نوشته‏اند زهير در شب عاشورا، نزد عبدالله بن علي آمد و پرچم را از او گرفت و به سوي عباس بن علي روان شد ابوالفضل پروانه صفت اطراف خيام حرم مشغول گردش بود زهير سلام کرده عرضه داشت: آمده‏ام روايتي که از پدرت علي به خاطر دارم اگر اجازه دهي برايت نقل کنم فرمود زهير در اين حال که دشمن خيام فرزند پيغمبر را از هر سو تهديد مي‏کند مجال سخن گفتن نيست اما چون نام پدرم را بردي نمي‏توانم از گفتارش بگذرم، بگو، زهير گفت به ياد دارم وقتي خداوند تو را به آن حضرت عنايت فرمود من در حضورش بودم قنداقه‏ات را تقديمش نمودند من ديدم حضرت تو را در بر گرفت و بوسيد سپس دست‏هاي تو را نگريست و سخت بگريست گفتم يا علي چرا با ديدن دستهاي فرزندت گريستي فرمود به يادم آمد اين دست‏ها در راه فرزندم حسين (ع) از تن جدا مي‏گردد و اين فرزند جانش را فداي برادرش مي‏نمايد، از اين لحاظ گريان شدم، عباس (ع) با شنيدن گفتار زهير روي زين پا را در رکاب چنان محکم کرد که از قوت قطع شد و فرمود: (اتشجعني يا زهير في مثل هذا اليوم و الله لأرينک شيئا ما رأيته قط) آيا امروز تو مي‏خواهي مرا تشجيع نمائي بدان تا من جان در بدن دارم هرگز دست از ياري برادرم بر نمي‏دارم تو چه فکر مي‏کني آيا ممکن است من زنده بمانم و برادرم را تنها بگذارم اين امري است محال [1] . [ صفحه 84] صحنه‏ي کربلا بهترين آزمايش عباس بن علي و راه شناخت او است. نخست مي‏بينيم او با پنجاه تن سوار و پياده آب به خيام حرم آورد و انبوه دشمن نتوانست در برابر وي استقامت ورزد. سپس فرزند قهرمان علي را در ميدان نبرد و راه شط فرات مي‏بينيم که چهار هزار نفر تيرانداز به غير از آنها که شمشير زن بودند اطرافش را گرفته که هر کس از لشکر حسين (ع) به شريعه‏ي فرات نزديک شود از هر طرف او را آماج تيرها قرار دهند اما ابوالفضل با يک جهش سريع سپر را بر سر کشيده خود را بر قلب گروه چهار هزار نفري بلکه تمام لشکر زده وهمه را از اطراف شريعه‏ي فرات دور ساخته و با خيالي آسوده وارد شريعه گرديده و مشک را در برابر چشم هزاران دشمن پر از آب نموده و به دوش انداخته و به ضرب شمشير و قوت بازوان فرزند علي طومار لشکر را در هم پيچيد آيا اين شجاعت قابل هر نوع تحسين نيست؟ آيا کدام شجاع به جز پدر بزرگوارش داراي اين همه قدرت است ما مطلبي را مي‏شنويم و يا مي‏نويسيم و يا مي‏خوانيم اما اگر به عمق مطلب برسيم بسي دشوار مي‏نمايد که يک نفر با پنجه‏ي قهر خويش چهار هزار نفر دشمن خونخوار را براند و هدف خويش را به طور دلخواه تعقيب کند و کوچکترين ترس و لرزي از فوج لشکر دشمن نداشته باشد. [ صفحه 85] ابوالفضل براي شجاعت و شهامت آفريده شده بود و شجاعت و شهامت براي او سزاوار بود.

[1] اين قضيه در اکسير العبادة و نقل کبريت احمر چنين است: که زهير گفت: پدر تو چون اراده‏ي تزويج با مادرت ام‏البنين را نمود فرستاد نزد عقيل و گفت مي‏خواهم که خواستگاري کني براي من زني از صاحبان بيوت و حسب و شجاعت را زيرا که خداوند از او فرزند شجاعي به من عطا کند که بازو و ناصر باشد فرزندم حسين را و مواسات کند او را به جان خود در کربلا پدرت تو را براي امروز مي‏خواست پس کوتاهي نکن در حفظ حرم برادران و خواهران خود.