود خود، احساس نمود، و همان موقع، مصمم شد که فداکارانه، در راه آسايش شوهر آينده و گرامي خود، کوشش نموده، و تمام وجود خود را در اين راه صرف نمايد.
پس از چند روز، آمادگي خانوادهي عروس، به «عقيل» اعلام گرديد.
«عقيل» نيز پس از انجام مراسم مربوطه و شرعي، براي انتقال عروس به خانهي برادر خود، به همراه عدهاي از صحابه و محارم، به منزل «امالبنين» عليهاالسلام، عزيمت نمود. وقتي که «عقيل» به آنجا رسيد، همگي از جمله «ام البنين» عليهاالسلام را آمادهي حرکت ديد.
[ صفحه 64]
«عقيل»، پيش از حرکت، و در ميان سکوت حاضران، «امالبنين» عليهاالسلام را مورد خطاب قرار داده و گفت: «شما، امروز به عنوان همسر، به خانهي شخصي ميرويد، که پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، متقيترين، پاکترين و بارزترين فرد عالم اسلام ميباشد.
و به طوري که شما آگاه هستيد، مدت بسيار کوتاهي است که امام علي عليهالسلام، زوجهي گرامي و مقدس خود، زهراي اطهر عليهاالسلام را از دست داده، و اين مصيبت، براي هميشه، در روح او، اثر جبران ناپذيري را بر جاي گذارده است.
رفتار تو، بايستي به گونهاي متين و مدبرانه باشد، که از هر جهت، لياقت چنين افتخاري را داشته باشي، و بتواني رضايت آن حضرت را جلب کني.
حسن، حسين، زينب و کلثوم عليهمالسلام نزد پدر خود، بسيار عزيز و گرامي هستند، و وظيفهي شما، اين است که در نگهداري آنها، نهايت مراقبت را نموده و آنان را مانند فرزندان خود، عزيز و محترم شماري».
«امالبنين» عليهاالسلام، که از تحصيلات آن روزي، به طور کامل برخوردار بود، با وقار هر چه تمامتر به «عقيل» اين گونه پاسخ داد، «اي عقيل! من، به خوبي از شخصيت بارز شوهر محترم خود، آگاه ميباشم، و از مقام و منزلت فرزندان فاطمه عليهاالسلام نيز کاملا باخبر هستم، و شما مطمئن باشيد که من، آنان را براي فرزندان آيندهي خود، ترجيح و برتري خواهم داد، و در راه رفاه و آسايش آنها، مانند مادر واقعيشان، کوشش خواهم کرد، و رفتار آيندهي من، گواه بر اين امر خواهد بود».
بعد از اين جريانات و مذاکرات، «امالبنين» عليهاالسلام، به اتفاق عدهاي از افراد، از خانهي خود، به منزل مولاي متقيان امام علي عليهالسلام، عزيمت نمود، تا به وظيفهي
[ صفحه 65]
سنگيني که قلم سرنوشت خداوندي، براي او رقم زده بود، جامهي عمل بپوشاند.
بدون ترديد، خود «امالبنين» عليهاالسلام هم نميتوانست پيش بيني کند که در آينده، چه صحنهي درخشاني در تاريخ اسلام را براي خود، خواهد گشود، و با فدا نمودن چهار فرزند خود، از جمله حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام در راه حق و حقيقت، و در راه فرزند عزيز فاطمهي زهرا عليهاالسلام، چه افتخار بزرگ و هميشگي را براي خود، کسب خواهد نمود! [1] .
[ صفحه 66]
|