يا حسين ايکه شد از مهر تو کامل دينم
بستهي دام تو هست اين دل مهر آئينم
علم افراختم از فخر بر اين چرخ بلند
تا تو کردي به علمداري خود تعيينم
من امان نامهي دشمن به غضب رد کردم
تا تو بخشي ز وفا در دو جهان تأمينم
[ صفحه 47]
دست در راه تو دادم که بگيري دستم
جان به پاي تو فشانم که اميد است اينم
چشم با تير عدو دوختم از عالم و هست
مايل ديدن تو چشم حقيقت بينم
هر که افتد بشود با کمک دست بلند
نه مرا دست که برخيزم و يا بنشينم
کشتهي عشق توام با تن آغشته به خون
ساحل علقمه شد معرکهي خونينم
پيشتر زانکه ببيني تن بي جان مرا
قدمي نه ز محبت به سر بالينم
از مي مهر تو سيراب شدم من اما
تشنه ماندي تو و از تشنگيت غمگينم
گره از کار (مؤيد) به نگاهي بگشا
که ورا سخت پريشان و غمين ميبينم
|