شد علي با ذوالفقار حيدري باز اندر جنگ قوم خيبري هر وليي هست تيغش ذوالفقار زآنکه سازد نفي غير کردگاه ذوالفقار آمد از آن بر شکل لا از پي اثبات ذات کبريا شرح اين جاي دگر گويم تو را حامي از تحقيق اين معنا تو را حضرت عباس مير خاف و قين بهر نفي غير و اثبات حسين ذوالفقار آورد بيرون از غلاف با مخالف گشت سرگرم مصاف هر چه را غير از حسين انکار کرد بر فرار آن قوم را ناچار کرد قصد شير حق نه قتل و غارت است زآنکه او درياي لطف و رحمت است ورنه گر اندک نهيبي وي کند شير گردون زهره و دل مي‏کند [ صفحه 123] الغرض چون ساحت ميدان همه گشت خالي ز اجتماع آن رمه چشمه فضل و کرم بهر حيات روي رحمت کرد بر آب فرات در فرات آن بحر دين و داوري کرد فلک اهتماش لنگري مشک را پر آب کرده بازگشت سوي جرگه، شاه ميدان بازگشت پاس اکرام وفا را آن جناب تشنه لب برگشت از درياي آب گر دل تو جانب اهل وفاست اين خود اي جان، مظهر فقر و فناست هر فنا را شد وفا اول قدم وان بود نفي حدوث اندر قدم نفي حادث ترک هستي کردن است روي بر اعلي ز پستي کردن است ترک هستي نيست بذل جان و سر جان چه باشد هست آن حرف دگر [1] .

[1] زبدة الاسرار (با تلخيص).