من حسين‏ام. فرزند وصي رسول الله صلي الله عليه و آله، نوه دختري خاتم رسولان صلي الله عليه و آله، وارث سرسلسله‏ي همه‏ي انبيا، فرزند يگانه کوثر هستي؛ همان فاطمه‏اي که از غضب او، خدا غضب‏ناک و از خشنودي او، خدا خشنود مي گردد. [1] . من امام مسلمين هستم، اطاعت من از طرف خدا واجب گرديده، يکي از پنج تن آل عبا مي‏باشم؛ همان خانداني که خداوند اراده طهارت و زدودن هرگونه رجس و پليدي را از آن‏ها نمود [2] هر کس به ما خاندان عصمت و طهارت چنگ زند رستگار مي‏شود. ما خاندان وحي «جز کلام خدا حرفي نمي‏زنيم و آنچه مي‏گوييم، همان کلام خداست.» [3] . ما فرزند آن رسولي هستيم که خدايش او را اسوه‏ي عالميان [4] . [ صفحه 12] خواند و او را به خلق عظيم [5] ستايش کرد؛ اما دنيا و آنچه در آن هست را متاع قليل [6] خواند. من امامي هستم که از سوي خداوند توسط امام قبل خود برگزيده شدم، همچنان که پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله پدرم اميرالمؤمنين عليه‏السلام را در غدير خم نصب نمود. مثل انتخاب تمام پيامبران گذشته؛ زيرا پيامبران و امامان الهي، هرگز انسان‏ها را سرگردان رها نکردند و بدون معرفي راهنما، از ميان مردم نمي‏رفتند. ما لطف بزرگ خداي سبحان بر بشريت هستيم و اين لطف بر خالق حکيم واجب است؛ زيرا او مصالح و مفاسد خلق خود را مي‏شناسد و چون لطيف خبير [7] است، مي‏داند که بشر بدون امام، راه نجات را انتخاب نخواهد کرد. پس واجب است که امام براي مردم فرستاده شود تا راهنما را، درست تشخيص دهند. سوم شعبان سال چهارم هجرت بود که قدم به دنياي فاني نهادم، گرچه از دامن بزرگ بانوي آفرينش، فخر زنان دو جهان پا به عرصه‏ي هستي گذاشتم؛ اما ما، اهل دنيا نبوديم. از باب اتمام نعمت پروردگار به مردم، به اين منزل زودگذر آمديم. آن گاه که چشم باز نمودم، خود را در دستان آسماني جد اطهرم، محمد مصطفي صلي الله عليه و آله ديدم. از چشمه‏سار محبت نبي رحمت صلي الله عليه و آله سيراب گشتم. پدرم [ صفحه 13] علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام دروازه‏ي شهر علم نبوت است و مادرم زهراي خلقت، مادر پيامبر رحمت صلي الله عليه و آله... لحظاتم با صداي بال‏هاي جبرئيل سپري مي‏گشت و چشمانم با لب‏هاي وحي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله آرام مي‏گرفت. در بيداري‏ام، دواي درد بي‏قراري‏ام، پيامبر صلي الله عليه و آله بود و در کنار او به خواب مي‏رفتم. در وقت بازي‏هاي کودکانه، صداي قرآن رسول رحمت صلي الله عليه و آله آن هنگام که هم بازي‏ام بود، مرا سرگرم مي‏کرد. من بودم با تفسير آيات او؛ من بودم و رابطه‏ي عاشق و معشوقي چون خدا و رسول صلي الله عليه و آله. علم‏آموزي، در مکتب خلق عظيم هستي بودم و پرورش مي‏يافتم. من بودم با رابطه‏ي مريد و مرادي؛ چون محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و علي مرتضي عليهماالسلام به خدا رابطه باباي من با برادرش رسول رأفت و رحمت عليهماالسلام از همه‏ي رابطه‏ها جدا بود. من بودم و نقشه‏هاي دفاع از کيان اسلام. من بودم با فنون نظامي غزوات نبي صلي الله عليه و آله و آهنگ عزيزترين شمشير اسلام، ذوالفقار باباي من علي عليه‏السلام. من بودم با راز و نياز نيمه شب‏هاي مادرم زهرا عليهاالسلام و ازدحام ملايک آسمان و من بودم در مکتب نبوي صلي الله عليه و آله آموزگاراني چون زهرا و علي عليهماالسلام، فلسفه خلقت در خانه‏اي جمع شده بوديم، پنج تن آل عبا گرد هم آمده بوديم؛ که اگر زمين و آسماني بنا شده، همه به خاطر برکت اين خاندان مي‏باشد. خاطرات زندگي‏ام در کنار جدم پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بي‏پايان است. [ صفحه 14] روزي شنيدم که مي‏فرمود: «خداي متعال، کارهاي مهم و بزرگ را دوست مي‏دارد و کارهاي پست و حقير را نمي‏پسندد» [8] مي‏فرمود: «در سمت راست