به ميدان شهادت قهرمانم ميتوان گفتن
بخرگاه امامت پاسبانم ميتوان گفتن
[ صفحه 49]
به قدرت بحر خشم مرتضايم ميتوان خواندن
به منصب ساقي لب تشنگانم ميتوان گفتن
منم ماه بنيهاشم که بر چرخ فضيلتها
يگانه کوکب پرتو فشانم ميتوان گفتن
چو شمع جانم از نور ولايت روشني دارد
درين عالم فروغ جاودانم ميتوان گفتن
دهد دشمن مرا خط امان! گويا نميداند
که بر خلق جهان کهف امانم ميتوان گفتن
(مؤيد) را شفاعت ميکنم در محضر داور
که در محشر شفيع عاصيانم ميتوان گفتن
|