هنگامي که يزيد به خلافت رسيد پيش از همه کار بر آن شد که از حسين بن علي، و عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر که در زمان معاويه ولايت‏عهدي او را نپذيرفته و بيعت نکرده بودند بيعت بگيرد به وليد که حاکم مدينه بود نامه‏اي نوشت و از او خواست که هر چه زودتر از اين سه نفر بيعت بگيرد و هيچ عذري را از ايشان نپذيرد وليد براي انجام اين امر مروان بن حکم را نزد خويش دعوت [ صفحه 96] کرد و نظر او را در کيفيت بيعت گرفتن از اين سه نفر خواست مروان گفت هم اکنون آنان را احضار کن و بخواه تابعيت کنند و در اطاعت يزيد در آيند، اگر پذيرفتند چه بهتر و اگر نه پيش از آن که از مرگ معاويه آگاه شوند گردنشان را بزن! چه اگر از مرگ معاويه خبر يافتند هر کدام مدعي خلافت شوند و نافرماني کنند مگر عبدالله بن عمر که از ناحيه‏ي وي نبايد نگراني داشت چه او مرد قيام و مخالفت نيست! وليد عبدالله بن عمرو بن عثمان را نزد امام حسين عليه‏السلام و عبدالله بن زبير فرستاد او هر دو را در مسجد يافت و پيام وليد را ابلاغ کرد. گفتند تو باز گرد، هم اکنون نزد وليد خواهيم آمد امام به عبدالله گفت گمانم معاويه مرده است و اين فرستادن بي‏موقع براي آن است که براي يزيد بيعت بگيرد. آنگاه امام (ع) جماعتي از کسان خود را فرا خواند و فرمود تا مسلح شوند به آنان گفت وليد مرا در اين وقت خواسته است و گمان مي‏کنم امري پيشنهاد کند که انجام ندهم و در آن صورت بر وي اعتماد ندارم شما همراه من باشيد و چون بر وي در آمدم بر در خانه باشيد هرگاه صداي من بلند شد در آئيد تا شر او را از من دفع کنيد. امام حسين عليه‏السلام نزد وليد آمد و مروان را هم آن جا ديد وليد خبر مرگ معاويه را به امام داد و آن گاه نامه‏ي يزيد را ابلاغ کرد امام فرمود: لابد به بيعت محرمانه‏ي من قانع نخواهي شد و مي‏خواهي که آشکارا در حضور مردم بيعت کنم گفت آري امام فرمود: بنابراين تا بامداد فردا صبر کن تا تصميم خود را در اين باره بگيرم وليد گفت بفرمائيد برويد و فردا همراه با جمعيت براي [ صفحه 97] بيعت بيائيد، مروان گفت: به خدا قسم که اگر حسين بن علي (ع) از اين جا برود و بيعت نکند ديگر بر وي دست نخواهي يافت مگر آن که خونريزي ميان شما بسيار شود او را نگهدار و مگذار برود! تا بيعت کند وگرنه وي را گردن بزن امام عليه‏السلام با شنيدن گفتار مروان از جاي برخاست و گفت: يا ابن الزرقاء انت او هو اي بد مادر تو مرا مي‏کشي يا وليد؟ فرياد امام (ع) که بلند شد، جوانان بني‏هاشم يکي پس از ديگري غرق در اسلحه وارد شدند وليد و مروان که با اين صحنه روبرو شدند و جان خود را در معرض خطر ديدند رنگ از چهره‏شان پريد. وليد گفت يابن رسول الله استدعا مي‏کنم بفرماييد، امام (ع) راه خويش را در پيش گرفت و همراه کسان خود به منزل خويش رفت، مروان به وليد گفت اکنون که حرف مرا نشنيدي به خدا قسم ديگر بر وي دست نخواهي يافت. وليد گفت چه مي‏گوئي مروان؟ کاري به من پيشنهاد مي‏کني که دين مرا تباه مي‏کند، به خدا قسم دوست ندارم که مال دنيا و مکنت دنيا تا جائي که خورشيد بر آن مي‏تابد و در آن غروب مي‏کند از آن من باشد و من حسين بن علي را کشته باشم، سبحان الله اگر حسين بن علي گفت با يزيد بيعت نمي‏کنم او را بکشم به خدا قسم گمانم آن است که هر کس خون حسين بن علي عليه‏السلام در گردن او باشد روز قيامت نزد خدا بدبخت و بيچاره خواهد بود. مروان که سخنان وليد را نپسنديد به وي گفت اگر چنين يقين داري خوب کاري کردي، فرداي آن روز که شنبه‏ي 28 رجب بود وليد ديگر بار نزد امام فرستاد تا براي