عرش خداي عزوجل نوشته است: حسين چراغ هدايت، کشتي نجات و امام خير و برکت است» [9] هميشه مرا به دوش خود مي‏نهاد تا احساس آرامش نمايد و چنين زمزمه مي‏فرمود: حسين از من است و من نيز از حسين هستم. [10] . تا سال دهم هجرت که حدود هفت بهار از عمر خود را پشت سر گذاشتم در دامن جدم پرورش يافتم، در آن دوران کمبودي احساس نمي‏کردم. گرماي وجود پيامبر رحمت صلي الله عليه و آله و دو زوج بي‏بديل خلقت، آرامش جان‏فزايي به من مي‏داد. همه وقت، کلام خدا را از لب‏هاي مبارک پيامبر و پدر و مادرم عليهم‏السلام مي‏شنيدم و چه شيرين بود سفارش‏هاي آن رسول مهرباني که «هر کس خدا را اطاعت کند، خدا او را بالا مي‏برد و هر که نيت خود را براي خدا خالص کند، خدا او را نيکو مي‏کند و هر که به آنچه نزد خداست اطمينان داشته باشد خداي متعال او را بي‏نياز فرمايد و هر کس بر خدا بزرگي کند، خداوند او را خوار مي‏گرداند». همچنين مي‏فرمود: دو طبقه از امت من اگر اصلاح شوند، [ صفحه 15] همه اصلاح مي‏شوند و اگر فاسد گشتند، همه فاسد مي‏گردند و آن فقيهان و زمامدارانند. [11] . کلمات آسماني آن رسول حقيقت، نسخه سرنوشت بشريت است؛ زيرا او نسبت به مؤمنين رئوف و رحيم [12] است. سال دهم هجرت، غروب خورشيد رسالت، هستي را داغدار ساخت. ديگر بعد پيامبر صلي الله عليه و آله اخبار آسمان از طريق وحي ختم گرديد و انسان بايد سرنوشت خويش را، با پيمودن راه پيامبر صلي الله عليه و آله و دستورات وصي او رقم مي‏زد. جا داشت ما اشک ديده‏ي‏مان را براي آن نازنين به پايان مي‏رسانديم. اما چه مي‏کرديم که مرگ را چاره‏اي نيست هر نفسي چشنده مرگ است و هيچ کس را از مرگ، گريزي نيست [13] داغ پيامبر امان‏مان را ربود؛ آسايش عالم سلب شده بود. مرگ يادگار يک صد و بيست و چهار هزار عطيه آسماني، جانسوز بود. رسولي که آنچه خوبان جهان در طول تاريخ داشتند و خواهند داشت، همه را يکجا داشت. همان جان عالمياني که هيچ خط ننوشته بود؛ اما نام خود را در فطرت آحاد انسان‏ها نوشت و کتاب کرامت‏هاي اخلاقي را براي بشريت به نگارش درآورد و واسطه نزول آيات آسماني از سوي خالق متعال گرديد. [ صفحه 16] احساس من، در مرگ عزيز خدا وصف ناشدني است؛ گويا هستي مرده بود، از بس دردناک بود؛ اما مگر مي‏شد بشر سرگردان رها گردد؟! قطعا خالق حکيم، داننده جزئيات ناديدني، چنين کاري را نمي‏کرد و امر هدايت را نيمه‏کاره رها نمي‏ساخت. پس مرگ پيامبر خدا صلي الله عليه و آله آغاز راه امامت بود براي هدايت بشر، تا اين که بشر، به سر منزل نجات برسد و از منجلاب سردرگمي نجات يابد و راه جاودانه شدن در بهشت جاويدان را در پيش گيرد و از زندگي‏هاي پوچ و بي‏هدف دوري گزيند. چنين امري در مکتب ما اهل بيت عليهم‏السلام نهفته است. امام علي عليه‏السلام «طبق سفارش پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله او را غسل داد» [14] و در فراقش نوحه‏گر شد... پدرم که سال‏هاي سخت مبارزه با مشرکان و منافقان را در رکاب برادرش پشت سر نهاده بود و تمامي هستي را، از مجاهدت‏هاي خود به شگفت واداشت؛ با علم و يقيني که به خالق هستي و آخرين فرستاده او داشت، با آن رابطه بي‏نظير دو عزيز خلقت، در فراق پيامبر صلي الله عليه و آله قد او را خميده ديدم. داغ آن رسول هدايت و محرم راز خداوند عالم، او را در خود فرو برد. از طرفي مادرم که هم مادر پدرش پيامبر صلي الله عليه و آله و هم همسر پدر من، علي عليه‏السلام بود؛ در داغ مونس جانش حتي رمق براي حرف زدن نداشت، ديگر [ صفحه 17] امانش بريده شده بود. رابطه اين دختر و پدر بسيار صميمي بود، گمانم قلب مصطفي صلي الله عليه و آله و دخترش يکي بود؛ ولي در دو بدن. عجيب بود نگاه‏هاي اين دختر و پدر به همديگر. در آن داغ بزرگ چنين دختري کجا جايي امن‏تر از خانه پيدا نمايد تا عقده‏هاي نهان در گلو را، بازگو نمايد و خود را در غروب محبت‏هاي پدرانه تسکين دهد؟ تا در تاريکي شب‏هاي نبود محبت بابا آرام باشد... ولي اي کاش! همان فقدان محبت بابا بس بود و شب‏هاي سياه و مخوف بي‏حرمتي شروع نمي‏شد. اي کاش آب غسل پيامبر صلي الله عليه و آله مي‏خشکيد! اي کاش جمع‏آوري قرآن، به دست پدر، به پايان مي‏رسيد! اي کاش آمدن دشمنان به خانه ي وحي هجومي نبود و در دست آنان هيزمي نبود. اي کاش! مدينه در نداشت. اي کاش! آن خانه، ديوار نداشت... اي آسمان‏ها شما بگوييد چگونه شنيدم: يا ابتاه خذيني؛ فرياد مادرم در استغاثه از پدرش مرا کشت، بچه‏اي هفت ساله چگونه کتک مادر مي‏بيند؟ خدايا! شاهد بودي که چگونه مي‏گفتيم: يا جدا! يا رسول الله [15] و مي ديديم چه کسي بر منبر جدمان و بابايمان علي عليهماالسلام تکيه مي‏زد؟! غصب را در روز روشن، آن هم از ميراث پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شاهد بوديم و وارث انبيا را، تنها مي‏ديديم. سخت بود، به خدا سخت بود... [ صفحه 18] پدر رازدار آسمانيان و غريب در ميان زمينيان، مادرم را شبانه غسل و کفن و دفن نمود. ما غريب بوديم. بي‏کس بوديم؛ اما حال باباي من از ما بدتر بود. خلافت رسالت و علوم امامت را از پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله به امانت و يادگار داشت و کجروي‏هاي قوم را مي‏ديد، حرمت شکني آن مردم را مشاهده مي‏کرد. نظارت بر احوال کودکان سر در غم فرو برده و زانوي غم بغل کرده، آرامش بچه‏ها در وصيت مادر و فرياد گريه‏هاي کودکان در از دست دادن مادر، آن هم در سکوت شب همراه با وصيت‏هاي مادر عليهاالسلام: مرا مخفيانه دفن کنيد، گريه نکنيد، شيون نزنيد، به جنازه‏ام رحم نمي‏کنند؛ همه، امام و جانشين پيامبر صلي الله عليه و آله را رنج مي‏داد. او هم جانش را، درون قبر تحويل دستان رسول خدا صلي الله عليه و آله داد و گفت: «به زودي دخترت به تو خبر خواهد داد، همدستي امت تو را بر ضد من و بر شکستن حق آن مظلومه، همه‏ي سرگذشت‏ها را از او سؤال کن....» [16] . مادرم ما را تنها نهاد. برادرم که جان من بود يک سالي از من بزرگ‏تر بود، او هم خاطرات زيادي با رسول الله صلي الله عليه و آله دارد. شکوه‏هاي او، در غم مادر، تمام ناشدني است. خواهرم زينب که يک سال از من کوچک‏تر است با ام‏کلثوم مهربان که يک سال بعد از عقيله بني‏هاشم، محرم تنهايي‏هاي مادرم به دنيا آمد؛ چهار طفل [ صفحه 19] خردسال بوديم در کنار محبت‏هاي آن مادر، که ناگهان پرکشيد و رفت و ما تنها مانديم. سخت بود برايم حال زينب! نگاه‏هاي او بين در و ديوار، سوز داشت. کدام تحمل را جرأت استقامت در مقابل چادر به سر کردن زينب و قرار گرفتن بر سجاده مادر بود؟! ما که چشمان‏مان گم شده‏اي داشت، چگونه مي‏شد آن صحنه را نديد؟ چگونه با ديدن آن، جان را در بدن آرام مي‏کرديم؟! که اي جان! آرام باش، بي‏مادري سخت نيست! مگر سخت نبود؟! گويا خود، نوعي جان دادن است. ما گرچه پدري چون علي عليه‏السلام دلاور مرد تاريخ را داشتيم؛ اما بي‏مادري بال و پر شکستگي است، به خدا التيام مي‏خواهد، التيام مي‏خواهد... اما چه کردند با ما...؟! [ صفحه 21]

[1] بحارالانوار، ج 43، ص 19. [2] سوره احزاب، آيه 33 (انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا). [3] سوره نجم، آيه 2 و 3. [4] سوره احزاب، آيه 6؛ لقد کان لکم في رسول الله أسوة حسنة. [5] سوره قلم، آيه 4؛ و انک لعلي خلق عظيم. [6] سوره نحل، آيه 117. [7] سوره حج، آيه 63. [8] وسايل الشيعه، ج 17، ص 73 - عوالي اللآلي، ج 1، ص 67. [9] بحارالانوار، ج 91، ص 184. [10] الارشاد، ج 2، ص 127. [11] تحف العقول، ص 57. [12] سوره توبه، آيه 128. [13] سوره آل عمران، آيه 185 - نساء آيه 78. [14] الطبقات الکبري، (ترجمه شده)، ج 2، ص 262. [15] بحارالانوار، ج 28، ص 300. [16] بحارالانوار، ج 43، ص 193 - دلائل الامامة، ص 47.