من عباسم، علمدار لشکر پسر فاطمه روحي فداها، علمدار سلاله پاک نبي صلي الله عليه و آله، خون خدا. خدا لياقت علمداري به من مرحمت فرمود که با لشکرش در کربلا باشم. خود چيزي ندارم، آنچه را کسب نمودم، خوشه چيني خرمن با برکت ولايت اهل بيت عليهم‏السلام است. عشق اين خاندان و ادب در محضر اين پاکان، مرا دوست داشتني کرد. خداي من توفيق داد، وصيت و نصايح مادرم را گوش کردم؛ خدمت، ادب و احترام فرزندان فاطمه عليهاالسلام را فراموش نکردم، خالق من، لياقت علمداري به من مرحمت فرمود. چگونه عباس لحظه‏اي از مولايش جدا مي‏بود درحالي که او در محضر رسول الله صلي الله عليه و آله در دامن جبرئيل بود. [1] من که خاتم پيامبران صلي الله عليه و آله را نديده بودم؛ اما عظمت وجودي او را از مولاي عاشقان اميرمؤمنان عليه‏السلام شنيدم، خوني که در رگ‏هاي من جاري بود در خدمت [ صفحه 34] دين آن بزرگوار بود. با راهنمايي‏هاي مادرم به سايبان بي‏زوال هستي، يعني چتر عالم‏گير اهل بيت عليهم‏السلام پناه آوردم و چه خوب پناهم دادند! خوب دست مرا گرفتند و به سر منزل مقصود هدايت کردند. قول‏شان، قول خدا بود؛ اعمالشان کرامت بود، در گفتارشان جز صداقت چيزي يافت نمي‏شد. هيچ کس نبود که به دامن سبزشان پناه آورد و رسوا گردد، سردرگم باشد و خود را در گرفتاري‏هاي روزگار ببازد. من مديونشان هستم، خوب دست مرا گرفتند، تربيت و هدايت کردند. خدمت‏گزاري فرزندان بتول هستي عليهاالسلام افتخاري بود که نصيب عباس گرديد، در مکتب‏شان من علم آموختم و هر چه دارم به برکت هم‏نشيني با آن کريمان است. هستي به خاطر عظمت وجودي اهل بيت نبوت عليهم‏السلام پهن گرديد و خلقت افلاک به برکت وجود آنان است. [2] . گردونه هستي به لطف وجود آنان مي‏گردد. بدون شناخت اهل بيت عليهم‏السلام دين، ناقص و قرآن بي‏تفسير رها مي‏ماند و اين نسخه‏ي سرنوشت بشري بدون مفسر تنها مي‏ماند. اهل بيت عليهم‏السلام معادن علوم هستند و درياي مواج علم و دانش از سرچشمه‏ي زلال فيض آل محمد عليهم‏السلام سرچشمه مي‏گيرد و نور [ صفحه 35] امامت هرگز خاموش نمي‏شود. چگونه عباس آموخته‏هاي خود را از پدر پس ندهد که فرمود: «ما اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله، همانند پيراهن تن او و ياران راستين او و خزانه‏داران علوم و معارف وحي و درهاي ورود به آن معارف مي‏باشيم، که جز از در، هيچ کس به خانه‏ها وارد نخواهد شد و هر کس از غير در، وارد شود، دزد ناميده مي‏شود» [3] و من از اين در، لحظه‏اي فاصله نگرفتم. تمام افتخارم خدمت‏گزاري به اين درب بود و پاسبان اين منزل گشتم. وقتي در خانه‏ي وحي، کنار اهل عصمت عليهم‏السلام قرآن تلاوت مي‏کردم و يا زماني که در محضرشان قرآن را فرا مي‏گرفتم و يا از آن زبان ملکوتي، آيات آسماني را مي‏شنيدم: (و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا و اتقوا الله) «آنچه را رسول خدا صلي الله عليه و آله براي شما آورده بگيريد و اجرا کنيد و از آنچه نهي کرده، خودداري کنيد» [4] ؛ اين آيات، در جان من نقش مي‏بست و روح تشنه‏ي حقايق مرا که از آن پاکان به ارث برده بودم به آسمان‏ها مي‏برد. من غدير را نديده بودم؛ اما از