مادرم مي‏فرمود: وقتي در بامداد چهارم شعبان سال 26 هجرت به دنيا آمدي، عطر دسته گل‏هاي محمدي در خانه‏ي ما پيچيده بود. سلام و صلوات بر آخرين پيامبر هستي گريه‏هاي بدو تولد را آرام نمود. خانه، خانه‏ي وحي بود. ذکر استغاثه‏ي من، همه‏اش يا فاطمه زهرا عليهاالسلام بود. فاطمه‏اي که نقطه‏ي پرگار آفرينش است و من از لحظه ورود به منزل او احساس شرمندگي مي‏کردم، که پا جاي کوثر هستي نهادم. قبل از آمدن، از خدا کمک خواستم که خدايا! حال که توفيق شناخت فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله را مرحمت فرمودي، پس لياقت خادمي اين خاندان را نيز به من مرحمت کن. خدايا! لطفي بفرما تا لحظه‏اي در خدمت به اين سلاله پاک کوتاهي نکنم. من با نسيم روح‏افزاي نبوت و امامت رشد نمودم و به راه افتادم و با نام مقدس محمد و آل محمد تکلم آغاز کردم. مادرم مي‏فرمود: عباس جان! هر کس به اين خاندان پناه آورد خير دنيا و آخرت را مي‏بيند. [ صفحه 40] هر روز که مادرم مرا به خاطر احترام، دور از چشمان عزيزترين فرزندان هستي لباس مي‏پوشاند و روانه‏ي بازي کودکانه مي‏کرد، از سفارش به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله غافل نبود. دائما مي‏فرمود: مواظب آزردگي خاطر اين عزيزان باش که اين‏ها ميوه‏ي دل رسول الله مي‏باشند. [1] . هيچ گاه آقازاده‏ها را تنها نگذار، ادب و احترام را، در مقابل فرزندان زهرا عليهاالسلام رعايت کن. از اين‏ها بوي بهشت بر مشام مي‏رسد. [2] چشمان مادرشان به دنبال آن‏ها است. عباس من! چشمانت را، از راه و روش آنان برنگردان. ما مديون اين خاندان هستيم، زندگي آخرت با رضايت ايشان است و عمل به دستورات‏شان خوشبختي دنيا را به دنبال دارد. من در دامن پاک اهل بيت عصمت عليهم‏السلام پرورش يافتم. نوجواني‏ام مصادف با حکومت عدالت امام علي عليه‏السلام بود، حکومتي که در آن به هيچ موجودي ظلم روا نبود. انسان‏ها با هم برابر بودند. نژاد و رنگ تمام مردم، يک رنگي بود. فقير و غني به يک نگاه نگريسته مي‏شدند، همان حکومتي که دستاورد غدبير بود و برنامه‏ريزي کلان آن، پيش رفت علم و تکنولوژي بود، در حالي که تقوي و خدا محوري اصل بود. «دارنده علوم اولين و آخرين» [3] فرمانرواي حکومتي بود که قصد پيمودن قله‏هاي ترقي را براي [ صفحه 41] ملت‏هاي مستضعف داشت. همان والي حکومتي که شب با شکمي سير، سر به بالين بستر ننهاد و هرگز از ياد محرومان و مستضعفان غافل نبود و در حق آنان کوتاهي ننمود. آن حکومت را ديدم و در سايه‏ي عدالت آن پرورش يافتم، مردم‏داري و خدمت‏گزاري به خلق را، ملکه جان ساختم تا از ميزان تربيت مکتب علوي عقب نمانده باشم. در آن حکومت بي‏نظير فتنه‏ي فتنه‏گران که از زمان رسول الله صلي الله عليه و آله آغاز شده بود، دستاورد غدير را هدف قرار داده بود. فتنه‏گران با لباس دين و در قيافه‏ي سير و سلوک، در مقابل امام اول من موضع گرفتند. خدانشناسان سجاده‏نشين، براي بدست آوردن دنياي خود، دين خاتم پيامبران صلي الله عليه و آله را ناديده گرفتند و براي نابودي آن، کمر همت بسته بودند. من چون سايه‏اي ملازم صاحبش، همراه عزيزان خود بودم و لحظه به لحظه براي تقديم جانم تجديد عهد مي‏کردم. با هم، همه‏ي فتنه‏ها را شاهد بوديم و درآوردن چشم آن فتنه‏ها را هم، ديديم و ديديم که «غير از علي عليه‏السلام کسي جرأت رويارويي با اين فتنه‏گران را نداشت و غير او، کسي قادر به درآوردن چشم آن فتنه نبود». [4] . خاطراتمان در کنار بنده‏ي برگزيده‏ي خدا، علي مرتضي عليه‏السلام شنيدن [ صفحه 42] دارد. همان