چهارم شعبان سال بيست و شش هجرت، صداي گريهي کودکي در خانهي ما طنينانداز شد و پا به عرصه هستي گذاشت. خدا حال ديگري به من داد. همه خوشحال بودند؛ ولي من از نگاههاي قشنگ اميرالمؤمنين عليهالسلام چيز ديگري ميفهميدم. خودم چنين حالي داشتم و ديگر احساس تنهايي نميکردم.
جان من و برادرم امام مجتبي عليهالسلام يکي بود لحظهاي از هم جدا نبوديم؛ اما ورود کودکي ديگر، پسري سوم از نسل پدرم، حرف ديگري بود. اين کودک با تمام کودکان دنيا از جهاتي فرق داشت. قنداقه را ديدم، انگار وفاداري معنا ميشد، ادب را تماشا ميکردم. بوي عطر اخلاص نسبت به آل محمد صلي الله عليه و آله در اتاق پيچيد، ذکر صلوات بر محمد و آل محمد آرام نميگرفت.
گويا مادرم هم بر محمد و خاندانش عليهمالسلام درود ميفرستاد، او هم خوشحال بود. عجب مولودي! خاتم پيامبران صلي الله عليه و آله هم، دعاگويش بود. چيزي نگذشته بود که اجر نيکوکاري آن مادر فداکار به خاندان رسول صلي الله عليه و آله داده شد. چه گلي از دامن ام البنين روئيد؟ چه لطفي خدا به اين زن نمود؟! ولي نگاههاي مؤدبانه و محبتآميز
[ صفحه 28]
مادر نوزاد، بعد تولد هم، از ما قطع نشد بلکه بيشتر اين خانم به ما دل بست و ادب و احترامش را افزونتر ساخت.
دسته گلي، از بوستان علوي در دستان شجاعترين مرد تاريخ قرار گرفت، ذکر صلوات و نگاههاي بابايم به چشمان نوزاد و صورت من ديدن داشت. نام نو رسيده را عباس نهاد کسي که عبوس است و آن هنگامي است که اين کودک در دفاع از دين به احدي از دشمنان خدا روي خوش نشان نخواهد داد و گره پيشاني خود را در رويارويي با خدا نشناسان باز نخواهد کرد.
آرام، آرام در خانهيمان که همان خانهي وحي و قدمگاه جبرئيل امين بود پرورش يافت و در آغوش فرزندان فاطمه عليهاالسلام رشد و نمو نمود، کودکياش هم، گفتن دارد: کوچکترين بياحترامي از او ديده نميشد. مميز که شد، وقتي وارد منزل ميشديم به تمام قد از جا بر ميخاست و ابراز ارادت و محبت ميکرد. سفارشهاي مادرش نسبت به فرزندان زهرا عليهاالسلام جدا ستودني بود.
ساعتها و روزها را پشت سر مينهاد. اندام آسماني او پرورش مييافت و جثهي مردانه به خود ميگرفت. ورزيدگي را از پدرش، علي بن ابيطالب عليهالسلام به ارث برده بود. از طرف مادر هم، وارث شجاعان عرب يعني قبيله بنيکلاب بود. دانشآموز مکتب علي عليهالسلام بود، دوم شخصيت عالم اسلام که ميفرمود: اگر پردهها کنار برود به يقين من چيزي افزوده نميشود. [1] .
[ صفحه 29]
بالاترين درجهي ايمان يقين است و آن مرتبه نبي مکرم اسلام و ساير انبيا عليهم السلام و مرتبه اهل عصمت از ائمه طاهرين است. عباس من، گرچه معصوم نبود؛ اما ايمان او به خداي متعال و رسولش و يقين به روز قيامت و پيروي از دستورات امامان بعد نبي عليهمالسلام بر هيچ کس پوشيده نيست. ملايک آسمان در ايمان او انگشت حيرت به دندان گزيدند.
شکي در مرتبه زهد و پارسايي او وجود ندارد. دايم در کنار اهل بيت عليهمالسلام بود و مقام عصمت را، مختص خاصان درگاه پروردگار ميدانست. لحظه اي از اهل عصمت عليهمالسلام روي برنگرداند و از دستورات آنان که همان فرامين خداي متعال است سرپيچي نکرد. در ادب او، ملتها بايد سالها از اهل بيت عليهمالسلام بشنوند. ادب او مورد تأييد ما خاندان رسالت است، ما از او راضي هستيم، قطعا خدا هم، از او راضي است.
ادب، همان انجام واجبات الهي و سنت ثابته در شريعت محمدي و احاديث ائمهي دين است. همان تهذيب نفس از رذايل اخلاقي که شارع مقدس از آن نهي کرده و در قرآن، اين درياي بيانتها و احاديث روايت شده از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و جانشينان او عليهمالسلام وجود دارد؛ که هر يک راه روش و مسير عاقبت بهخيري هست.
