در کنار علقمه سروي ز پا افتاده است يا گلي از گلشن آل عبا افتاده است در فضاي رزمگاه نينوا با شور و آه ناله جانسوز ادرک يا اخا افتاده است شاه سوار اسب شد با سر به ميدان روي کرد تا ببينيد جسم عباسش کجا افتاده است ناگهان از صدر زين افکند خود را بر زمين ديد بسم الله ز قرآن (ش) جدا افتاده است تا کنار نهر علقمه بوي عباسش کشيد ديد بر خاک سيه، صاحب لوا افتاده است کرده در درياي خون ماه بني‏هاشم غروب تشنه لب سقاي دشت کربلا افتاده است دست خود را بر کمر بگرفت و آهي برکشيد گفت پشت من ز هجرانت دو تا افتاده است [ صفحه 119] خيز بر پا کن لوا، آبي رسان اندر حرم از چه رو بر خاک اين قد رسا افتاده است بهر آبي در حرم طفلان من در انتظار از عطش بنگر، چه شوري خيمه‏گاه افتاده است هر چه شه ناليد عباسش ز لب، لب برنداشت ديد مرغ روح او سوي سما افتاده است گفت پس جسم برادر را برم در خيمه‏گاه ديد هر عضوي ز اعضايش جدا افتاده است حال زينب را مگو (علامه) از شه چون شنيد دست عباس علمدارش جدا افتاده است [1] . [ صفحه 120]

[1] گلواژه 2، ص 155.