امامي که ذوالفقار او اگر از غلاف بيرون مي‏آمد براي برپايي عدالت، گردن گردن‏کشان را نظر داشت و در دفاع از دين، روز و شب نمي‏شناخت؛ اما «پر کاهي را از دهان مورچه‏اي به ناحق بيرون نمي‏کشيد». هستي، عدالت را در حکومت او به تماشا نشست. در آن حکومت بي‏نظير، قاسطين، مارقين و ناکثين از هر سو احاطه کرده بودند. [5] فعاليت‏هاي زيرزميني را براي نابودي دين خدا هدايت مي‏کردند. من در کنار نور چشمانم بودم، تمام وجودم عشق به آن خاندان بود و مي‏ديدم پدرم؛ «آنان که ناکث بودند و پيمان شکستند را، در جنگ جمل درهم کوبيد و با آنان که قاسط بودند و دست از حق برداشتند و در وادي شام حکومت مي‏کردند، جهاد جانانه نمود و آنان که مارق بودند و از دين خدا خروج کردند را خوار و رسوايشان ساخت». شجاعت پدرم را مي‏ديدم، دور شمع فرزندان فاطمه عليهاالسلام طواف مي‏نمودم، در رکاب وصي مصطفي عليهاالسلام عليه دشمنان خدا، حضور داشتم. عبادت فرزندان عصمت مرا شيفته خود کرده بود. هنگام راز و نياز، در اين عالم نبودند. گريه‏هاي شبانه‏ي آنان، عباس‏شان را اسير خود کرده بود. دائما خواسته‏ام از خدا اين بود، که خدايا! به من تفضلي فرما تا شرمنده اين خاندان نشوم. خدايا! لحظه‏اي مرا از اين‏ها جدا مفرما. [ صفحه 43] اهل بيت عصمت عليهم‏السلام براي اجراي حدود الهي و تشکيل حکومت اسلامي مأمور به زمين شدند. آنان، اهل زمين نبودند. وجود نوراني‏شان منت خداي سبحان بر خلق خود مي‏باشد. خالق حکيم، دل‏سوز انسان‏هاست و براي هدايت بشريت چنين نوري را آفريده و در ميان خلق فرستاده. ذکر من دائما اين بود که خدايا! به پسر ام‏البنين توفيق مرحمت فرما تا واليان امر، از او راضي باشند و فرداي قيامت با عمل به دستورات آنان با رويي گشاده به ملاقات پروردگار برود. من با آن همه وصيت مادرم، آرام و قرار نداشتم، نکند خداي ناکرده اهل بيت عصمت عليهم‏السلام را تنها بگذارم. از مکر شيطان مي‏ترسيدم؛ اما چون توسل به اين خاندان داشتم در سايه‏ي لطف و رحمت عزيزان زهرا عليهاالسلام خداي رحمان را حاضر و ناظر مي‏ديدم، از اخلاص در خدمت رساني به جگر گوشه‏هاي پيغمبر صلي الله عليه و آله کم نمي‏گذاشتم. در تمام لحظات، همراه عزيزانم فرامين امام‏مان را عمل مي‏کرديم. به عبادت خدا مشغول بوديم و لحظه‏اي از خدمت به خلق خدا غافل نبوديم تا در سال چهلم هجرت که حدود چهارده بهار از عمرم را پشت سر نهاده بودم، اولين گل بوستان ولايت، وصي رسول صلي الله عليه و آله زوج بتول عليهاالسلام استوانه‏ي صبر و ايثار و معيار حق و فضيلت به آرزوي ديرينه خود که همان شهادت بود رسيد، آرزويي [ صفحه 44] که مي‏فرمود: «به خدا قسم اگر هنگام روبه‏رو شدن با دشمن، آرزوي شهادت نداشتم و دل به مرگ نمي‏نهادم، دوست نداشتم حتي يک روز با اين مردم به سر برم و يا با آن‏ها ملاقاتي داشته باشم.» [6] . علم امامت و علم هدايت مردم و پرچم حکومت اسلامي به مولاي من امام مجتبي عليه‏السلام رسيد. حکومت، حق اهل بيت عليهم‏السلام است و اين حق همان ولايتي است که پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله در غديرخم براي برادرش اميرالمؤمنين عليه‏السلام ثابت نمود و خون عباس براي احياي آن پرچم و آن حکومت در رگ‏هايش مي‏خروشيد. با آغاز امامت سرور و مولاي من حسن بن علي عليهماالسلام، چون سربازي پا در رکاب در خدمت دين قرار گرفتم و براي احياي سنت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله آرام و قرار نداشتم. خدانشناسان دين ستيز، همانند دوران امامت خليفه رسول خدا علي مرتضي