مولاي من، ياران را جمع نمود. وفاداران گرد او، حلقه زدند. مولاي عاشقان حمد و سپاس الهي را به جا آورد و فرمود: «خدايا! من، سپاس ميگويم تو را بر اين که ما را، بر نبوت گرامي داشتي و قرآن را به ما آموختي و در دين ما را، دانا ساختي و گوشهاي شنوا و ديدههاي بينا و دلهاي آگاه به ما ارزاني داشتي. پس ما را از سپاسگزاران قرار بده. اما بعد؛ به درستي که من ياراني باوفاتر از ياران خود، سراغ ندارم. آگاه باشيد! من به همهي شما رخصت دادم؛ پس همهي شما آزادانه برويد و بيعتي از من به گردن شما نيست.» [1] .
در شب حماسه و احياي سنت نبوي صلي الله عليه و آله ياران و انصار بينظير، يکي پس از ديگري اعلان وفاداري نمودند و زندگي بعد امامشان را، زندگي پست خواندند و پروانهوار به دور شمع امامت ميگشتند. چون مولاي من چنين لب به سخن گشود، تمام بدنم لرزيد. امتحان سختي بود! گفتم سبحان الله، خدايا! مگر ميشود، عباس زنده باشد و پسر فاطمه عليهاالسلام چنين غريبانه سخن بگويد؟! بني
[ صفحه 84]
هاشم همه، به خدا پناه بردند و زندگي بعد مولا را بيارزش خواندند. شيرين سخن کربلا، آقازادهي امام مجتبي عليهالسلام با شيرينتر از عسل خواندن مرگ در رکاب عمو غوغايي به پا کرد.
پسران آقا عقيل بن ابيطالب عليهماالسلام داغديدگان آقا مسلم بن عقيل عليهماالسلام، چون خطاب پسر عمو را شنيدند، گفتند: «سبحان الله، مردم دربارهي ما چه ميگويند؟! آيا نميگويند ما، بزرگ و آقا و عموزاده خود را که بهترين عموها بود واگذارديم و يک تير، با ايشان نينداختيم؟! شمشير و نيزهاي بکار نبرديم! و ندانيم چه بر سرش آمد. به خدا چنين کاري نخواهيم کرد؛ بلکه ما، جان و مال و زن و فرزند خود را در راه تو، فدا سازيم و در رکاب آقايمان جنگ ميکنيم تا به هر جا که رسد. خدا زشت گرداند زندگي پس از سرور ما را.» [2] .
«مسلم بن عوسجه» سرود عاشقي سرداد: مولا جان! اگر هفتاد بار بميرم دست از امام خود بر نميدارم. «زهير بن قين» که به خاطر اعمال نيکش، خدا او را عاقبت به خير گرداند؛ فرمود: اگر هزار بار کشته شوم در راه امام خود، ارزشي ندارم. هر يک با مقتداي خود، اعلام وفاداري نمودند و در عشق حماسه حسيني سوختند و جاودانه گشتند. مولاي خود را ميديدم که عاشقانه به عالم بالا نظر داشت. با خود ميگفتم: جان من به فدايت پسر فاطمه عليهاالسلام
[ صفحه 85]
مگر عباس، لحظهاي تحمل بدون تو را دارد؟
آن حالت، اصلاً براي من اتفاق نيفتاده بود؛ با اينکه دست پروردهي خاندان امامت بودم و رابطهي سه امام بر حق را با خدا ميديدم و با آنها بزرگ شدم و مدال افتخار خدمتگزاري به فرزندان بتول عليهاالسلام را به گردن آويختم و با عشق آنان ادامه حيات دادم؛ آن شب رابطه مولا عليهالسلام با خالق هستي خيلي عجيب بود.
خواهرم زينب عليهاالسلام جان عباس، همهي صبر عالم بود. وقتي او را ميديدم، انگار عمري تازه ميگرفتم. چه محبتي خدا به من فرموده؟ من بارها احترام بيحد و اندازهي مادرم را نسبت به او ميديدم، حتي سبب اين همه، محبت را جويا شدم که فرمود: بوي مادرش زهرا عليهاالسلام از او بر مشام ميرسد. حرکات و سکنات او شبيه دختر ختم مرسلين صلي الله عليه و آله است.
