شاهراه مکه و مدينه محل هجرت کاروان عشق بود و من، پسر ام‏البنين، خدمت‏گزار فرزند بتول عليهاالسلام، علمدار اين کاروان بودم. ورود قافله‏ي عشق به سرزمين زمزم و صفا، شب جمعه سوم شعبان سال شصت هجرت بود. چه راز و نيازهايي را از امام خود ديدم؟ دائم به آسمان خيره بود: (اشهد أن لا اله الا الله و اشهد أن محمدا رسول الله)؛ داستان سفر موسي عليه‏السلام را به شهر مدين، از قرآن تلاوت مي‏نمود. اهل مکه از شنيدن خبر رسيدن سلاله پاک رسول صلي الله عليه و آله به سرزمين خاطرات نبي صلي الله عليه و آله خوشحال بودند. از مولايم شنيدم که مي‏فرمود: «اين قوم فرزند دختر پيامبر صلي الله عليه و آله را از خانه و زادگاه خود و حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و مجاورت قبر و مسجد و جايگاه او، رانده، او را نگران و هراسان رها کردند. نه در جايي، قرار دارد، نه در دياري پناه؛ مي‏خواهند خونش را بريزند و او را بکشند. ولي او نه براي خدا شريکي قرار داده و نه غير از خدا از کسي ياري طلبيده و نه اينکه [ صفحه 62] سنت پيامبر صلي الله عليه و آله را تغيير داده». [1] . همه‏ي اوضاع و احوال را مي‏ديدم و مي‏شنيدم. مردم يا روز را نمي‏ديدند و يا مي ديدند و خود را به خواب مي‏زدند. چگونه خورشيد را نمي‏ديدند و از نور هدايت او روي برمي‏گرداندند؟! خدايا! چگونه شيطان انسان‏ها را وسوسه مي‏کند تا راه بدبختي را در پيش گيرند؟ حتي وصي پيغمبر صلي الله عليه و آله را از خانه‏ي خود بيرون نمايند و اراده ريختن خون محبوب هستي را نمايند! توسل عابد از معبود را، بين رکن و مقام عاشقانه مي‏نگريستم. آن سيماي نوراني، چشمانم را اجير ساخت. همه را مي‏ديدم، ولي گويا چيزي نمي‏ديدم. دوستي آل طه عليهم‏السلام، مرا شيداي خود ساخت. خدايا! شکرت، امام خود را شناختم و از دستورات ولي‏امر سرپيچي نکردم. قول‏شان همچون فرمان پروردگار الزام‏آور است و سرپيچي از فرمان آنان، نافرماني از دستورات خدا و رسول صلي الله عليه و آله است و «نافرماني از فرمان خدا و رسول صلي الله عليه و آله جاودانه بودن در آتش جهنم را به دنبال دارد». [2] . توسل به آبروداران درگاه پروردگار، ورد زبان امام من بود. دائما ياد قبر و قيامت و اداي حقوق ديگران، رعايت حق همسايگي و مراعات شئوون همراهي و هم سفري بود. من همراه آن قافله‏ي عزيز تاريخ، آنچه ديدم هيچ رنگي نداشت، [ صفحه 63] فقط رنگ خدا داشت و چه زيباست، رنگ خدايي! چه دل نشين است اخلاص؟ چه جان‏فزاست بي‏ريايي و دوري از غرور و تکبر! آخرين بازمانده از آل‏عبا را مي‏بوييدم و به دور خورشيد امامت او طواف مي‏کردم. چه عطر و بويي داشت هم‏نشين جمع عباي يماني! [3] چه محبتي مي‏نمود هم صحبت نبي صلي الله عليه و آله امام بر حق از نسل زهرا و علي؟ عليهم‏السلام وجود مبارک امام، حقيقتي است که هيچ انحرافي براي دنيا و آخرت در آنان ديده نمي‏شود و آنان که نور امامت را نشناسند، خود را در منجلاب تباهي اسير مي‏سازند. توکل مولايم به بي‏نياز هستي براي من لذت‏بخش بود. او به ما آموخت، توکل يک مفهوم اخلاقي و از آموزه‏هاي مکتب حيات‏بخش اهل بيت عليهم‏السلام است و آن زنده کردن روح آدمي در کوران حوادث است و با توکل است که انسان آزاده، مي‏جنبد و در ناملايمات چون شير مي‏خروشد و ترس را فراموش مي‏کند و خدا را حاضر و ناظر بر اعمال خويش مي‏بيند، از سکون و خمودگي مي‏گريزد و خود را تسليم بي‏مهري‏هاي حوادث اجتماع نمي‏کند. مولاي من معيار حقيقت بود و در عمل‏کرد خود، به احدي غير خدا تکيه نداشت و تکليف از جانب پروردگار را به احسن وجه [ صفحه 64] انجام داد. قرآن هم، معامله‏ي سعي و تلاش در راه هدف و توکل به خدا را تضمين فرمود. [4] . امام عاشقان در راز و نيازهاي عاشقانه با خالق، ملايک آسمان را به شگفت واداشت و اين خلقتي بود که خداوند به ملايک فرمود: «در خلقت انسان چيزي مي دانم که شما نمي‏دانيد.» [5] در مدت هم‏جواري امام عشق با بيت‏الله الحرام، سيل نامه‏هاي کوفيان روانه گشت. پسر فاطمه عليهاالسلام! ما را درياب که در منجلاب بي‏امامي فرو رفتيم و راه راست را از بي‏راهه، تشخيص نمي‏دهيم. امور بر ما مشتبه گرديد. روابط مردم گمراه کننده گشت. تو اي خليفه رسول الله صلي الله عليه و آله! به فرياد ما برس، تا ما، بيش از اين در باتلاق جهل و سردرگمي فرو نرويم و آخرت را به دنيا نفروشيم. امام رئوف مهربانانه، نوشته‏هاي کوفيان را مي‏ديد و در آن تأمل مي‏نمود. مقتداي خود را مي‏ديدم که براي جواب نامه‏ي کوفيان قلم به دست گرفتند تا کلام آسماني را بر سينه‏ي لوح زرين خدمات اهل بيت عصمت عليهم‏السلام بر بشريت بنگارد: «بسم الله الرحمن الرحيم از حسين بن علي به اشراف و مؤمنان و مسلمانان. اما بعد: هاني و سعيد [6] نامه‏هاي شما را آوردند، از مطالب [ صفحه 65] آگاهي يافتم. سخن بيشتر شما اين بود که (ما امام نداريم به سوي ما بيا، اميدواريم خداي بزرگ توسط تو، ما را بر هدايت و حق فراهم آورد). اکنون برادر و پسر عمو و مورد وثوق خاندانم (مسلم بن عقيل) را نزد شما مي‏فرستم:؛ از او خواسته‏ام تا احوال و امور و افکار شما را براي من بنويسد. اگر نوشت که بزرگان و انديشمندان و خردمندان‏تان، بر آنچه فرستادگان شما مي‏گويند و در نامه‏هاي‏تان خواندم، يکي مي‏باشد؛ به زودي نزد شما خواهم آمد. به جانم سوگند! امام و رهبر نيست، مگر آن کسي که به قرآن عمل کند و عدل را به پا دارد و حق را اجرا نمايد و خود را وقف راه خدا سازد، والسلام.» [7] . [ صفحه 67]

[1] الفتوح، ج 5، ص 24. [2] سوره نساء، آيه 14. [3] همان عبايي که پنچ معصوم پاک، محمد، علي، فاطمه، حسن و حسين عليهم‏السلام در زير آن جمع شدند و آيه تطهير در شأن‏شان نازل شد. [4] سوره احزاب، آيه 3. [5] سوره بقره، آيه 30. [6] هاني بن هاني سبعي، سعيد بن عبدالله حنفي. [7] تاريخ طبري، ج 5، ص 353.