مدت کوتاهي از رحلت جانسوز پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم گذشته بود. در يکي از خانه‏هاي شهر مدينه، که به ظاهر ساده و محقر، ولي يک دنيا معنويت و روحانيت را در برداشت، سکوت غم انگيزي حکم فرمائي مي‏کرد، و با آن که تعدادي از صحابه و محارم خاندان رسالت در آن جمع بودند، باز هم صدائي از کسي بلند نمي‏شد، و بر چهره‏ي همه‏ي آنها، اندوه و ملال بيش از اندازه‏اي کاملا ديده مي‏شد، و اگر کسي از نزديک، آنها را مشاهده مي‏کرد، به خوبي قطرات اشک را در چشمان آنها، مشاهده مي‏کرد، و در ميان آنها، امام حسن عليه‏السلام، و امام حسين عليه‏السلام، سلمان فارسي، مقداد و ابوذر نيز ديده مي‏شدند. اين جا، خانه‏ي امام علي عليه‏السلام، و اين جريانات، از بيماري و بستري شدن حضرت زهراي اطهر عليهاالسلام ناشي مي‏گرديد. همه‏ي حاضران، به درب اطاقي که استراحتگاه حضرت فاطمه‏ي زهرا عليهاالسلام بود، چشم دوخته بودند، و يک الهام باطني، آنها را از يک پيش آمد تأسف آوري، با خبر مي‏ساخت. در داخل اطاق، در روي بستري بسيار تميز، يکتا دختر پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم آرميده است، و امام علي عليه‏السلام نيز با اندوه فراوان، در کنار آن وجود عزيز، نشسته است. در آن حالت که آخرين دقايق عمر حضرت فاطمه‏ي زهرا عليهاالسلام به سر مي‏آمد، [ صفحه 48] مذاکرات زيادي ميان آن دو وجود مقدس، صورت گرفت. حضرت زهراي اطهر عليهاالسلام، وصاياي بسيار زيادي بيان فرموده، و نکات مورد نظر خود را تشريح نمود، از نگهداري حسن و حسين عليهماالسلام ياد کرد، گذشته را متذکر گرديد، و از آينده نيز مطالبي را بيان فرمود. در ضمن همين وصايا بود که حضرت زهرا عليهاالسلام، جمله و عباراتي را خطاب به حضرت امام علي عليه‏السلام بيان فرمود، که نمودار و نشان دهنده‏ي آن است که آن بانوي بزرگوار اسلام، تا چه اندازه، در زندگي خود، منطقي و اصولي، فکر مي‏فرموده، و تا چه اندازه حقيقت بين، و تا چه ميزان، سعادت و رفاه آينده‏ي شوهر گرامي خود را در نظر داشته است! حضرت فاطمه‏ي زهرا عليهاالسلام، در جائي که راجع به آينده، با اميرمؤمنان عليه‏السلام صحبت مي‏فرمايد، و جريان زندگاني خانوادگي همسر خود را پس از رحلت خويش، مجسم مي‏نمايد، براي جلوگيري از اختلال و آشفتگي زندگاني داخلي شوهر و فرزندان خود، امام علي عليه‏السلام را به زناشوئي که اساس زندگي را تشکيل مي‏دهد، توصيه مي‏نمايد، و در ضمن آن مي‏فرمايد: «يا علي! فإن الرجال، لابد لهم من النساء». يعني، «اي علي! مردان، از زنان بي نياز نبوده، و براي گردش زندگي، محتاج آنان مي‏باشند». و با اين ترتيب، حضرت زهرا عليهاالسلام، به صورت تلويحي، ازدواج امام علي عليه‏السلام را پس از فقدان خود، تجويز مي‏فرمايد. جمله‏ي مزبور (فإن الرجال، لابد لهم من النساء)، يک دنيا حکمت، و يک دنيا معنويت، و يک دنيا منطق را در بردارد. [ صفحه 49] اگر خوب توجه گردد، و حالت و مکان و وضعيت گوينده‏ي عبارت فوق در بستر مرگ، در نظر گرفته شود، به خوبي به شخصيت يکتا دختر پيامبر گرامي اسلام، پي برده خواهد شد. کدام بانوئي است که در آخرين دقايق عمر خود، و در آن لحظاتي که با مرگ، فاصله‏ي چنداني ندارد، چنين منطقي فکر کند، و سعادت آينده‏ي شوهر و فرزندان خود را - آن هم، با ترغيب به ازدواج - در نظر داشته باشد؟! فاطمه‏ي زهرا عليهاالسلام نيز از فرزندان آدم عليه‏السلام بود، و از احساسات و عواطف انساني و زنانگي برخوردار بود، ولي فرق و اختلاف افراد، از نظر عظمت روح و علو مقام، از همين جا ناشي مي‏گردد. بسياري از افراد، در موارد حساس، تابع احساسات خود مي‏گردند، و صرفا نظرات و منافع شخصي خود را مد نظر قرار مي‏دهند، ولي افراد متمايز