ولي پيامبر صلي الله عليه و آله در غدير، عظمت آن روز را در تاريخ و نحوه‏ي خطاب پروردگار عالم به رسول الله اعظم صلي الله عليه و آله و شيوه ابلاغ اکمال دين و اتمام نعمت را زياد مي‏شنيدم. چهت ابلاغ فرهنگ غدير، عباس بن علي عليه‏السلام براي هميشه و در رکاب هر يک از امامان بعد از نبي صلي الله عليه و آله آماده بود. جانم در دفاع از [ صفحه 36] آن فرهنگ، که ارزشي نداشت. اگر مرا جنگاور مي‏خوانند، اگر مرا وارث حيدر مي‏دانند، اگر فصاحت را در مکتب عشق آموختم، اگر شجاعت را در محضر ائمه‏ي دين عليهم‏السلام ياد گرفتم، ايثار و وفاداري را سرلوحه خود قرار دادم و دين خود را شناختم، به عظمت وجودي اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام آگاهي يافتم، همه و همه را در نگهباني فرهنگ غدير بکار بستم. دائما دعاي من اين بود که نيايد لحظه‏اي براي من که از محضر آبروداران درگاه پروردگار خجل بمانم. از اهل عصمت عليهم‏السلام شنيدم که پيامبر در آن روز بي نظير در تاريخ، به پهناي کره خاکي و بلنداي آسمان‏ها فرياد برآورد که «اي مردم! من دو امانت گران‏مايه در ميان شما به ميراث مي‏گذارم، کتاب خدا که در آن هدايت و نور است، آن را رها نکنيد و اهل بيت من، خاندان من؛ شما را در مورد اهل بيت خودم يادآور خدا مي‏شوم... و اين جمله را سه بار تکرار فرمود». [5] . من جان براي حفظ دستاورد غدير داشتم. تنهايي خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله برايم سخت بود. مگر زندگي را بدون اهل بيت عليهم‏السلام معنايي هست؟! مگر مي‏شود بدون دستورات آن بزرگان زندگي کرد؟! چگونه حلال خدا و حرام خدا بدون آن‏ها رعايت مي‏شود؟! مگر مي‏شود بدون اهل بيت عليهم‏السلام دينداري نمود؟! مگر [ صفحه 37] نماز، آن مقام راز و نياز، با يگانه‏ي بي‏نياز، بدون اين خاندان نوري دارد؟! آيا چنين نمازي مي‏تواند معراج مؤمن باشد؟! اصلاً ايمان بدون اين خاندان معنا مي‏شود؟! من جاودانه‏ام و در منزل‏گاهي جاويدان قرار دارم و اين را مديون خدمت به اين خاندان مي‏دانم. حتي لحظه‏اي به من دست نداده که فکر دفاع از حرم رسول الله صلي الله عليه و آله را از سر دور کرده باشم. من جان براي حفظ اولاد فاطمه عليهاالسلام داشتم. آن روز که در صفين در کنار فرزندان زهرا عليهاالسلام در رکاب پدرمان علي عليه‏السلام شمشير مي‏زديم و من آموزه‏هاي جنگي و فنون پيشرفته نظامي را همراه با سخاوت و جوان‏مردي از آنان مي‏آموختم، از قهرمان نامي تاريخ بشريت و پهلوان صف‏شکن عالم خلقت در وصف فرزند ارشد خود، امام مجتبي عليه‏السلام شنيدم که مي‏فرمود: «اين جوان را نگه داريد تا پشت مرا نشکند، دريغم آيد مرگ حسن و حسين، نکند با مرگ آن‏ها نسل رسول‏الله از بين برود.» [6] . تا عباس زنده بود احدي جرأت جسارت به بازماندگان پيامبر صلي الله عليه و آله را نداشت، چشم به هم زدني کوتاهي در اين امر، از غيرت پسر «ام‏البنين» علمدار لشکر خدا در کربلا به دور بود. [ صفحه 39]

[1] موسوعة کلمات الامام الحسين عليه‏السلام، ص 100. [2] تأويل الآيات، ص 430. [3] نهج‏البلاغه، خطبه 153. [4] سوره حشر، آيه 7. [5] نهج‏الحق، ص 228. [6] نهج‏البلاغه، خطبه 207.