بيعت حاضر شود، امام در جواب فرستاده‏ي وي گفت امشب هم بماند فردا تصميم خود را بگيرم [ صفحه 98] و همان شب يکشنبه 29 ماه رجب سال شصتم هجرت با برادران و خواهران و برادرزادگان و بيشتر افراد خانواده‏ي خويش از مدينه بيرون رفت و شاهراه مکه را در پيش گرفت و داستان موسي بن عمران را يادآوري مي‏کرد فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين آنگاهي که به امام گفته شد کاش شما هم مانند ابن زبير از بيراهه مي‏رفتيد تا بر شما دست نمي‏يافتند! فرمود به خدا قسم من از بيراهه نخواهم رفت تا هرچه خدا بخواهد پيش آيد سه روز گذشت از ماه شعبان شب جمعه وارد مکه شد و به ياد قصه‏ي موسي مي‏فرمود: و لما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي ان يهديني سواء السبيل مردم در مکه نزد امام رفت و آمد مي‏کردند و حتي ابن زبير که نيک مي‏دانست با بودن فرزند پيغمبر کسي با او بيعت نخواهد کرد و مقام امام از هر جهت از وي بالاتر است همه روز خدمت امام شرفياب مي‏شد. در همين زمان نامه‏هائي از طرف اهالي کوفه براي امام عليه‏السلام مي‏آمد که امام را دعوت به کوفه نموده بودند تا اين که مسلم بن عقيل را به عنوان نيابت از طرف خود به کوفه رهسپار نمود و داستان شهادت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه و مسلط شدن عبيدالله بن زياد بر اوضاع عراق پيش آمد در اين ميان فشار همه جانبه امام عليه‏السلام را محصور نموده که وظيفه‏ي خويش را فقط قيام و شهادت تشخيص داد. به قول مرحوم آيتي نويسنده بررسي، راهي هم به زنده ماندن دين و بقاي امت اسلامي نداشت جز با اين قيام خونين و اين‏طور فهميد که اگر بخواهد اين امت اسلامي زنده بماند و در جهان امتي [ صفحه 99] اسلامي باشند ناچار بايد تحت عنوان ان الله شاء ان يراک قتيلا خود کشته شود و زير عنوان ان الله شاء ان يراهن سبايا عزيزان و خواهرانش و بزرگترين سخنوران تواناي جهان اسلام که يکي نامش زينب است و يکي نامش ام‏کلثوم است و يکي نامش فاطمه بنت الحسين است و ديگري نامش علي بن الحسين (ع) اينان بروند و در سر بازارهاي عراق و سوريه امت اسلامي را با آن وضع موجود شرم‏آوري که دارند توجه دهند و امت اسلامي را از خطر مرگ و نابودي براي هميشه رهائي بخشند و نهضت‏هاي مقدس را که پيش از حسين بن علي بوده است زنده نگهدارد و راهي هموار براي قيامها و نهضت‏هاي ديني آينده‏ي مسلمانان باز کنند لذا امام عليه‏السلام بخشنامه‏اش را اعلام کرد «من کان باذلا فينا مهجته و موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا غدا فاني راحل مصبحا ان شاء الله» در اين جمله فهماند که مقصد کشت شدن است نه غنيمت بردن، هدف بسيار مقدس است و نه رياست بازي، راه بسيار روشن است و آن دفاع از حريم اسلام و قرآن، در خطابه‏هاي گوناگونش امام عليه‏السلام پرده را کنار زد و راه خويش را براي ديگران روشن ساخت. خواننده‏ي گرامي ما در اين مختصر نمي‏خواهيم از جريان قيام و علت قيام و خصوصيات قيام و داستان و واقعه‏ي کربلا چيزي بنگاريم چه اين که (اين رشته سر دراز دارد) و ما مشروحا در کتاب پرتوي از زندگاني حسين (ع) به بحث و تحقيق پرداخته‏ايم و لکن اين جا ناچار از اين مقدمه بوديم و با آوردن قسمتي از تاريخ علت قيام را به اجمال مذکور داشتيم تا خواننده به خبط و اشتباه بعضي نويسندگان وهابي‏منش آگاه شود. [ صفحه 100] روز پنجشنبه دوم ماه محرم سال شصت و يک هجري امام حسين عليه‏السلام در کربلا فرود آمد و بزرگترين حادثه و اتفاق را امام عليه‏السلام در تاريخ بشريت در آن زمين به يادگار گذاشت.