زنها مضطرب، بچهها گريهکنان، همه بيرون خيمه نگاه ميکنند ببينند دو برابر کي ميآيند، آيا حسين و عباس ميآيند، آيا عباس بن علي آب خواهد آورد اينها همينطوري که به راه نگاه ميکردند اولين اعلام خطر اولين منظرهي عجيب و تکان دهنده اين
[ صفحه 123]
مطلب بود، ديدند امام حسين (ع) ميآيد اما تنها اين دو برادر که با هم بودند! حال چرا عباس نيامده دلها به طپش افتاد حسين (ع) يک مقدار که به حرم نزديک شد اهلبيت نگاه ميکردند آثار تأثر و انکسار در چهرهي امام نمايان بود، دلها سخت مضطرب شد و اميدها نااميد، حال در اين ميان يک نفر بايد احوال عباس را بپرسد و قضيه را روشن سازد. از ميان همه سکينه دختر امام جلو آمد مقابل پدر ايستاد و گفت: «هل لک علم بعمي العباس» خدا ميداند اين سئوال با دل عزيز زهرا چه کرد زيرا به پدر گفت: آقا جان از عمويم ابوالفضل خبر داريد؟ کنايه از اينکه پدر عمويم عباس به کودکان وعدهي آب داده و ما به حالت انتظار ماندهايم چرا عمويم نيامد عمويم سابقهي خلف وعده نداشت؟ چه روي داده که از عمويم خبري نشده؟ امام فرمود: سکينه جان ان عمک قد قتل و بلغ روحه فيالجنان عمويت را کشتند و روح او به بهشت آرميد، من اکنون از کنار کشتهي او ميآيم، ناگهان حرم به هم ريخت صداي شيون از تمام زن و بچه بلند شد.
يک جمله زينب خواهرش سئوال کرد: زينب از صبح ديده بود که کشتگان به خيمهي مخصوص حمل ميشوند اين بود که پيش آمد و عرض کرد پس چرا بدن برادرم عباس را به خيمه حمل نفرمودي؟ چطور شد او را به ساير شهداء ملحق نکردي؟ چرا بدن عباس عزيز را زير سم اسبها گذاردي؟ امام فرمود: خواهرم من هرچه خواستم بدن را بردارم نتوانستم زيرا بدن برادرت عباس را آنقدر قطعهقطعه کرده بودند که حمل نميشد، او را در کنار نهر علقمه به جاي گذاشتم فلما سمعت زينب ذلک خرجت و نادت وا اخاه وا عباساه وا قلة
[ صفحه 124]
ناصراه وا وضيعتاه بعد ذلک و جعلن النساء يبکين معها و بکي الامام
بدين ترتيب فرزند رشيد علي (عباس) عليهماالسلام در سن 35 سالگي و يا 37 سالگي به شهادت رسيد و در عاليترين درجهي شهداء راه حق قرار گرفت و نام جاويدش در دفتر جهان براي هميشه ثبت شد.
|