هدف انبيا اصلاح جامعه بود تا عدالت در بين مردم محقق شود همه انبيا در مقابل حکومت جور، حکومت عدل را مي‏خواستند و زمانه‏اي که توحيد کنار رفته و منکرات، جامعه را فراگرفته بود، امت پيامبر صلي الله عليه و آله مبتلا به نواهي رسول خدا صلي الله عليه و آله شدند و در ميان مردم «خط مستقيم» توحيد، کم‏رنگ شده بود. امام من براي اجراي حکومت اسلام قيام نمود. حکومتي که حق اهل بيت عليهم‏السلام است، آن‏ها وارث خاتم رسولان هستند؛ پس ارث را چه کسي صاحب مي‏شود؟ مولاي من براي عقيده‏اش، تکليفش، دين جدش به کربلا آمد. براي اجراي برقراري نظام سياسي و اجتماعي اسلام قيام فرمودند، تکليف برايش مهم بود، بقاي اسلام را مي‏خواستند. صبح روز عاشورا، نگاه‏هاي خصمانه‏ي فرزندان اميه و حاميان‏شان شدت گرفت. خيمه هاي لشکر عشق مملو از اخلاص بود. پاک‏ترين لشکر هستي، در نقطه‏اي روي زمين گرد هم آمده بودند. اردوگاهي که تمام ملائک، حسرت پيوستن به آن را [ صفحه 90] مي‏خوردند. سرورم را، ديدم. دستان نازنين خود را به طرف آسمان بلند نمود و فرمود: «بار خدايا! تو تکيه‏گاه مني در هر اندوهي اميد مني در هر سختي. اندوهي که دل‏ها در آن سست شود و تدبير در آن اندک گردد. دوست در آن خوار مي‏شود و دشمن در آن شاد. من آن اندوه را به درگاه تو آوردم و پيش کسي جز تو، شکوه نکردم و بر غير تو، ديده بستم. پس اندوه مرا برطرف نموده و گشايش دار. اي خداي بزرگ! تو صاحب اختيار هر نعمتي و دارنده‏ي هر نيکي و پايان هر آرزو و اميدي». [1] . به مردم خطاب مي‏فرمود: «مگر بشارت‏هاي رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره‏ي من و برادرم به شما نرسيده، (اين دو جوانان اهل بهشتند) پس اگر سخن مرا تصديق بکنيد حق همان است مردم! به خدا از روزي که دانستم خدا دروغ‏گويان را دشمن دارد، دروغ نگفتم. مردم! در ميان شما کساني هستند؛ اگر از آنان بپرسيد، شما را به آنچه گفتم آگاه مي‏سازند. از جابر بن عبدالله انصاري، اباسعيد خدري، سهل بن سعد ساعدي، زيد بن ارقم و انس بن مالک بپرسيد تا شما را آگاه سازند که اين گفتار را درباره من و برادرم از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شنيدند.» [2] . با خود گفتم: مولاي من! عزيز زهرا عليهاالسلام دشمنان و فريفتگان دنيا، سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره دو امام بر حق را دروغ [ صفحه 91] پنداشتند، عصمت را نفي کردند و ولايت خدادادي را از شما گرفتند و عليه اين خاندان ظلم و جور بنيان نهادند. در آن لحظات بود که صداي دل‏نشين مولاي عاشقان، مجال حرکت جنبدگان را گرفت: «اي مردم! گفتار مرا بشنويد، بياييد تا به حقي که بر گردن شما دارم، پند دهم و عذر خود را به شما آشکار سازم. پس اگر انصاف دهيد و تأمل کنيد سعادتمند مي‏شويد. اگر انصاف نمي‏دهيد، پس خوب توجه کنيد تا فردا، پشيمان نشويد. آنگاه درباره آنچه مي‏خواهيد. انجام دهيد و مهلتم ندهيد. مردم! ولي من، آن خدايي است که قرآن را نازل فرمود. همان خدايي که سرپرست و يار مردمان شايسته است. مردم! نسب و نژاد مرا بسنجيد، من کيستم، پس خويشتن را، سرزنش کنيد و بنگريد آيا کشتن من و دريدن پرده حرمت من، براي شما سزاوار است؟ مگر من پسر دختر پيغمبر شما نيستم؟! مگر من، فرزند وصي پيغمبر شما نيستم؟! همان وصي، که پسر عمو و اولين ايمان آوردندگان به رسول اعظم صلي الله عليه و آله بود. مگر حمزه سيدالشهدا، عموي من نيست؟ مگر جعفر بن ابي‏طالب که با دو بال در بهشت پرواز مي‏کند، عموي من نيست؟!» [3] . در آن هنگامه سخت آزمايش، لحظات خالص شدن بندگان خدا، لحظات جدايي حق و باطل لحظات انتخاب بهشت و جهنم، [ صفحه 92] گناه‏کاري و هلاکت، دنياطلبي و جنگ با پسر زهرا عليهاالسلام و يا مرگ با سراي بهشت جاويد، لحظاتي که من، عزيزترين مقام آفرينش را در رکاب امام خود بر عهده داشتم و خدمت‏گزار آنان بودم و خيمه‏ي حق را نگهباني مي‏دادم، نزديک شدن شخصي را، از سوي سپاه دشمن ديدم، غيرتم، مجال هر کار را، از من گرفت. چه کسي جرأت نزديک شدن به حريم اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله را دارد؟ حر را ديدم، صدايش در گوش من بود. چهره‏اش را از ياد نمي‏بردم دليري و شجاعت او را، زياد شنيده بودم. مقام او را در سپاه دشمن آشنا بودم. او خدمت امير دل‏ها رسيد، سلام و ادب و احترام. عرق شرم را در پيشاني او ديدم. از مولاي خود، شنيده بودم که «يکي از جهادهاي واجب، جهاد با نفس است که انسان، خود را از گناه باز دارد و اين بزرگ‏ترين جهاد است.» [4] . «پسر يزيد رياحي» زبان گشود: «خدا مرا فدايت سازد، اي پسر فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله! منم همان کس که بر تو راه را بستم و سايه به سايه با تو همراه بودم؛ تا تو را در ديار پرآشوب، فرود آوردم. به آن خدايي که هيچ معبودي به حق جز او نيست، هرگز گمان نمي‏کردم، اين مردم که منزلت تو را ندارند، با تو چنين کنند و سخن تو را نشنوند! پيش خود گفتم: باکي نيست که برخي اوامر [ صفحه 93] آن‏ها را بشنوم، تا گمان نبرند که از فرمان‏شان سرپيچي نمودم و چون با تو روبه‏رو شوند، پيشنهاد تو را مي‏پذيرند. به خدا سوگند! اگر مي‏دانستم نمي‏پذيرند، در حق تو اين چنين خطايي مرتکب نمي‏شدم. اينک پشيمانم و به سوي خدا توبه‏کنان، نزد شما آمدم تا جانم را فدايت سازم. آيا توبه‏ي من پذيرفته است؟ امام رحمت و محبت، آن پناه‏گاه مطمئن آفرينش فرمود: آري خدا توبه تو را مي پذيرد و تو را مي‏بخشد.» [5] . امير لشکر عبيدالله دل بچه‏هاي فاطمه عليهاالسلام را لرزاند و راه زمين پهناور را بر آنان تنگ نمود. جسارت را تا جايي ادامه داد که امام زمان در حقش نفرين نمود: «ثکلتک امّک، ما تريد؟» [6] مادرت به عزايت بنشيند، از ما چه مي‏خواهي؟! چرا مانع راه آل پيغمبر عليهم‏السلام مي‏شوي، چرا کودکان ما را مي‏ترساني، چرا حرمت امام‏زادگان را رعايت نمي‏کني. جواب داد «اگر کسي از عرب جز تو در چنين حالي که تو در آن هستي اين سخن را به من مي‏گفت، من نيز هر که بود، نام مادرش را به عزا گرفتن، مي‏بردم؛ ولي به خدا! من نمي‏توانم نام مادر تو را، جز به بهترين راهي که توانايي بر آن دارم ببرم.» [7] . آري چنين است مکتب حيات بخش اهل بيت سرور کائنات صلي الله عليه و آله که اگر ذره‏اي محبت اين خاندان در دل باشد عاقبت به خيري [ صفحه 94] مي‏آورد. اين محبت بود که حر را از تمام مقامات دنيوي با تمام دارايي آن، به سوي لشکري در حال محاصره، حرکت داد. صداي