و برجسته، منطق را حاکم بر احساسات خود مي‏سازند، و روش اصولي را در پيش مي‏گيرند، که فاطمه‏ي زهرا عليهاالسلام يکي از برجستگان همين طرز فکر مي‏باشد. زهراي اطهر عليهاالسلام، با آشنايي کاملي که به روحيات شوهر خود داشت، به خوبي آگاه بود که امام علي عليه‏السلام، پس از رحلت او، به علت احترام خاصي که به او دارد، از هر گونه ازدواج جديدي خودداري خواهد کرد، و در اثر آن، وضعيت داخلي و خانوادگي امام علي عليه‏السلام، دستخوش اختلال و آشفتگي خواهد گرديد. و اين، چيزي که حضرت زهرا عليهاالسلام، به هيچ وجه به آن، راضي نبود، و روي همين اصل، با تجويز و ترغيب همسر خود به ازدواج بعدي، آن قيد و بند را، از پيش پاي امام علي عليه‏السلام برداشت، و سدي را که در اين مسير، فرا راه او بود، در [ صفحه 50] هم شکست. سرانجام، حضرت زهرا عليهاالسلام، در سنين جواني، جهان را وداع گفت، و نه تنها امام علي عليه‏السلام و امام حسن عليه‏السلام و امام حسين عليه‏السلام و صحابه، بلکه عالم اسلام را در دنيايي از غم و اندوه فرو برد، و جز اين هم نمي‏تواند باشد. ما، امروز پس از حدود يک هزار و چهارصد و سي سال که اين ماجرا را بازگو مي‏کنيم، و رحلت و شهادت جانسوز آن وجود عزيز را مورد مطالعه قرار مي‏دهيم، بدون شک، غم و اندوه زايد الوصفي را در وجود خود، احساس مي‏کنيم، و به ياد آن پيش آمد اسف انگيز، اشک از ديدگان خود جاري خواهيم ساخت. و با اين ترتيب، به طور حتم و به طريق أولي، براي اجتماع عالم اسلام، که در آن تاريخ، از نزديک شاهد و ناظر جريان رحلت جانگداز زهراي اطهر عليهاالسلام بودند، آن مصيبت بزرگ، اندوه و غصه و ملالت خاطر زيادي را به بار آورده، و اثري ناگفتني را بر جاي گذارده است. لازم به گفتن نيست که فقدان فاطمه‏ي زهرا عليهاالسلام، بيش از هر کس، بر حضرت امام علي عليه‏السلام، سنگيني مي‏نمود، و بالاترين درجه از حزن و اندوه را بر وجود مبارک آن حضرت فرو مي‏ريخت، زيرا آن حضرت، همسري را از دست داده بود که از هر لحاظ، چه از نظر شخصيت و پاکدامني، و چه از نظر مديريت و خانه‏داري، و چه از نظر تسلط به مراتب علمي و ديني، سر آمد همه‏ي بانوان عالم بود. امام علي عليه‏السلام، از همسري محروم گرديد که به تصديق همه، رفتار و کردارش، سرمشق و نمونه براي زنان و بانوان بوده و خواهد بود. اشتغالات و سرگرمي‏هاي امام علي عليه‏السلام در خارج از خانه به حدي بود که‏ [ صفحه 51] نمي‏توانست ضمن انجام امور جاري در بيرون خانه، کارهاي داخل منزل خود را نيز مورد بررسي و رسيدگي قرار دهد. از سوي ديگر حسن و حسين و زينب و کلثوم عليهم‏السلام هم در سنيني بودند که وجود کدبانوئي را در خانه، ايجاب مي‏نمود، و به طور حتم، نبودن چنين کدبانوئي در منزل امام علي عليه‏السلام، زندگي داخلي آن حضرت را دچار آشفتگي کاملي مي‏نمود. اگر موضوع اين آشفتگي، فقط مربوط به حضرت امام علي عليه‏السلام بود، باز مولاي متقيان عليه‏السلام آن را تحمل مي‏فرمود، و پس از دختر گرامي خاتم انبياء محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم، هيچ وقت همسري را انتخاب نمي‏نمود، ولي سرپرستي فرزندان حضرت زهرا عليهاالسلام و برطرف نمودن نيازهاي روزمره‏ي خانوادگي از يک سو، و انجام وصاياي زهراي عزيز عليهاالسلام از سوي ديگر، امام علي عليه‏السلام را ناچار ساخت که براي سر و سامان دادن خانه، فردي را برگزيند و به عنوان همسر مورد قبول خود، قرار دهد، و روي همين اصل، آن حضرت، در آغاز کار، با «امامه» که دختر خاله‏ي حضرت زهرا عليهاالسلام بود و حسن و حسين عليهماالسلام را مانند فرزندان خود دوست مي‏داشت، ازدواج فرمود. [1] . [ صفحه 52]

[1] ابوالفضل عليه‏السلام پرچمدار کربلا، بدرالدين نصيري، صص 23 - 17.