عباس من! خدا خدمتگزاريشان را، نصيب ما قرار داده، چگونه محبت نورزم؟ ديني بر گردن دارم. مگر خدا در زمين چند حيدر و چند کوثر عليهماالسلام دارد؟. در شب حماسهي خون و شرف، چشمان خواهرم زينب را ميديدم، اسير برادرش، امام عاشقان بود «گاهي از هوش ميرفت و بر زمين ميافتاد، مولا عليهالسلام بر ميخاست، آب بر صورت خواهر ميزد، او را تسلي ميداد، آرام باش خواهرم! پرهيزگاري پيشه کن، بردبار باش. بدان اهل زمين همه، ميميرند و اهل آسمان هم، به جايي نمانند، هر چيز هلاک گردد. جد من
[ صفحه 86]
بهتر از من بود و پدرم، بهتر از من بود. برادرم بهتر از من بود. (همه از دنيا رفتند) من و هر مسلماني بايد به رسول خدا تأسي کنيم» [3] خواهرم صبوري پيشه کن.
زينالعباد هستي، آن سلاله ي پاک نبي صلي الله عليه و آله، با تن تبدار خود، عشق ياران را ميديد. گرماي صفاي ياران با امام و عاشقي آنان با معشوق هستي، تن رنجور «علي بن حسين عليهماالسلام» را با پرستاري جان عباس، زينب عليهاالسلام التيام ميداد. آن امامي که خود ميشنيد.
يا دهر اف لک من خليل
کم لک بالاشراق والأصيل
من صاحب او طالب قتيل
و الدهر لا يقنع بالبديل
و انما الامر الي الجليل
و کل حي سالک سبيل
«آه از دوستي تو اي روزگار! چه قدر ياران و جويندگان خود را در صبح و شام کشتي؟ آري، روزگار به جاي آنان ديگري را نميپذيرد. راستي که پايان کار دست خداي بزرگ است و هر زندهاي بايد اين راه را، طي کند.» [4] .
من مجذوب رابطهي خواهر با برادر بودم، وقتي جان عباس، زينت پدر، اين کلمات را ميشنيد؛ گويا با هر نفس برادر قبض روح ميشد. اصلاً طاقت شنيدن کلمات معشوق خود را نداشت. محبت آن خواهر و برادر را خدا داند و بس.
[ صفحه 87]
من نگهبان خيمههاي آل رسول بودم گريههاي خواهرم، امان از من ربود. سوز ناله خواهر، توان هيچ گونه صبري باقي نميگذاشت. تحمل عباس در آن همه مصائب فقط عشق اين خاندان بود. من در کنار وارثان ايوب پيغمبر بزرگ گشتم و تربيت شدهي اين مکتب بودم. دفاع از کيان دين مقدس پيامبر صلي الله عليه و آله تکليف من بود و خدمتگزاري فرزندان او وظيفهام، افتخارم، آبرويم بود.
مولاي من، دستور دادند خيمهها را نزديک هم بزنيد و ريسمانهاي آن را داخل در، هم کنيد. صداي قرآن پسر پيغمبر صلي الله عليه و آله طالبان حقيقت را مست مينمود و به سوي خدا محوري و آزادگي و آزاديخواهي هدايت ميکرد. نفسهاي خون خدا شنيدن داشت.
قرآن ناطق، تلاوت قرآن مينمود: «البته گمان نکنيد آنان که به راه کفر رفتند، که مهلت دادن ما ايشان را به حال آنها بهتر خواهد بود، بلکه مهلت ميدهيم براي امتحان، تا بر سرکشي و طغيان خود، بيفزايند و آنان را عذابي رسد که به آن سخت خوار و ذليل شوند. خداوند هرگز مؤمنان را وانگذارد و به حال کنوني که (مؤمن و منافق به يکديگر شبيهند) تا آن که با آزمايش، بدسرشت را، از پاک گوهر جدا کند.» [5] .
زمزمههاي «بُرير» آن دلير مرد پارسا در نجواهاي عاشقانه با
[ صفحه 88]
امام عاشقي شنيدن داشت. ياران و همراهان با امام خود، زيباترين شب خلقت را به نمايش گذاشتند و تا صبح به عبادت خالق پرداختند و انگشت حيرت تمام ملايک را به دندان بردند و آنها را به تواضع واداشتند.
چشمان پسر امالبنين به دور خيمههاي اطفال پسر فاطمه عليهاالسلام طواف مينمود که نکند با کوتاهي به آل رسول عليهمالسلام، عبادتي بيوضو نمايم.
[ صفحه 89]
|