قرآن پسر رسول هدايت و رستگاري، حر را تکان داد و از دنياپرستي جدا نمود و به صف خداپرستان رساند. او دوستي محمد و آل او صلي الله عليه و آله را در دل داشت و آن محبت کارساز شد و او را جاودانه ساخت. «من مات علي حب محمد و آل محمد مات شهيدا». [8] . حر در رکاب امام عليه‏السلام جاودانگي را برگزيد، رضايت خاندان پيغمبر عليهم السلام را انتخاب نمود. آن لحظه‏اي هم، که مانع حرکت کاروان حماسه شد، در نمازش به پسر زهرا عليهماالسلام اقتدا نمود. اگر نبود آن اقتدا، جايگاه حر چنين نبود. چون نماز «بي‏ولا» شمع خاموش است. ولاي اهل بيت عليهم‏السلام نور مي‏باشد، هدايت در گرو اين ولايت است وگرنه هر راهي بي‏راهه مي‏باشد. حر بن يزيد بهشت را به بهانه‏اي نفروخت؛ بلکه به بهاي دست کشيدن از گناه و توبه کردن و پيوستن به لشکر خدا، آن را خريد. رو به جانب دشمن نمود و فرياد برآورد: «اي مردم کوفه! مادرتان به عزاي‏تان بنشيند، راه نفس کشيدن را بر پسر پيغمبر بستيد و از هر سو، او را محاصره کرديد و از رفتن به سوي زمين‏ها و شهرهاي پهناور خدا، از او جلوگيري کرديد؛ به گونه‏اي که همچون اسيري در دست شما گرفتار شده، نه مي‏تواند سودي [ صفحه 95] به خود رساند و نه زياني را از خود دور سازد. آب فراتي که يهود و نصارا و مجوس مي‏آشامند و خوک‏هاي سياه و سگان در آن مي‏غلطند بر روي او و زنان و کودکان و خاندانش بستيد. تا جايي که تشنگي، آن‏ها را به حال بي‏هوشي درآورده. چه زشت رعايت پيغمبر صلي الله عليه و آله را درباره فرزندانش کرديد! خدا در روز تشنگي محشر شما را سيراب نکند.» [9] . از آموزه‏هاي مکتب اهل بيت عليهم‏السلام اين است که در اسلام، انسان هيچ وقت به بن‏بست نمي‏رسد؛ يعني دين به انسان نمي‏گويد تو را نمي‏پذيرم، تو گناه کاري بلکه در اسلام در هر شرايطي توبه گناه‏کاران پذيرفته است، زيرا «خدا توبه کنندگان را دوست دارد». [10] . توبه همان تلاطم دروني و پشيماني از گناه و تصميم بر ترک گناه است. در مکتب امامان دين عليهم‏السلام «خداوند منتظر گناه‏کاران است و به آن‏ها سلام مي‏گويد و گناهان ايشان را محو مي‏کند». [11] . قرآن نمي‏فرمايد: من فقط تو را مي‏آمرزم، اگر توبه نمايي؛ بلکه مي‏فرمايد: «علاوه بر آمرزش، نعمت و سعادت دنيوي؛ همانند باران براي تو مي‏ريزد». [12] . حر با توبه‏ي خود و برگشتن به دامن سبز اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام درس آزادگي را به بشريت ياد داد و در روضه‏ي رضوان [ صفحه 96] خداوند پاک، جاودانه گشت و سلاله پاک رسول خدا صلي الله عليه و آله و يادگار تمام انبيا را از خود راضي نمود و با دعاي امام زمان خود، در رکاب او جان داد و (عند ربهم يرزقون) [13] گشت. [ صفحه 97]

[1] تاريخ طبري، ج 3، ص 318. [2] بحارالانوار، ج 45، ص 6. [3] بحارالانوار، ج 45، ص 6. [4] تحف العقول، ص 276. [5] بحارالانوار، ج 45، ص 10 / الارشاد، ج 2، ص 98. [6] بحارالانوار، ج 45، ص 377 - الارشاد. ج 2، ص 80. [7] بحارالانوار، ج 44. ص 377 - الارشاد، ج 2، ص 80. [8] الکشاف، ج 4، ص 221 و 220. [9] الارشاد، ج 2، ص 104. [10] سوره بقره، آيه 222. [11] سوره انعام، آيه 54. [12] سوره هود، آيه 52. [13] سوره‏ي آل‏عمران، آيه 169.