عليهماالسلام دشمني خود را آغاز نمودند. شايعه پراکني و جوسازي عليه مولاي عاشقان از هر سو روان گشت. دشمن از هر حربه‏اي استفاده نمود. من کرامت کريم آل محمد عليهم‏السلام را در دامن او به تماشاي عاشقانه نشسته بودم. عشق فرزندان زهرا عليهاالسلام براي عباس مجالي باقي نگذاشته بود. مهم‏ترين و حساس‏ترين بخش زندگي امام من، در زمان [ صفحه 45] امامت، ماجراي صلح تحميلي معاويه با آن حضرت بود. در حالي که فرزند جهاد و شهادت با آهنگ ذوالفقار آفرينش در دستان شجاع‏ترين مرد تاريخ بزرگ شده بود و در فنون نظامي و علوم دفاعي شاگردي شير خدا نمود. او غيرت و مردانگي را از علي عليه‏السلام داشت و در شجاعت و فصاحت، فرزند فاطمه عليهاالسلام بود. جگر گوشه رسول خدا صلي الله عليه و آله، براي دفاع از دين و حفظ چهار چوبه اسلام ناب محمدي، آرام و قرار نداشتد. وارث علم نبوت براي حفظ دين جدش زنده بود. او جز خدا از احدي هراس نداشت،مأمور به اجراي احکام دين، در زمين بود. دين که در خطر مي‏افتاد، چگونه او با دشمنان دين سازش نمايد؟ لشکري ناهماهنگ، با هسته‏اي متضاد، پيکره سپاه او را تشکيل مي‏دادند. مردماني پيمان‏شکن که دست نياز به سوي حکومت معاويه دراز مي‏کردند. خيانت فرماندهان سپاه امام و شايعه پراکني و جنگ رواني در ميان مردم ساده‏ لوح و خسته از جنگ‏هاي گذشته در حکومت امام علي عليه‏السلام، امام را وادار به صلح نمود. از نظر سياست خارجي هم، مدير و مدبري چون امام مجتبي عليه‏السلام غافل از آن نبودند و خطر امپراطوري روم را احساس مي‏کردند که با آن تفرق مسلمانان ضعيف‏الايمان، براي حفظ اسلام و مصلحت نظام بس خطرناک بود. اين‏ها شرايطي بود که [ صفحه 46] براي امام واجب‏الاطاعه‏ي من، به وجود آمد و او را مجبور به صلح با فردي به نام معاويه نمود. خدانشناسان عاشق دنيا، براي ادامه حيات ننگين خود، امام عليه‏السلام را مانع اعمال ننگين‏تر خود، مي‏دانستند و نقشه‏ي قتل او را کشيدند و در اثر خوراندان زهر، او را در بيست و هشت صفر سال چهل و نه هجري به شهادت رساندند و من در اين مدت از نور امامت او، بهره‏ها بردم. بعد از او، علم امامت به فرزند دوم زهراي خلقت عليهاالسلام رسيد. از آن جايي که امام و جانشين پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بايد معصوم باشد چون پا جاي عصمت مي‏گذارد و در واقع بر تخت رسالت تکيه مي‏زند و هدايت امور دين و دنياي مردم را در دست مي‏گيرد؛ پس بايد از هر گونه اشتباهي در امان باشد. چون عصمت از امور باطني است و فقط خدا مي‏داند؛ پس بايد نصب امام، يا از پيامبر صلي الله عليه و آله صورت گيرد و يا از امام قبل او. با شهادت امام حسن مجتبي عليه‏السلام و شروع امامت مولاي من حسين بن علي عليهماالسلام براي من، دوره‏اي جديد آغاز گشت، فصلي نو، در زندگي‏ام پديد آمد و نگارشي از حماسه و ايثار و نمايشي از قدرت و غيرت، محبت و جوان‏مردي در راه دفاع از دين به امامت امام عشق پديد آمد. چون عاشقي به آخرين فرزند ذکور زهراي هستي مي‏نگريستم. [ صفحه 47] ديگر عباس چيزي جز عشق به محمد و آل محمد نداشت. عشق عباس پا در رکاب بودن در لشکر امام عشق بود، امامي که تمام ملايک آسمان جانشان را فرش راهش قرار مي‏دادند تا شايد آبرويي کسب نمايند. آبرويي که خدا به من مرحمت فرموده، مديون آن وجود نازنين مي‏باشم. [ صفحه 49]

[1] بحارالانوار، ج 22، ص 110 / نهج الحق، ص 396. [2] بحارالانوار، ج 4، ص 3. [3] الارشاد، ج 1، ص 23. [4] نهج‏البلاغه، خطبه 92. [5] نهج‏البلاغه، خطبه 234. [6] نهج‏البلاغه، نامه 35.