در تمام عمر عزيزش، ما را برادر صدا نميزد؛ اگرچه پدرمان
[ صفحه 30]
يکي بود. دائما لفظ او، سيدي يابن رسول الله بود به يقين ميدانست که مرتبه امامت فوق همهي مراتب است و لذا خود را به منزله عبد قرار ميداد و به سيدي خطاب ميفرمود. اينکه ما را برادر خطاب نميکرد، يعني نميخواست خود را، همرديف ما قرار دهد؛ زيرا «همرديف امامت چيزي قرار نميگيرد؛ چون بالاتر از درجه نبوت است.» [2] و اين همان فقاهت در دين و همان ادب عباس است.
در سير تاريخ سيرهي شجاعان، شجاعي که تمام صفات شجاعت را داشته باشد جز پيغمبر خاتم صلي الله عليه و آله و بابايمان علي عليهالسلام کسي را نميشود نام برد. شجاع کسي است که مرگ را اختيار کند و با زندگي وداع نمايد، نه از سر ترس و اکراه؛ بلکه به خاطر حمايت دين و اعتقاد صحيح خود و در آن حال به مورچهاي هم ظلم روا ندارد و غير از خدا از هيچ قدرتي نهراسد. اين خصلت بود که علي عليهالسلام و فرزندان او را در ميادين نبرد و در رويارويي با کجرويها جاودانه ساخت. در شجاعت عباس من، همين بس باشد که تربيت شده مکتب علمدار لشکر پيغمبر، علي عليهالسلام است.
آن زمان که فتنههاي زيرزميني فتنهگران نمايان شد و دنياطلبان، آن عابدان جاهل از هر سو، شمشير را براي براندازي درخت ولايت برهنه نمودند، غاصبان ميراث رسول الله صلي الله عليه و آله، احترام غدير را شکستند و موضوع بيعت غدير را ناديده گرفتند، فصيحهي
[ صفحه 31]
هستي، مادرم فاطمه عليهاالسلام با شمشير برندهي زبان فصاحت و بلاغت محمدي و علوي، فصلي نو در تاريخ بشريت باز نمود. او ناگفتهها را فرمود حقايق را بيان نمود و در راه ولايت و پاسداشت فرهنگ غدير کتک خورد و جان داد.
اما شاخ و برگهاي آن شجرهي خبيثه يکي پس از ديگري سربلند ميکردند تا فرهنگ و دستاورد غدير را ريشهکن سازند. کردند، آنچه را توانستند. چون غدير را پاس نداشتند و چهارچوبه اسلام در حال نابودي بود، کربلاي آل رسول صلي الله عليه و آله در دفاع از سيرهي آن بزرگوار پيش آمد.
در کربلا، بعد از واقعهي حماسه و شرف، باز فصاحت و بلاغت محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله ريشههاي آن درخت ملعونه را سوزاند؛ يعني فرزندم علي و خواهرم زينب خواب را از چشمان مخالفان فرهنگ غدير و دشمنان آن زدودند. عباس که از اين خاندان فاصلهاي نداشت و در آن مکتب کسب فيض کرده بود و از آن جايي که فصاحت جزئي از آموزههاي خاندان وحي است؛ لذا او هم در سخن گفتن کم نميآورد و چيزي از فصاحت و بلاغت کم نداشت.
زهد و پارسايي امير لشکر مرا به ياد غزوات جدم پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مياندازد، آن زمان که پدرم، امير لشکر اسلام بود. آن زهدي که هستي را خجل کرده. رشد و نمو نگهبان خيمههاي
[ صفحه 32]
فرزندان علي عليهالسلام در دامن آن زاهد شبزندهدار و مجاهد شير شکار بود.
هنگام همراهي خود با دو امام برحق تا توانسته بود، خود را تحت تأثير زهد امامت قرار داد تا جايي که زهد عباس زبانزد گشت. زهد او، يادآور سه طلاقه کردن دنيا، توسط بابايش علي عليهالسلام بود که در آن رجعتي نيست. [3] .
عباس من در زيبايي سيرت، اصول فضايل؛ يعني حکمت، عفت، شجاعت و عدالت را دارا بود و در زيبايي صورت، چون ماه شب چهارده در ميان آسمان صاف که چشم هر بينندهاي را خيره ميکند بود. بيخود نيست که او را قمر منير بنيهاشم لقب دادند.
علمدار من، تحت سرپرستي امامت، تربيت گشت و در دامن عصمت، شير خاندان وحي را نوشيد، در مدينهي پيامبر صلي الله عليه و آله، همان خانهي وحي بزرگ شد و جوان گشت. همراه بابايش علي عليهالسلام به عراق هجرت کرد، در مدت خلافت اولين امام برحق، امين او بود، همراه دو برادر و دو يادگار زهراي اطهر عليهاالسلام به مدينه برگشت و لحظهاي در خدمت، آنچه که رضاي پروردگار بود کوتاهي نکرد و مرا تنها نگذاشت. حق ائمهي دين را شناخت، خدا هم از او راضي گشت.
[ صفحه 33]
|